رمان خارجی - فرانسه

رمان «عوضی» درباره مردی است که همیشه با دیگران اشتباه گرفته می‌شود و خودش هم از شناسایی هویت واقعی‌اش عاجز مانده است... برشی از رمان: بنا گذاشتم به چرخیدن توی اتاقم. سعی کردم تسلیم ترس نشوم، عقلم را به کار اندازم، برگردم به نقطه شروع، به لحظه‌ای که خوابِ خواب بودم و خیال کردم شنیدم درِ خانه‌ام را با آن روش منحصربه‌فرد می‌زنند. می‌گویم «خیال کردم شنیدم در می‌زنند»، چون به هر حال در این باره کاملا مطمئن نبودم. شاید آن لحظه هنوز خواب بودم. نمی‌شود گفت چیزی که خیال کرده بودم شنیده‌ام، صدای خاص در زدن کسی بود. می‌توانست صدای حفاظ چوبی پنجره‌ای باشد که باد آرام به نمای ساختمان می‌کوبدش. جریان هوایی از لای پنجره‌ای نیمه‌باز. یا هزار صدای دیگر که من عوضی گرفته بودمشان. الان، دقایقی طولانی می‌شد که دیگر صدایی نشنیده بودم. این ملاقات‌کننده چرا به این زودی دلسرد شد؟ باید شور و شوق بیشتری می‌داشت برای اذیت کسی در این ساعت شب. برای آنکه خاطرم کامل جمع شود، با خودم فکر کردم چقدر مضحک است خیال کنم کسی به در خانه‌ام ضربه زده در حالی‌که روی چارچوب در زنگی هست که خیلی خوب کار می‌کند و آدم نمی‌تواند نبیندش. ده ثانیه دیگر گذشت. و طی زنگ بی‌پایانی که در پی آمد،‌ قلبم دیگر نزد. فکر می‌کنم واقعا ایستاد. با خودم گفتم دوباره شروع نمی‌کند به تپیدن مگر آنکه کمی شانس بیاورم و لحظه‌ای برسد که آن انگشتی که دگمه زنگ را له می‌کرد شل شود. برام اندازه یک ابدیت طول کشید. یک دفعه سکوت برگشت، دوبرابر، صدبرابر ساکت‌تر از قبل، و قلبم دوباره شروع کرد به زدن، شدیدتر از همیشه، انگار می‌خواست از سینه‌ام در برود. لابد صداش تا پاگرد هم می‌رفت.

اصغر نوری
افق
9786003534490
۱۴۴ صفحه
۸۶ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های ژوئل اگلوف
سرگیجه
سرگیجه می‌دانم روزی که از این‌جا بروم، غمگین خواهم شد. حتما چشم‌هایم از اشک تر می‌شود. به هر حال، ریشه‌های من این‌جاست. تمام فلزات سنگین را مکیده‌ام، رگ‌هایم پر از جیوه است و مغزم مملو از سرب. در تاریکی می‌درخشم، پیشابم آبی رنگ است، ریه‌هایم مثل کیسه جاروبرقی پر است و با این حال، می‌دانم روزی که از این‌جا بروم، حتما ...
چرا این‌جا روی زمین نشسته‌ام
چرا این‌جا روی زمین نشسته‌ام ترک‌ها و شکاف‌ها از آن جور چیزهایی نیستند که ترمیم شوند. به ندرت دیده شده که التیام پیدا کنند. برعکس، معمولا تمایل دارند بیشتر باز شوند، بسط پیدا کنند و منشعب شوند، این گرایش طبیعی ترک‌هاست و کاری نمی‌شود کرد ، و فقط می‌توان درزها را پرکرد و برای مدتی ، هر قدر دوام بیاورد، خود را فریب داد. ...
منگی
منگی صبح شبیه چیزی که از صبح می‌فمی نیست. اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتش نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه‌هوا روشن‌تره. حتی خروس‌های پیر هم دیگه اونا رو از هم تشخیص نمی‌دن. هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنید. روزهای قشنگ ما شبیه همونه.
مشاهده تمام رمان های ژوئل اگلوف
مجموعه‌ها