مجموعه داستان خارجی

کاغذهای سوخته

دود که می‌گرفت باید ولش می‌کردی به حال خودش. والا سگ می‌شد. مادر همیشه حواسش بود ولی آن شب که بحثشان شد و پدر دهان به فحاشی باز کرد، نمی‌دانم چه شد که مادر سکوت نکرد. صدایش آوار شد روی سر پدر. پدر همان‌طور پای پیک‌نیک خشکش زده بود. ماد داد می‌زد و گریه می‌کرد، چنگ می‌انداخت به ران‌هایش و پیراهن قهوه‌ای توی مشت‌هایش مچاله می‌شد. آخرش گفت خاک بر سر بی‌غیرتت که مردهای همسایه...

مروارید
9789641910589
۱۳۹۰
۸۰ صفحه
۲۹۹ مشاهده
۰ نقل قول