برخی انسانهای اندیشمند و رنجدیده که بس بیش از دیگران به روشنی امید افروخته اند، خیلی زود به این کشف میرسند که افسوس، این روشنی نه از ساعت هایی که انتظارشان را میکشیم بلکه از دلهای خود ما برمیآید که لبریز از پرتوهایی اند که در طبیعت یافت نمیشوند و آنها را موج موج بر طبیعت میافشانند؛ بی آن که در آن آتشی روشن کنند. این افراد دیگر این نیرو را در خود نمیبینند آنچه را که میدانند قابل آرزو نیست، آرزو کنند یا بکوشند به رویاهایی برسند که وقتی بخواهند آنها را در بیرون از خود بچینند، در درون دلشان پژمرده خواهد شد. این آمادگی غم آلود، هنگام دلدادگی به نحوی استثنایی افزایش مییابد و توجیه میشود. تخیل پی در پی به سراغ امیدهای عشق میرود و در نتیجه دلسردی هایش را هرچه حادتر میکند. عشق ناکام، هم رسیدن ما را به شادکامی محال میکند و هم نمیگذارد نیستی اش را کشف کنیم.