مجموعه داستان خارجی

خط فاصله

روی میز یک کارد بود. همان که مادرم با آن گوشت تکه می‌کرد. بعد پدرم چرخید و تقریبا به نجوا رو به مادرم گفت: قاچ کن. مادرم گریه می‌کرد و پدر با اندوهی غیر قابل وصف از او می‌خواست قاچش کند، آن هم به دو قسمت مساوی. بعد نظرش عوض شد و گفت: نه، چهار تیکه‌م کن. نمی‌دانم آن دو تکه اضافی سهم که بود. بعد گفت: فقط خواهشی از تو دارم و اینه که پوستم رو نکنی، چون فکر می‌کنم باید خیلی دردناک باشه. لطف کن تا زرد نشدم، تا نگندیدم، نصفم کن.

چشمه
9789643629427
۱۳۹۰
۱۵۶ صفحه
۳۹۳ مشاهده
۰ نقل قول