و آنگاه که در اوج سبزی و طراوت، باد خزان رنگ زرد را جایگزین سبز مینماید و غم را در جایگاه شادی مینشاند و آنگاه که سوز و سرمای زمستان حیات را متوقف میسازد، گل سرخ در زیر خروارها برف و خاک در حال جان گرفتن و روئیدن است.
فرصت
هیچوقت فراموش نمیکنم لحظهای را که به قول معروف لحظه وداع از خانه کودکیهایم بود. مثل ابر بهار اشک میریختم و از گریه من همه گریه میکردند. سرم بر روی شانههای مهربان مادرم بود و او مرا سخت در آغوش میفشرد و نصایح خود را بار دیگر در گوشم میخواند. صدایش بغضآلود بود و من میدانستم برای آنکه من ناراحت ...
گذر روزگار
مرضیه خیلی زود فهمید که قمیشی علاوه بر یک پرستار به یک همدم و همصحبت احتیاج دارد. حالا متوجه میشد که چرا موافق به بودن وی در آن مکان گشته در صورتی که او فقط میتوانست عصر و شب را به پرستاری بگذراند. قمیشی برای آنکه دوستان و اقوامش برای او حرف و حدیث روایت نکنند تصمیم گرفت که از ...
خاتون
در گذر روزگار، فرصت را غنیمت شمار و به خاتون بیاندیش. او در کشاکش دهر برای رسیدن به معشوق و مقصود یک تنه به مبارزه میرود که وجودش را به فراموشی میکشاند و از خود اسطورهای میسازد باور نکردنی. شاید که دیگران با خواندن سرنوشت او درس بگیرند و با عزمی راسخ به سوی میدان مبارزه با سرنوشت گام بردارند. ...
چرخ گردون زندگی
بر بال تنهائیم چشمهایت را منتظر میخواهم، در نامرادیهای دل ویرانهام جز تو کسی را نمیخواهم. میگریم و اشک میریزم اما بیصدا و فغان شاید که گر کسی بشنود صدایم را دریابد راز دل دل بیقرارم را. بر زمین و زمان شکوه میکنم ز نامرادیها، بر روزگار لعنت میفرستم ز بیمهریها. از او شکوه به خود میبرم و از خود ...