در باران راه میرفتیم، هر دو خیس خیس شده بودیم. من غمگین بودم. وقتی به مسافرخانه رسیدیم، هر کدام به اتاق خودمان رفتیم؛ من در زیرزمین و دختر در طبقه هفتم، در طبقه صاحب مسافرخانه و زنی که همیشه سایهاش را در پشت پرده دیده بودم.
۳۰ رمان
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدرش کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقهالاسلام کرمانی، و جد مادریاش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون ...
در باران از سفر آمد
پسرک پنجره را رو به کوچه باز کرد و گفت: مادر بیا نگاه کن، دریا با کشتیها پشت پنجره ما آمده است. نقاشان از کشتی پیاده شدهاند. دارند دیوارها و در خانهها را رنگ آبی میزنند. دیشب یک بادکنک آبیرنگ را در باد رها کردم.
مادر سکوت کرد و پسرک را نگاه کرد.
نمایشنامههای شاعر 3 (انبارها پیلهها ماهتاب دریایی تولد اول تولد دوم)
حساب سالهایی را که در این انبار متروک و نمور زندگی کردهام از یاد بردهام، باید زندگی را ادامه بدهم. شاید بازگردد و دوباره برای من آکوردئون بزند. من به صدای آکوردئونش زنده هستم. برای ادامه زندگی از چه چیز باید نام ببرم. من که شیفته نگاه خودم و دیگران به انگورها بودم، اکنون در انبار ماندهام که فهرستی از ...
این همه بادکنکهای رنگی
در آن نسیم گرم تابستان کودکان به بادکنکهای ارغوانی رنگ قوطی پر از کبریت را آویختند.
بادکنکهای ارغوانی رنگ را با قوطیهای پر از کبریت به آسمان فرستادند.
بر دیوار کافه
من و تو برای رهایی و فراموشی، خودکشی، حرمانهای مدام، حسرتهای متناوب، فرصتهایی که از دست رفتند، برفهای پشت پنجره که زود و ناگهان آب شدند، عشقهای ناتمام در برف و سیل و زلزله آب شدند. پرندههایی که از سرما روی شاخههای بیدمشک یخ زدند، غروبهایی که زود رخ دادند و مبدل به شب شدند و شبی که با آواز ...
دفتر دوم (احمدرضا احمدی)
ما روی بالکن ایستاده بودیم.
باران بیداد میکرد.
ما انتهای خیابان را نگاه میکردیم.
تنها سخنی که به هم میگفتیم.
آه بود و سکوت.
از جمعه گذشته.
میخواستیم.
گلدانهای شمعدانی را.
از بالکن به اتاق بیاوریم.
ما به انتهای خیابان خیره بودیم.
در انتهای خیابان.
دوازده چتر سیاه.
و یک چتر قرمز را میدیدیم.
چترها در باران به طرف ما ...