رمان نوجوان

هیولاهای چارلی

(Charlies monsters)

... چارلی با فریادی از خواب پرید. موهایش از فرط عرق روی پیشانی چسبیده بود و قلبش آن‌چنان درون سینه می‌زد که حس کرد ممکن است دنده‌هایش را بشکند. ‹‹من دیگه هیچ‌وقت نمی‌خوابم!›› از تخت پایین آمد و با دقت راه خود را از میان تاریکی اتاق به باریکه نوری که از زیر در می‌آمد باز کرد تا به راهرو برود. دستش به چیزی برخورد کرد...

افراز
9789642433520
۱۳۹۰
۳۰۴ صفحه
۳۰۴ مشاهده
۰ نقل قول