مجموعه داستان داخلی

نگهبان تاریکی

بالاهایی نمی‌دانستند از کجا باید می‌فهمیدند؟ مهم نبود. نمی‌دانم شاید هم می‌دانستند، گفتن نداشت. توافقی نکرده بودیم بین خودمان. وقتی ما نمی‌زدیم، آن‌ها هم نمی‌زدند، خیلی طبیعی. برای همین صدای تیر که بلند شد، همه ریختیم بیرون. ایرج گفت: زدمش! مجید قیصر در 9 داستان مجموعه نگهبان تاریکی، به کندوکاو درونی انسان‌های درگیر با جنگ می‌پردازد، جنگی که انگار جنگ نیست، صلح است. این نویسنده خلق و خوها و رفتارهای کاملا فردی شخصیت‌هایش را برجسته می‌کند و از داستان‌های هم‌جنس خود فاصله می‌گیرد. او با به کارگیری زمینه‌های اسطوره‌ای و اشارات فلسفی در لایه‌های درونی داستان‌هایش، نادیده‌ها و ناشنیده‌های جنگ را معنای تازه می‌بخشد.

افق
9786003531109
۱۳۹۳
۸۰ صفحه
۳۳۹ مشاهده
۰ نقل قول
مجید قیصری
صفحه نویسنده مجید قیصری
۱۲ رمان مجيد قيصري نويسنده‌اي كه با داستان‌هاي جنگي‌اش شناخته شده است.
وي در سال ١٣٤٥ در تهران متولد شد اما اصالتاً اصفهاني است و در رشته روانشناسي تحصيل كرده است. قيصري در اوايل دهه ٧٠ به طور جدي به نوشتن داستان كوتاه پرداخت. مجموعه داستان «صلح»، رمان «جنگي بود، جنگي نبود»، مجموعه داستان«طعم باروت» و مجموعه داستان«نفر سوم از سمت چپ» محصول تلاش‌هاي او در زمينه داستان‌نويسي در دهه گذشته است.
در سال ١٣٨٠ رمان «ضيافت به صرف گلوله» و در ...
دیگر رمان‌های مجید قیصری
3 دختر گل فروش
3 دختر گل فروش کوچه خلوت بود. زنی با زنبیل قرمز از قاب کوچه بن‌بست می‌گذشت. نگاه به چنار کرد. برگی رها، پیچ و تاب خورد و افتاد آن‌ور دیوار. تجسم کرد آن‌ور را، هزار رنگ. کلید انداخت به در. تردی برگ‌ها را زیر پا حس کرد. تکیه داد به در و چادر از سرش سرید و افتاد بر شانه‌ها.باد افتاده بود میان حیاط ...
گور سفید
گور سفید مجید قیصری، در گور سفید، داستان دو برادر را روایت می‌کند: یکی خشکه مقدس و رهبر گروه افراطی که می‌خواهند به هر وسیله‌ای فساد را از روی زمین محو کنند؛ دیگری برادری که دل به کسی باخته و سودایی دیگر در سر دارد.
طناب‌کشی
طناب‌کشی زن خیال‌بافت، پرافاده، هیچ‌کس دوستش ندارد. مغرور، پشت هر کلامش یک استغفرالله خوابیده. به دروغ. کسی که سرش همیشه بالاست و کیف دستی‌اش پر از پول، خدا ار نمی‌شناسد. خرج خانه پدری‌اش را او می‌دهد.اما هیچ‌کس دوستش ندارد. هر وقت اسمی از او می‌آید همه رو ترش کرده، گره در ابروهای‌شان می‌اندازند. انگار از وبا، از یکی از بیماری مسری ...
دیگر اسمت را عوض نکن
دیگر اسمت را عوض نکن من قول دادم که با عکس شما می‌روم دنبال آن‌ها. چه‌طور می‌توانم از شما حرف بزنم، در حالی که خودم هیچ وقت شما را ندیدم؟ اگر رو به روی من بنشینید نمی‌توانم تشخیص بدهم شخصی که رو به رویم نشسته غریبه است یا آشنا. از شما چه می‌دانم؟ فقط همین چند خط کاغذی که توی دستم مانده. انتظار ندارید که ...
مشاهده تمام رمان های مجید قیصری
مجموعه‌ها