صندلی روی بالکن
صندلی خالی هم بالای بالکن بود. جلوتر رفت تا موج سنگینتر آمد، از جا کندش و بردش رو به مغرب. خواست دست و پا بزند که نتوانست. موج دیگری آمد. باز سنگینتر و باز کندش و بردش. دستهاش را تکان داد اما نتوانست آب را بشکافد. به پاهاش فشار آورد. پاها دیگر در اختیارش نبود، که موج آخر آمد و ...
سهراب
سهراب رویای جهانی نو در سر دارد. او جهان کهن و فرمانروایان آن را به هیچ میگیرد، افراسیاب و کاووس را. سودای آن را دارد که مرد عمل، آن که در میدان دلاوری میکند و پهلوانی او معیار نام و بزرگی است، بر تخت بنشیند. اما سهراب پاک ترفندهای جهان کهن و بازیهای آن را نمیشناسد و فاجعه از همینجا ...
رویای ناممکن لی جون
چیدن باد 1 (2 جلدی)
من که شاه نبودم. مترسک سر جالیز بودم. خودشان میبریدند و میدوختند و حتا نظر مرا هم نمیخواستند. نایبالسلطنه به جای من نظر میداد. اگر هم میپرسیدند، چیزی نمیدانستم. قرار بود سالها ولیعهد باشم و کار اداره مملکت را آرام آرام یاد بگیرم، اما همه چیز مثل برق و باد به هم خورد و من شدم شاه.