رمان ایرانی

دایره‌های آبی

گر گرفتم. از چی داشت حرف می‌زد! از کدام طناب می گفت؟ خود را می‌دیدم در پیراهن سفید ساتن و شیفون بر سر، بی‌صدا از کنار سفره عقد بلند شدم. سر به زیر با نگاهی به جلوی پا، به اتاق روبرویی رفتم و در را کلید کردم. سرخی سیب، رنگ گرم پرتقال، شعله شمع‌ها و جفت ماهی قرمز و آب کاسه لغزیدند و در آینه روبرو مثل خرده‌های پولک به هم ریختند.

9789642535194
۱۳۸۷
۹۶ صفحه
۲۳۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های محمود بدر طالعی
یادداشت‌های آقای ضیابری
یادداشت‌های آقای ضیابری زن‌ها با سربند سیاه و پیراهن‌های بلند و بیجامه‌هایی که تا پشت پاشنه پای‌شان می‌رسید، نشسته بودند کنار زمین چسبنده. ظروف ملامین و مسی، لباس‌های کثیف و سبدهای گندم‌شان را در آن می‌شستند. بچه‌های قد و نیم قد توی آب گل‌آلود شنا می‌کردند. بادی خشک و سوزنده برگ‌های زرد و سوخته سنجد و انار را به هر طرف می‌پراکند....
مشاهده تمام رمان های محمود بدر طالعی
مجموعه‌ها