لبخند پای نردبان
میخواستم قهرمان داستانم، آگوست، مثل نور از صحنه خارج شود، اما نه با مرگ؟ میخواستم مرگ او روشنیبخش راه باشد، آغاز باشد، نه پایان. آغاز زندگی زمانی است که آگوست خودش میشود، نه فقط آگوست، بلکه همه انسانها.
خواندن در توالت
بهرغم ضرباهنگ سریع زندگی امروز، اوقات ما پر است از فراغتهای کوتاه و فرصتهای طلایی. اتاق انتظار پزشک و صف بانک و وقتهایی که توی تاکسی و مترو میگذرانیم، میتواند وقف سرک کشیدن از پنجرهای کوچک به جهان عجیب شاهکارهای ادبی شود. نیز، بارها اتفاق افتاده که تلاش کردهایم مطالعه یکی از این شاهکارها را آغاز کنیم اما به دلیل ...
شیطان در بهشت
حقا که مصائب موریکان بیشمار بود. مثل ایوب از هر سو بلا میدید. میشود گفت فاقد ایمان ایوب بود ولی معذلک استقامت شایانی نشان میداد. شایانتر از همه اینکه مصائبش بیپایه بود. به جان میکوشید که از رو نرود، به ندرت اظهار عجز میکرد، لااقل در حضور من که نمیکرد، اما وقتی که اشک عنان اختیارش را میربود، نمیتوانستم تحمل ...
صدای سقوط
داستان صدای سقوط گوشههایی از زندگی مردی است آمریکایی که از جبهههای جنگ دوم به کشورش بازگشته، اما پس از بازگشت متوجه میشود که کشورش از وی به عنوان قهرمان یاد نمیکند. علاوه بر آن، خود نیز به مرور متوجه میشود که جنگ پدیدهای ناصواب و زشت است. آرزو میکند ای کاش هرگز به جبههها نمیرفت و دست خود را ...