مجموعه داستان داخلی

هتل مارکوپولو

مدت‌ها بود که دست و دلم به کار نمی‌رفت. شب‌ها با خودم خلوت می‌کردم. ساعت‌ها قلم را در دست می‌گرفتم، جلو بوم می‌ایستادم، با رنگ‌ها بازی می‌کردم. همینطور طرح می‌زدم، شاید یک جرقه، یک لحظه کاری، کار خودش را بکند و در من حسی را برانگیزد. اما همان خطوط محو و بی‌شکل بود که می‌آمد و رنگ‌هایی بی‌روح که از پی قلم روی بوم پاشیده می‌شد. حضور مهتاب همه چیز را تغییر داد. مدت‌ها بود که در جمع ما ظاهر می‌شد ولی بودنش هیچ حسی را در من نمی‌انگیخت. نه که او، بلکه حضور هیچ‌کس دیگری را حس نمی‌کردم. آدم‌ها و مکان‌ها وقتی به آن‌ها خو گرفتی، مثل تابلوها و اشیا قدیمی خانه می‌شوند که فقط حضور دارند و تو دیگر آن‌ها را نمی‌بینی...

نیلوفر
9789644482403
۱۳۸۴
۱۶۸ صفحه
۷۴۹ مشاهده
۰ نقل قول