ماکسیم گورکی در دانشکده من جوانی خود را با سادهترین زبان شرح میدهد. جنبه فکری این کتاب بر جنبه داستانی آن میچربد. مسائل ضروری اجتماعی و فلسفی مورد بحث قرار میگیرد، و افکار گوناگونی تجلی کرده و مورد تحلیل واقع میشود.
۱۶ رمان
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (به روسی: Алексей Максимович Пешков) که بیشتر با نام ماکسیم گورکی (به روسی: Максим Горький) شناخته میشود (۲۸ مارس ۱۸۶۸ - ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶)، داستاننویس، نمایشنامهنویس و مقالهنویس انقلابی روس و از بنیانگذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود. از آثار او میتوان نمایشنامهٔ چهار پردهای در اعماق، رمان مادر (که معروفترین اثر او نیز هست)، آدم بیکاره، ارباب، آرتامانوفها (که در ایران به نام تجارت آرتامانوف معروف است) و استادان زندگی را ذکر کرد.
گرچه او را بیشتر به ...
ولگردان و داستانهای دیگر
داستانهای این مجموعه عبارتند از: در استپ، بابا آرخیپ و لنکا، سرود شاهین، یملییان پیلایی، خان و پسرش، زاز و برینا، ماکارچودرا، بیست و شش و یک، پیک توفان، بچهها، عجوزه ایزرگیل، پدر و پسر، عبرانی، ابلیس، خواننده، خواهر و برادر
1 شب توفانی و داستانهای دیگر
داستانهای این مجموعه: رویای عشق، داستان فیلیپ و اسیلیچ، شب تابستان، دهکده دوبووکا، تنهایی کرژیک آمورگار، مهربانی، از سر دلتنگی، زندانبان، رمان، لکه وجدان من، دزد، انتقام، عید نوئل، سیهروزی بچهها، 1 شب توفانی، بچههایی که یخ نزدند، بچه گنچشک
نامههای ماکسیم گورکی
«ماکسیم گورکی» نویسنده روسی و بنیانگذار ادبیات رئالیستی سوسیالیستی، جزو معدود نویسندگان مشهور جهانی است که از خود گنجینهای از نامه به جا گذاشته اند. نامههای منتخب در این کتاب مربوط به سالهای 1889 تا 1936 و خطاب به تولستوی، چخوف، لنین، رومن رولان، استانیسلاوسکی، برنارد شاو، اچ. جی. ولز و گروهی از شخصیتهای بلندآوازة معاصر با انقلاب سوسیالیستی 1917 ...
نخستین عشق
من میبایست تکههای خود واقعیام را از خاطرات پریشان ماجراهای زندگیام بیرون میکشیدم تا آن موقع توانش را نداشتم حتی میترسیدم اینکار را بکنم. من کی بودم؟ چی بودم؟ سؤالی که از زندگی بازم میداشت. روزگارم را سیاه کرده بود و زندگیم را تلخ کارم به جای رسید که میخواستم را سربهنیست کنم مردم را درک نمیکردم و آن نوع ...
ولگردها
هر دو در سایه در انتظار طراده در کنار رود دراز کشیده بودند و با دقت در سکوت،امواج سریع و آشفته رود کوبان را که تانزدیکی پاهای انسان می جهید،می نگریستند،لنکا خوابش میبرد اما بابا ارخیپ به علت درد پنهانی و شختی که در سینهاش احساس میکرد نمیتوانست بخوابد.بابا ارخیب قامتی بلند و جسمی بی گوشت داشت.لنکا کوچک و ...