امید و انتظار بیداری اخلاقی از بشر به خودی خود،امری غیر ممکن است،درست همانطور که غیر ممکن است از بشر انتظار داشته باشیم با بلند کردن موهایش خود را از زمین بلند کند؛دستیابی به بیداری اخلاقی،مستلزم قدرتی است که از نژاد بشر نباشد. مسئله 3 پیکر کیهانی (3 جرم کیهانی) سیکسین لیو
parham-nasa
۲۵۲ نقل قول
از ۷۲ رمان و ۳۹ نویسنده
در چین هر نظر و عقیدهای که جرئت پرواز داشته باشد،به زمین میخورد و خرد میشود. جاذبهی واقعیت خیلی قوی است. مسئله 3 پیکر کیهانی (3 جرم کیهانی) سیکسین لیو
از ظاهر یک فرد نمیشود بیشتر از مکعبی که فقط چهار وجهش پیداستچیزی فهمید. سنگنبشتهای برای گور 1 جاسوس اریک امبلر
تضاد ریشه تمام جنبشها و مایه حیات است. سنگنبشتهای برای گور 1 جاسوس اریک امبلر
روش صحیح مطالعه رفتار بشر مطالعه جنس مرد است. سنگنبشتهای برای گور 1 جاسوس اریک امبلر
همه اهل عالم از فقیر و غنی روزی از روزهای خدا پا به این دنیا میگذارند و روزی دیگر از آن پا برمیدارند. اما آنچه هرکس را از دیگری جدا میکند کیفیت گذراندن فاصله میان این دو روز است،نه زمان آمدن و رفتن. قبرستان عمودی (دروازه مردگان 1) حمیدرضا شاهآبادی
تمام مشکلات دنیا با مفاهیمی مثل خوب و بد،نظم و بی نظمی و تاریکی و روشنایی حل نمیشود. نایت ساید 12 (عروس سیاهپوش) سیمون گرین
گوشه و کنایه زدن از پستترین کارهاست. نایت ساید 12 (عروس سیاهپوش) سیمون گرین
تفاوت اصلی بین نایتساید و لندن،شیوه نگرش است. در نایتساید همه چیز در معرض دید است. از جادو و علوم ماورایی گرفته تا چیزهای مربوط به ماورالطبیعه و ابعاد زمانی دیگر. اما در لندن که ما فکر میکنیم دنیای واقعی اینجاست،همهجیز مخفی است. همه اتفاقها پشت صحنه میافتد. حتی نمیدانی چه اتفاقی مگر اینکه دید خاصی داشته باشی. نایت ساید 11 (شوالیه دوران سخت) سیمون گرین
-ما همه مهرهای ناچیز تو دستگاهیم،اما بعضی از مهرهها مهمتر از بقیه هستن. اونا بیشتر بدست میآرن،پس مهمترن و باید از اونا بیشتر مراقبت بشه. بعضی وقتها حتی به قیمت از بین رفتن مهرههای بی ارزشتر.
+مگه درد اونا کمتره؟بچههای اونا کمتر زجر میکشن و یا کمتر دلشون تنگ میشه؟ نایت ساید 10 (خوب بد عجیب) سیمون گرین
در نایتساید وقوع شرایط غیر طبیعی اصلا غیر طبیعی نیست. نایت ساید 10 (خوب بد عجیب) سیمون گرین
هیچ وقت با قهرمانها معاشرت نکنید،آخر سر به کشتنتان میدهند. نایت ساید 9 (رستاخیزی دیگر) سیمون گرین
نایت ساید پر از ارتباطات غیر منتظره است. قهرمانها،الههها و هیولاها همه همدیگر را میشناسند. بعضی وقتها به عنوان دوست،بعضی اوقات به عنوان دشمن. بعضی وقتها هم هر دو…اینجا اینطور جایی است. نایت ساید 9 (رستاخیزی دیگر) سیمون گرین
مه همیشه علامت بدی است،این یعنی که حایلی که بین ابعاد مختلف دنیا بود،نازک شده بود. نایت ساید 8 (کارآگاه غیرطبیعی) سیمون گرین
نمیدونی چقدر احساس تنهایی بده. اونم میون جمعی که میدونی هیچ سنخیتی با اونا نداری. نایت ساید 7 (فرجام شوم) سیمون گرین
هیچ کار خوبی بدون سختی به سرانجام نمیرسه! نایت ساید 6 (تیزتر از دندان مار) سیمون گرین
وقتی میخواهید کار خطرناکی انجام دهید،بهترین کار این است که آنرا گروهی انجام دهید. در آن صورت حداقل اگر اتفاقی بیفتد،کسی هست که پشت سرش پنهان شوید. نایت ساید 6 (تیزتر از دندان مار) سیمون گرین
راتنرو،جایی است که آرزوها بر باد میرود،امیدواری یک جور فحش و ناسزا بهشمار میرود و بعضی وقتها مرگ بهترین اتفاقیاست که ممکن است آنجا برای شما به وقوع بپیوندد. نایت ساید 6 (تیزتر از دندان مار) سیمون گرین
هر آنکه با خبر گردد،مصون از هر خطر گردد. نایت ساید 5 (راههای نرفته) سیمون گرین
هیچوقت آدمهایی که دوست ندارند کسی پیدایشان کند گم نمیشوند. نایت ساید 4 (جادوگری در شهر) سیمون گرین
وقتی چیزی بیش از حد خوب است که حقیقت داشته باشد،تقریبا همیشه بیش از حد خوب است که بتواند حقیقت داشته باشد. نایت ساید 4 (جادوگری در شهر) سیمون گرین
زنها همیشه بهترین موکلها هستند. میگویند اطلاعات میخواهند؛اما در واقع بیشتر به دنبال انتقام هستند و هنگام پول دادن خسیس نیستند. عصبانیتر از زن خیانت دیده وجود ندارد. نایت ساید 1 (فرستادهای از نایت ساید) سیمون گرین
فرق بین مردی که فقط چمنا رو کوتاه میکنه و یه باغبون واقعی تو شیوه لمس کردن درختا و گلهاست. کسی که چمنا رو کوتاه میکنه احتمالا قبل از کارش هیچ وقت کنار چمنا نبوده و اما باغبون عمری رو پای درختا و گلها گذاشته. فارنهایت 451 ری برادبری
پدربزرگم میگفت،هر کسی باید وقت مردن یه چیزی پشت سرش باقی بذاره. یه بچه یا یه کتاب یا یه نقاشی یا یه خونه یا یه دیوار یا یه جفت کفش. یا یه باغ سرسبز. یه چیزی که دستات یه جوری لمسش کرده باشه. این جوری وقتی مردی روحت یه جایی برای رفتن داره و وقتی مردم به اون درخت یا گلی که کاشتی نگاه میکنن،تو رو میبینن. می گفت،مهم نیست که چی کار کردی،تا وقتی که یه چیزی رو نسبت به قبلش تغییر بدی و به شکلی که خودت دوست داری،در بیاری. فارنهایت 451 ری برادبری
چرا نباید هیچ گاه باز در زندگی اش چیزی بسوزاند.
خورشید هر روز میسوزاند. زمان را میسوزاند. دنیا در چرخه ای با عجله به پیش میرفت و بر محورش میچرخید و زمان که گرفتار سوزتندن سالها بود و آدمها هم به هر طریق بدون هیچ کمکی از او چنین میکردند. پس اگر او چیزها را همراه آتش نشانها سوزانده بود و خورشید هم زمان را میسوزاند،این به آن معنا بود که همه چیز سوخته بود! فارنهایت 451 ری برادبری
اندکی آموختن خطرناکترین چیز دنیاست. یا از چشمه مقدس شاعری و الهام کاملا بنوش و یا اصلا مزه نکن؛هوای ضعیف آن مغز را مدهوش میکند و نوشیدن کامل آن هوشیارمان میکند. فارنهایت 451 ری برادبری
کلمهها مثل برگهایی میمانند که هرجا بیشتر یافت شوند،میوه دانایی بیشتری یافت میگردد. فارنهایت 451 ری برادبری
اونایی که چیزی نساختن،باید چیزی بسوزونن. فارنهایت 451 ری برادبری
اگه میخوای یه آدم از لحاظ سیاسی ناراحت نباشه،سوال دوپهلو ازش نپرس؛یه سوال ساده بپرس. اگه سوالی هم نپرسی که چه بهتر. اصلا بذار فراموش کنه که چیزی هم به اسم جنگ وجود داره. اگه دولت نالایق و بیعرضهاس و مالیاتا رو سنگین کرده،باز بهتره که مردم این چیزا رو ندونن. فارنهایت 451 ری برادبری
بنوازید،استاد ریدلی؛امروز باید به لطف خداوند چون شمعی سوزان در انگلستان بتابیم،که اطمینان دارم نباید اسیر تاریکی یأس شویم. فارنهایت 451 ری برادبری
احساس کرد که لبخندش آرام و بیصدا دور میشود،رنگ میبازد و میچکد مثل اشک شمع زیبایی که مدتها سوخته است و حالا آرام آرام میچکد و شمع هم دیگر شمع نیست. تاریکی. فارنهایت 451 ری برادبری
چه لذتی است دیدن آتشی که همه جیز را میخورد،سیاه میکند و به نابودی میکشاند. فارنهایت 451 ری برادبری
هر انسان همچون انسانهای بسیار زاده میشود و چون انسانی یگانه در میگذرد. میراث جاسوسان جان لوکاره
عشق حاضر و آماده در زندگی ظاهر نمیشد. باید ساخته میشد،مانند نان. همواره باید از نو آن را ساخت. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
رویاپردازی در طول روز که نسبتش با فکر مانند سحابی به ستاره میماند،شبیه خواب است و مانند پیشقراول آن در نظر گرفته میشود. فضایی شفاف است. شروع ناشناختهها در آن است. اما ورای آن،امر ممکن رخ مینماید. هستیها و حقایق دیگر آنجا هستند. هیچ امر ماوراء طبیعی آنجا نیست،مگر تداوم رازآمیز طبیعت بیپایان…خواب در تماس با امر ممکن قرار دارد که ما آنرا غیر محتمل نیز مینامیم. جهان شب نیز جهانی به مثابه خود است. شب،به مثابه شب،یک کیهان است. چیزهای تاریک جهان ناشناخته همسایه آدمی میگردند،چه توسط ارتباطی حقیقی یا توسط بزگنمایی تخیلی فواصل آن مغاک…پ فرد خواب که کاملا در حال دیدن نیست و کاملا ناخودآگاه نیست،به تحرکات عجیب،گیاهان غریب،شمایلی وحشتناک یا نورانی،ارواح،نقابها،اشکال،هیولاها،سردرگمیها،مهتابهای بیماه،معجزات مبهم،افزایش و کاهش در عمقی تیره،شکلهای شناور در سایه و به سراسر رازی که رؤیا مینامیم و چیزی جز نزدیک شدن واقعیت نامریی نیست،نظر میفکند. رؤیا آکواریوم شب است. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
ممکن است که آموختن برای ما تداوم داشته باشد،که وظیفه ما تازه آغاز شده باشد و هیچگاه حتی سایهای از کمک را به چشم نبینیم،مگر کمک بی صدا و غیر قابل تصور زمان را. شاید بیاموزیم که چرخش بیپایان مرگ و زندگی و نبود گریز از آن،مخلوق خود ما و جستجوی ماست،که نیروهایی که جهانها را به یکدیگر پیوند میدهند،خطاهای گذشتهاند،که غم بیپایان ما چیزی جز حرص و میل بیپایان و سیریناپذیرمان نیست و خورشیدهای سوخته تنها با شور خاموشیناپذیر زندگیهای برباد رفته دوباره روشن خواهند شد. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
هیچ چیز دوام ندارد،هیچ چیز دقیق و قطعی نیست (به جز ذهن انسانی جزم اندیش). کمالگرایی،انکار وجود بیدقتی ناچیز،اما اجتنابناپذیری است که درونیترین و اسرارآمیزترین کیفیت هستی میباشد. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
کنفسیوس و تو هر دو رؤیا هستید و من که میگویم شما رؤیا هستید،خودم هم رؤیا هستم. این یک تناقض است. شاید فردا شخصی خردمند آنرا توضیح دهد. فردایی که شاید ده هزار نسل بعد از ما باشد. رویای جورج ار اورسلاکی لوگوین
برونیسلاو مالینوفسکی،پدر علم انسان شناسی مدرن،گفت: همه چیز را بنویسید. این اولین فرمان او بود. (او استدلال کرد) که هیچ وقت نمیدانید که چه چیزی اهمیت پیدا خواهد کرد و چه چیزی بی اهمیت خواهد بود. پس همه چیز را دریافت کنید،و همه اش را به داده تبدیل کنید. جزیره ساتن تام مککارتی
Le Pli یا چین ،روشی را توصیف میکند که به کمک آن جهان بیرون را جذب میکنیم،آنرا برعکس میکنیم و دوباره آنرا بیرون میریزیم ، و با انجام این کار،هویتمان را شکل میدهیم جزیره ساتن تام مککارتی
مردم به اسطورههای بنیادین نیاز دازند،که نقشی از آغاز پیدایش باشد،و قفلی که چارچوبی را حفظ کند که به نوبه خود از کل ساختار حقیقت ،و از زمان محافظت میکند: تالارهای یادبود و سردابهای فراموش شده،دیوارهای بین عصرها،تالارهای ورودی که ما را به سوی روزهای پایانی و هرچه که پیش آید میکشانند. جزیره ساتن تام مککارتی
انزجار بیپایان است. نفرت ظرفی است که ته ندارد خانه پلهها ویلیام اسلیتر
بخشی از ترس ما از پیر شدن از این جهت است که ما میبایست کسانی را که دوستشان داریم و برایمان مهم هستند ترک کنیم. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
هر کسی نوارچسب خاص خودش را دارد که ممکن است برای یکی شرکت کردن در کلاس رقص باشد برای دیگری بافبانی،دوچرخهسواری،چادر زدن در دل طبیعت با ماهیگیری آخر هفتهها…اما تاثیر همه این کارها یکی است و کارش چسباندن محکم ارتباطها با همدیگر میباشد. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
زمانی که مردم زیر سنگینی فشار دنیا قرا میگیرند با خود میگویند امکان ندارد که انجام یک کار ساده برای رهایی از این شرایط سخت و دشوار کارساز باشذ،بنابراین آنها نه تنها سعی خود را نمیکنند بلکه اصلا هیچ کاری انجام نمیدهند و همچنان در شرایط رنجبارشان باقی میمانند. یا اینکه آنها دنبال پیدا کردن راههای دشوار میگردند،زیرا نظرشان این است که راه هرچه دشوارتر باشد کارسازتر و نتیجه بخشتر خواهد بود. بنابراین آنها هرگز راههای ساده را امتحان نمیکنند. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
شاید پذیرفتن این واقعیت برای تو دشوار باشد و آنرا نپسندی،اما بیفایده نیست،زیرا واقعیت،واقعیت است و وجود دارد و درست به همین دلیل تو باید از لحظه به لحظه زمانی که هنوز برایت باقی مانده بیشترین لذت را ببری و باید بدانی که زمان مانا و ابدی نیست. ساعت تیکتیک میکند و زمان بیتوجه به آنکه تو از آن لذت بردی یا نه،پیش میرود. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
هیچکس هرگز موفق به انجام همه چیز نمیشود و کسی نباید چنین توقعی از خودش داشته باشد،بنابراین ما باید برای همان چیزهایی که به دست آوردهایم،خوشحال باشیم آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
آدمها از مرگ نمیترسند،بلکه آنها فقط از این میترسند که در پایان عمرشان بفهمند که واقعا درست زندگی نکردهاند. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
این تنها خود من هستم که کنترل زندگیام را در دست دارم و تصمیمهایم سهم بزرگی در نشان دادن چگونگی واقعیت من دارند آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
موضوع بچهها پارادوکس است. از طرفی به نظر میرسد که آنها هنوز هم یک بچه کوچکند. همان بچهای که سوارمان میشدند و اسبسواری میکردند و ما شبها آنها را میخواباندیم و از طرف دیگر این احساس را در ما ایجاد میکنند که گویی آنها همیشه در زندگی ما وجود داشتهاند و زندگی بدون آنها برای ما قابل تصور نیست. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
انسان در دوران جوانی بعضی از مسائل را از دیدگاه درست آن در نظر نمیگیرد…
تا وقتی که به مراسم خاکسپاری میرود و تازه آنجا متوجه میشود که دیگر دیر شده است. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
«جان یک سطل پر از پتانسیل را پیش خودت مجسم کن،گاهی کسی به اینجا میآید و فکر میکند که سطلش خالی است و این شخص همان کسی است که قدرت پتانسیل خود و جهان پیرامونش را دستکم گرفته است.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
«گاهی ما انسانها اولین قطرهاین و گاهی هم آخرین قطره و گاهی چیزی میان این دو.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
«گاهی اوقات بعضی از لحظهها آن لحظهی درستی که باید باشند نیستند.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
گاهی وقتی ما کمترین انتظار و بیشترین نیاز را داریم خودمان را در مکانی غریب و میان افرادی غریبه پیدا میکنیم و آنجا به مسائل و موضوعهای جدیدی دست مییابیم و آنها را تجربه میکنیم.
حال اگر کسی شانس داشته باشد زمانی که بیشترین نیاز را دارد دوباره به آن مکان باز میگردد. آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
دورانهای بحرانی،مردان از جان گذشته را میپرورد. ویروس یهودا (نیروی سیگما 4) جیمز رولینز
کوالسکی ساکت ماند. مادرش یک بار گفته بود: «بهتره دهنت رو بسته نگهداری تا مردم فکر کنند خنگی به جای اینکه دهنت رو باز کنی و همه شکها رو از بین ببری.» کوالسکی عاشق (نیروی سیگما 3 و نیم) جیمز رولینز
رفتار درمانی شناختی،مشاوره،روان درمانی. هیچکدام آنطور که قرصها جواب میدادند کارساز نبودند. لسی میگوید که تصور در تعادل نگه داشتن حال روحی با مواد شیمیایی به نظرش ترسناک است،میگوید این کار یعنی اینکه چیزی مصرف میکنی که ممکن است شخصیت واقعیت را تغییر دهد. اما من آنرا اینطور نمیبینم،به نظر من مثل آرایش کردن است: تغییر چهره نیست بلکه راهی است برای اینکه خودم را بیشتر شبیه خود واقعیم کنم،که کمتر خام و نپخته باشم. بهترین منی که میتوانم باشم. زنی در کابین 10 روث ور
آدمیزاد دوست دارد که دوست صمیمی خود را پیش خود خوار ببیند. دوستی اغلب بر پایه حقارت حریف استوار است. این یک حقیقت قدیمی است که بر اشخاص زیرک پوشیده نیست. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
گاهی فکری عجیب،خیالی واهی،و به ظاهر سخت از واقعیت دور،در ذهن آدم چنان قوتی میگیرد که آدم آنرا معقول و عملی میپندارد،سهل است،در صورتی که با میلی شدید و سودایی همراه باشد ممکن است آن فکر را امری ناگزیر و محتوم و مقدر بشمارد،چیزی که ممکن نیست حقیقتا شدنی نباشد. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
ذهن طبیعی فرانسوی جز منطقی بازاری نمیفهمد و حاصلش جز چیزی مسکین و خنک نمیتواند باشد. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
فرانسوی جماعت به ندرت طبعا خوشرو و مهربان است. مهربانیاش همیشه انگاری سفارشی و از روی حساب است. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
لذت همیشه مفید است و قدرت مطلق و بیحد،ولو بر یک مگس،برای خود لذتی دارد. انسان طبعا خودکامه است و از رنج دادن دیگری خوشش میآید. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
یکی از مهمترین خصال یک فرد متمدن غربی،و حتی میشود گفت اولین خصلتش توانایی تحصیل سرمایه شمرده شده! و روسها نه تنها توانایی تحصیل پول ندارند،بلکه آنچه دارند نیز با ولخرجی به دور میریزند،آن هم بی حساب و از روی سبک سری! .
و بعد افزودم: منتها ما روسها هم به پول احتیاج داریم و در نتیجه به وسایلی که ممکن است به سرعت و بی زحمت ما را به ثروت برسانند،مثل رولت،دل میبندیم و حریصانه به آنها روی میآوریم. این وسیله برای ما بسیار فریبنده استو چون بی آنکه به خود زحمت بدهیم بی حساب بازی میکنیم،میبازیم قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
نمیدانید نگاه مردی محجوب و تا حد بیماری عفیف و دلباخته گاهی چهقدر گویا و مضحک است،خاصه در لحظهای که ترجیح میدهد زمین دهان باز کند و او را فرو ببلعد تا او راز خود را با حرفی یا نگاهی فاش نسازد. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
قدر پول باید به اندازه ای نزد یک جنتلمن ناچیز باشد که نبودش نتواند آرامش او را برهم زند. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
درباره برد و سودورزی حقیقت این است که مردم نه فقط دور میز رولت و بساط قمار،بلکه همه جا همیشه سعی میکنند که چیزی از چنگ حریف بیرون آورند و در جیب خود بگذارند. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
من در میل مردم به بردن هر چه بیشتر و سریعتر پول هیچ چیز ناپاکی نمیبینم. من حرف آن مدعی را یاوه میشمارم که با شکم سیر و خیال راحت درس اخلاق میدهد و در جواب کسی که در توجیه بازی خود عذر میآورد که <<کلان بازی نمیکنم>>،می فرماید: <<دیگر بدتر! زیرا این نشان حقارت حرص است>>. انگاری حرص حقیر و طمع بلند همتانه با هم فرقی دارد. مسأله نسبی است. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
اصلا چه کسی گفته که قمار از شیوههای دیگر تحصیل پول ،حتی از تجارت،ناپسندیدهتر است؟درست است که در قمار از صد نفر یک نفر نصیبی میبرد،ولی من به این جنبه بازی کاری ندارم! قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
فقط با شستشوی مغزی یک نسل میشه کل جمعیت یه کشور رو زیر سلطه گرفت و کاری کرد که باور کنن که حقیقت دیگهای وجود نداره. نابغه مری لو
وقتی زمان انتخاب یک الکترو پرایموی جدید فرا برسد،کشور باید به مردم یادآوری کند که ذهنیت مثبت خود را از دست ندهند. عزاداری باعث ضعف و آشوب میشود. حرکت رو به جلو تنها مسیر ممکن است. آره. حکومت از نشان دادن عدم اطمینان به مردم میترسد. نابغه مری لو
ما باید با هم باشیم. مثل گوهرهای این کمربند،به همدیگر احتیاج داریم. برای وفاداری،برای شادی،برای امید. برای خوش اقبالی. برای شرافت و برای حقیقت. هزارتوی هیولا (در جستجوی دلتورا 6) امیلی رودا
اندازه مهم نیست،بلکه دل و جرات است که اهمیت دارد. دریاچه اشک (در جستجوی دلتورا 2) امیلی رودا
دشمن زرنگ و زیرک است و در مقابل خشم و حسادت او هزاران سال همچون یک پلک زدن است. جنگلهای سکوت (در جستجوی دلتورا 1) امیلی رودا
ما ساکنان کره زمین یک ایراد مشترک در کارمان هست؛هر چیزی بهمان تعارف کنند قبول میکنیم؛چه احتیاجش داشته باشیم،چه نه. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
از قدیم خبر داشتم که پول چرک کف دست است و زندگی هم گندبازاری است برای خودش. نمیشود گفت آدم مذهبیای هستم. به نظرم همه چیز بخت و بداقبالی محض است توی دنیایی که همه چیز آوار شده روی سرمان و حتی ایزدان هم از ما متنفرند. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
کفاره دادن برای موقعیتهای اساطیری هیچ وقت تمام نمیشود. وارد ناشناخته شدن،جوهره انسانیت است. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
هیچ کس با تبدیل مورد بدتر چیزی به بهترش یاد نمیگیرد. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
ما از طریق گناه یاد میگیریم. این طور به معصومیت بر میگردیم. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
خارون گفت: تو و آگاممنون مثل هم و به یک اندازه قابل اغماض هستید. شماها صرفا بازیگر قصههای قدیمی هستید که کمابیش اهمیتتان با شیوههای دستورات روزگار بالا و پایین میشود. شما انسان هستید و نمیشود به تان گفت با اهمیت یا بی اهمیت. اما کسی مثل تو،آگاممنون،برای بشر علامت سوال است یا نماد است. درست همانطور که نیاد بشر برای تمام حیات هوشمند در سرتاسر کیهان علامت سوال است. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
کسی که قانون تعیین میکند برنده است. کسی که آخر از همه میخندد بلندتر میخندد. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
چه آسان است که خاطرات بد در خاطر شما بیاید؛از یاد بردنشان سختاست. اما آنکه سر رستگاری خود را داشته باشد راهش را خواهد یافت و یا ولو نه به آن دلیل،فقط برای حفظ شادی اکنونش. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
این حقیقتی انکارناپذیر بود که نسل بشر با وجود زندگی در شرایط مطلوبتر،تقریبا از درک زبان سایر حیوانات عاجز مانده بود. حفرههای تاریک لونا رابرت آنسون هانیلاین
همین دیدگاه ذهنهای آکادمیک است که با چسبیدن به تئوریهای رد شده جلوی پیشرفت علم را در طول تاریخ گرفته است. حفرههای تاریک لونا رابرت آنسون هانیلاین
در دنیای علم،دو روش برای اثبات یک ایده وجود دارد: یکی از طریق روشهای علمی و دیگری آموزشگاهی. یک نفر بر اساس تجربه قضاوت میکند و شخص دیگر کورکورانه نظریات مرجع را میپذیرد. برای یک ذهن علمی،اثبات تجربی بیشترین اهمیت را دارد و تئوری صرفا برای ساده شدن تشریح آن است تا در صورتی که جور در نیامد،فورا دور انداخته شود. اما برای یک ذهن آکادمیک،مرجعیت همه چیز است و وقتی که حقایق با تئوریهای مرجع جور درنیایند به راحتی دور انداخته میشوند. حفرههای تاریک لونا رابرت آنسون هانیلاین
آتش میتونه نابود کنه و بکشه،اما همچنین میتونه خلق کنه. جنگلی که در تابستون میسوزه،با فرا رسیدن بهار،بهنر و قویتر از قبل سبز میشه. آواز ملکه (کتاب دوم از مجموعه ملکه سرخ) ویکتوریا اویارد
هیچ درد یا تنبیهی بدتر از حافظه وجود ندارد. آواز ملکه (کتاب دوم از مجموعه ملکه سرخ) ویکتوریا اویارد
پری دریایها همیشه این گرفتاریها را تاب میآوردند ولی نه بدون شکوه و شکایت. آنها عاشق غرولند بودند. به همین دلیل نامههای زیادی هم به هفته نامه مصور جلبک،پری نامه و اندیشههای اقیانوس مینوشتند. راورندوم جان رونالد روئل تالکین
هر یک از ما وظیفه داریم که خنده را چون پتکی بر سندان خوش آوای زندگی فرود آوریم. طاعون ارغوانی جک لندن
وقتی که مینواخت،به این فکر میکرد که گرشوین چگونه بیشتر قطعاتش را در قطار نوشته است. با آن تکان ها،لرزشها و تق تقهای روی ریل قطار. گرشوین صدای موسیقی را بین آن همه سر و صدا میشنید. هر قطعه را مثل رژه ای میدید مرکب از مردمی با رنگهای مختلف،پولدار و فقیر،ساکت و شلوغ،آمیزه ای از انسانیت. اکو 3 داستان آیوی پم مونیوس رایان
شنیدی میگن کسی احساس بلوز داره؟معنیش اینه که از زندگی ناراحته یا افسرده است. موسیقی بلوز هم راجع به تموم درد و رنجهای زندگیه که مردم توی قلبشون احساس میکنن. درباره چیزهاییه که مردم معمولی میخوان ولی ندارن. بلوز یه نوع موسیقیه که تمنای زندگی رو با خودش داره. اکو (2) داستان مایک پم مونیوس رایان
اگر چیزی به طرز غیر قابل باوری خوب باشد،حتما یک فریب است. اکو (2) داستان مایک پم مونیوس رایان
ای زیبا،با آسمان فراخت
با دانههای کهربایی گندم زارانت
با کوههای ارغوانی با شکوهت
بر فراز دشتهای حاصلخیزت
سرزمین من،سرزمین من!
رحمت خدا ،همواره بر تو باد
با اتحاد،نیکی به اوج میرسد
از غرب،تا شرق درخشانت! اکو (2) داستان مایک پم مونیوس رایان
موسیقی مال نژاد و گروه خاصی نیست. هر سازی صدای خودش رو داره. موسیقی زبون بینالمللیه. موسیقی میتونه تموم فاصلهها رو بین مردم از بین ببره. اکو (1) داستان فردریش پم مونیوس رایان
سرنوشت تو هنوز قطعی نشده؛حتی در سیاهترین شبها هم ستارهای میدرخشد،زنگی به صدا درمیآید و راهی برایت آشکار میشود. اکو (1) داستان فردریش پم مونیوس رایان
بهم خبر دادن. فرقی نمیکنه که کجا باشی چه روی ماه،چه توی یه سکونتگاه فضایی. خبرهای بد ظرف چند ثانیه بهت میرسن. شاید خبرهای خوب رو از دست بدی اما خبرهای بد رو به هیچ وجه. آخرین جواب آیزاک آسیموف
ندا گفت: <<تو جواب متناقض نمای مرا با متناقض گویی دادی - البته حرف من متناقض نیست. ببین،من از ازل وجود داشته ام،خوب این یعنی چه؟یعنی من نمیتوانم به وجود آمدنم را به یاد بیاورم. اگر میتوانستم ،در این صورت از ازل وجود نداشتم. پس اگر نمیتوانم آغازم را به یاد بیاورم،حداقل یک چیز هست که من نمیدانم. اگر چه دانش من نامتناهی است،به همین ترتیب آنچه برای دانستن وجود دارد هم بی نهایت است. چطور میتوانم مطمئن باشم که این دو بی نهایت با هم برابرند؟گستره چیزهایی که هنوز نهفته اند ممکن است بسیار بزرگتر از دانش نامتناهی من باشد. آخرین جواب آیزاک آسیموف
اگر ستارهگان هر هزار سال فقط یکبار در آسمان ظاهر شوند،باز هم بشریت به وجودشان ایمان خواهد داشت. ستایششان خواهد کرد و خاطرهی شهر خدا را برای نسلهای بعدی حفظ خواهد کرد.
امرسون آخرین جواب آیزاک آسیموف
کیست که بداند کئامین ستارهها دیگر خاموش شده اند؟کسی هست که بتواند بفهمد آیا همه آنها همچنان در آسمان سوسو میزنند؟ خلا موقت جی کی رولینگ
مدتها پیش ،یک بار پارمیندر داستان بهای کانایا را برای بری تعریف کرده بود. ماجرای سیک قهرمانی که به نیازهای مجروحان جنگی رسیدگی میکرد،چه دوست بودند چه دشمن. وقتی از او پرسیدند چرا بدون هیچ تبعیضی به همه کمک میکند،در جوابشان گفت نور خدا از روح همه میتابد و او قادر به تشخیص آنها از یکدیگر نیست. خلا موقت جی کی رولینگ
در دل هر عشقی ،ترحمی ناگفتنی پنهان است. خلا موقت جی کی رولینگ
هوشیار باش،جهان گودالی ژرف و تاریک است. در هر سو،مرگ دامش را گسترده است خلا موقت جی کی رولینگ
گاهی وقتها ،هر قدر هم چیزی گرون باشه،آدم باید بهاشو بده. هری پاتر و فرزند نفرین شده جی کی رولینگ
وقتی ما دانشمندها یه چیزی پیدا میکنیم که نمیفهمیمش،اسمش رو یه چیزی میداریم که شما نتونین بفهمین یا حتی تلفظ کنین. یعنی میخوام بگم اگه ما به شما اجازه بدیم که راست راست راه برین و به یارو بگین خدای بارون،این به این معنیه که شما یه چیزی میدونین که ما نمیدونیم و ما نمیتونیم اجازه چنین وضعیتی رو بدیم.
نخیر. بنابراین اول یه اسمی روی ماجرا میذاریم که معلوم بشه مال ماست،نه مال شما. بعد تازه میشینیم تا ببینیم یه چیزی پیدا کنیم که بتونه ثابت کنه که این پدیده اون چیزی نیست که شما صداش میکنین،بلکه اون چیزیه که ما صداش میکنیم.
حتی اگه بعدا معلوم بشه که حق با شما بوده،باز هم حق با شماها نخواهد بود. چون اون وقت ما اسم این پدیده رو میذاریم،چیز،مثلا فرامعمول که نگیم ماورای طبیعی تا شما فکر نکنین که میدونین ماجرا از چه قراره چون کلمه ماورای طبیعی تاحالا به گوشتون خورده. نخیر. ما اسمش رو میذاریم «شاخص ماورای معمول پیش بینی تصاعدی». شاید یه «نیمه» یا یه «فرا» هم انداختیم تو اسم که بعدا بهمون گیر ندین. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
اکنون همهمه ای از صداها،توضیحات و ناله ها،فاجعه ای برگشت ناپذیر،دنیایی محکوم به نابودی،موجی از یاس و توفانی از نا امیدی،سقوطی مرگبار و شکستن دوباره کلمات.
به ناگهان جرقه ای از امید،یافتن سایه ی زمینی دیگر در میان تور زمانها ،میان ابعاد در هم تنیده،تنش و کشش موازی،جهش اراده،سقوط و شکست و فرار آن. زمینی نو به جایگزینی زمین نابودشده ی پیشین. زمینی بدون دلفین ها. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
خروش عمیق اقیانوس.
شکستن امواج در سواحلی دور و دست نیافتنی.
تندر بی صوت عمق.
و در این میان صداهایی،نه صدا که زمزمه و آوا،تکه پارههای کلمات،نواهایی نیمه گفته و نیمه فکر شده.
سلامهایی که موج موج میرسند و میروند،کلماتی که موج مانند شکسته میشوند و به اقیانوس بی کلامی باز میگردند.
صدها پاره ی شکسته ی غم در سواحل زمین.
موجهای شادمانی در-راستی در کجا؟جهانی که به گونه ای توصیف ناپذیر پیدا شد،به گونه ای توصیف ناپذیر بدست آمد. خیستر از آب. آوازی از آب. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
دلیل دیگه ای که لقب وونکو عاقل رو به خودم دادماینه که مردم فکر کنن من عقلم رو از دست دادم. این به من اجازه میده که هر چیزی رو که میبینم بیان کنم. اگر برات مهمه که مردم فکر کنن که دیوونه شدی،هیچ وقت دانشمند خوبی نمیشی. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
من اسم دوران بچگیم رو رو خودم گذاشتم تا یه چیزی رو به یاد خودم بیارم: این که یه دانشمند باید مثل یه بچه باشه. اگه چیزی رو میبینه باید بگه که اون رو میبینه. فرقی نمیکنه که اون چیزی باشه که فکر میکرده قراره ببینه یا نه. اول ببین،بعد فکر کن،بعد تست کن. اما همیشه اول ببین. وگرنه فقط چیزهایی رو میبینی که انتظارش رو داری. بیشتر دانشمندها این اصل رو فراموش میکنن. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
البته واضح و مبرهنه که هیچ اژدهای آتشین فولورنیسی از کنار اونها رد نشد،چون نسل این اژدهاها،مثل نسل دایناسورها و دودوها،و بر خلاف نسل بوئینگهای 747،متاسفانه منقرض شده و جهان دیگه هیچ وقت چنین موجوداتی رو به خودش نخواهد دید. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
آرتور و فنچرچ در هم آغوشی ای صامت به سمت بالا چرواز کردند و وارد پرده ی نمور ابرهایی شدند که آدم معمولا دورو بر بالهای هواپیما میبینه اما هیچ وقت لمس نمیکنه چون روی صندلی گرم و نرم توی هواپیما نشسته و از یه پنجره ی شیشه ای خط خورده به بیرون نگاه میکنه و اعصابش از دست پسر ده ساله ی مسافر بغلی خورده که الا و بلا میخواد پاکت شیرش رو روی پیرهن آدم خالی کنه. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
آرتور در حال سقوط متوجه شد که اگه همین جوری به سقوط ادامه بده و حرفهای ایتالیاییها رو درباره سقوط آزاد باور کنه ،خطر خیلی بزرگی تهدیدشونمی کنه. اون هم حرفهای همون ایتالیایی هایی که حتی نمیتونستن یه برج صاف بسازند. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
فنچرچ و آرتور به سمت پایین سقوط کردند چون اینجا لندن بود و جای اینجور کارها نبود.
آرتور نمیتونست فنچرچ رو بگیره،چون اینجا لندن بود و گالیله حدود هزار کیلومتر دورتر،دقیقا هزار و صد و شصت و نه کیلومتر دورتر،در شهر پیزا،ثابت کرده بود که شتاب دو جسم در حال سقوط آزاد برابره و به وزن این اجسام ربطی نداره. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
فیزیک سرش رو تکون داد،به آرتور و فنچرچ اعتنایی نکرد و عوضش به کارهای دیگه رسید: باعث شد که ماشینها همچنان در اتوبان حرکت کنند و چراغهای برق خیابونها روشن بمونن و مخصوصا باعث شد که اگه لقمهی نون کسی از دستش بیوفته حتما با طرف کَرهایش به زمین بیوفته. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
زندگی چهجوریه؟
این یه موضوعی بود که فورد به نظر خودش توش استاد بود. گفت: «زندگی مثل یه گریپ فروت میمونه.»
«چطور مگه؟»
«یه جورهایی زرد و نارنجیه،پوستش چین و چروک داره،توش لزجه و پر از هسته. بعضی آدمها نصفش رو به عنوان صبحونه میخورن.» خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
هایدپارک آدم رو به وجد میآره و متحیر میکنه. هر چیز این پارک،البته بجز آشغالهای دوشنبه صبحها،آدم رو به وجد میآره و متحیر میکنه. حتی اردکهای دریاچه. تنها افرادی که در یه عصر تابستونی از هایدپارکرد میشن و به وجد نمیآن احتمالا تو یه آمبولانس خوابیدند و ملافهای سفید روی سرشون کشیدن. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
مشکل این سیاره (زمین) اینه،یا بهتر بگیم این بود،که اغلب ساکنانش بیشتر وقتها ناراضی بودند و احساس خوشبختی نمیکردند. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
تاریخ تکامل هر تمدنی تو کهکشان از سه مرحله مشخص و مجزا میگذره: زنده موندن،دانش اندوختن و تکمیل کردن دانش. به این مراحل میگن مراحل «چهجوری،چرا و کجا» راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
احتمال اینکه آدم بفهمه که واقعا تو دنیا چه خبره اون قدر کمه که بهترین کار اینه که آدم بگه “ولش کن”. و به کار خودش برسه. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
مسلمه که پرسشها و مشکلهای بسیاری هستند که به زندگی ربط دارند،چندتا از مشهورترین مشکلها و پرسشها از این قراره: چرا انسان به دنیا میاد؟چرا میمیره؟و چرا این همه وقتِ میون این دو حادثه رو با بستن ساعتهای دیجیتال به مچ دستش میگذرونه؟ راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
بر همگان واضح و مبرهن است که ظاهر هرچیز باطن آن نیست و باطن هر چیز یه جوری با ظاهرش فرق داره و یه چیز دیگهست. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
زندگی! یا باید ازش متنفر بود یا باید بهش محل نذاشت. فقط نمیشه دوستش داشت. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
انسانها فقط با شمردن میتونستن ثابت کنند که به کامپیوترها وابسته نیستند. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
واقعا عجیبه. دقیقا همون موقعی که آدم فکر میکنه از این بدتر نمیشه،یه اتفاقی میافته و آدم میبینه که خیلی بدتر از این هم هست. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
-میدونی چه آرزویی دارم؟آرزو میکنم که ای کاش در بچگی حرف مادرم رو گوش کرده بودم.
+مگه مادرت چی بهت گفت؟
-نمیدونم. اون موقعها به حرفش گوش ندادم. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
استدلال مغزهای متفکر این بود: ایزد میگه«من هیچ وقت وجود خودم رو ثابت نمیکنم چون اثبات وجود من ضد باور به وجود منه و بدون باور به وجود من،من وجود نخواهم داشت. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
احتمال اینکه همچین موجود بدردبخوری تصادفی تکامل پیدا کرده باشه خیلی خیلی کمه. بنابراین چندین متفکر به این نتیجه رسیدهاند که ماهی بابل آخرین و کاملترین دلیل وجود نداشتن ایزده. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
چه آدم دلپذیری. دلم میخواست که یه دختر داشته باشم و بهش اجازه ندم که با چنین آدمی ازدواج کنه. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
فورد پرسید: حالت چطوره؟
آرتور گفت: مثل تیم ملی فوتبال انگلیس. به نظرم میآد که اعضای مختلف بدنم به هم نمیخورن. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
پیش خودش به این نتیجه رسیده بود که اگه آدمها بدون توقف،زبون و لبهاشون رو تکون ندن این اندامها زنگ میزنند. البته بعد از چند ماه مشاهده و تفکر عمیقتر این تئوری رو گذاشته بود کنار و این نظریه رسیده بود که اگه آدمها بدون توقف،زبون و لبهاشون رو تکون ندن مغزشون شروع میکنه به کار کردن. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
فورد هیچ وقت یاد نگرفت که اسمش رو درست تلفظ کنه. برای همین پدرش یه روزی از شرم مرد. شرم در بسیاری از نواحی کهکشان هنوز یه بیماری مرگباره. بچههای مدرسه اسم فورد رو گذاشته بودند ایکس. این کلمه در زبان بتلگویسِ پنج یعنی پسری که نمیتونه درست توضیح بده که هروگ چیه و چرا میون این همه سیاره تو دنیا انتخاب شده تو سیاره بتلگویس هفت منفجر شه. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
فقط شش نفر در کهکشان میدونستن که مهمترین وظیفه رییس جمهور نه اعمال قدرت که پرت کردن حواس مردم از قدرته. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
توصیف واکنش مردم کره زمین در این لحظهها آسون نیست چون خودشون هم نمیدونستن که دارند چی کار میکنند. هرکاری که میکردند به هر حال عاقلانه نبود. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
هر موجود زندهای در مواقعی که خیلی نگرانه و تمام هوش و حواسش رو به یه موضوع متمرکز میکنه،ناخودآگاه یه علامتی از خودش مخابره میکنه. این علامت فاصله دوریِ موجود نگران رو با محل تولدش به دقت نشون میده. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
در دایرةالمعارف کهکشان درباره الکل آوردهاند که الکل مایعی بی رنگ و فرّار است،از تخمیر شکر بهدست میآید و بر چند موجود زنده که عنصر اصلی بدنشان کربن اسن تاثیر مسموم کننده دارد. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
توجه فورد برای لحظهای کوتاه از آرتور به جا یا چیزی معطوف شذ. به آسمون خیره شد و قیافهاش به خرگوشی میبرد که در جاده محو نور چراغ یه ماشین شده و خیلی دلش میخواد بره زیر ماشین. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
میدونید به این بولدوزر چهقدر آسیب میرسه اگه از روی شما رد بشه؟
+چقدر؟
هیچی راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
سعی کرد با حالتی خشمگین نگاه کنه اما چشمهاش بهش محل نگذاشتند. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها از دو نظر از دایرةالمعارف بهتره:
اول اینکه راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنها یهکم از دایرةالمعارف ارزونتره و دوم اینکه پشت جلد اون با حروف درشت و آرامشبخش نوشتهاند «هول نشوی!» راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
نمیشه صرفا به خاطر چهره بودن در جنگها پیروز شد. فرقی هم نمیکنه که پرچم تا چه اندازه درخشان باشه و چقدر بالا باشه. طوفان جنگ (کتاب چهارم از مجموعه ملکه سرخ) ویکتوریا اویارد
دانایی مثل یه موج بلنده. قایقهای روی آب رو بالا میبره. طوفان جنگ (کتاب چهارم از مجموعه ملکه سرخ) ویکتوریا اویارد
تاج انسانها را عوض میکند،فاسدشان میکند. طوفان جنگ (کتاب چهارم از مجموعه ملکه سرخ) ویکتوریا اویارد
دوستت دارم باید به این معنا باشد که در نهایت من تو را انتخاب میکنم. من تو را بیشتر از هر چیز دیگری میخواهم،من همیشه به تو نیاز دارم. من نمیتوانم بدون تو زندگی کنم. هر چه از من بر میآید انجام میدهم تا هیچ چیز نتواند ما را از هم جدا کند. طوفان جنگ (کتاب چهارم از مجموعه ملکه سرخ) ویکتوریا اویارد
ما کسی که عاشقش میشویم رو انتخاب نمیکنیم. شمشیر شیشهای ویکتوریا اویارد
نکته مهم در مورد حرارت و گرما این است که مهم نیست چقدر گرمتان باشد یا به گرما احتیاج داشته باشید،همیشه،و در نهایت،حرارت بیش از حد تحمل میشود. شمشیر شیشهای ویکتوریا اویارد
اگر یک شمشیر باشم،از جنس شیشه ساخته شدهام،چون کمکم ترک خوردنم را احساس میکنم. شمشیر شیشهای ویکتوریا اویارد
کشتن یک پادشاه هیچچیزی را تغییر نمیدهد. یک نفر دیگر جای او را خواهد گرفت. اما این هم خود نوعی شروع است. شمشیر شیشهای ویکتوریا اویارد
میخواهم بایستم. میخواهم فقط یک لحظه بدون اینکه خودم یا کس دیگری را بکشم،بایستم. اما این ممکن نیست. باید به دویدن ادامه بدهم،باید خودم را زجر بدهم تا زنده بمانم،و به دیگران آسیب برسانم تا نجاتشان دهم. شمشیر شیشهای ویکتوریا اویارد
زندگی یک شخص مثل درخت بزرگ میمونه،هر شاخه،هر ترکه،هر برگ میتونه آیندهای احتمالی باشه. شیر مقدونیه دیوید گمل
انتقام،فرزند تاریکیه و توی تاریکی هیچ قوت و خاصیتی وجود نداره. شیر مقدونیه دیوید گمل
یک ژنرال خوب-اگر راه چارهای داشته باشد-تا زمانی که از پیروزی مطمئن نشده خودش رو درگیر جنگ نمیکنه. همین طور یک جنگجو با قطعهای سنگ آهن به قلب دشمن حمله نمیکنه. منتظر میشه تا اسلحه ساز شمشیری با تیغ کشنده ازش بسازه. شیر مقدونیه دیوید گمل
عاشق شدن مثل این میمونه که شمشیر رو از تیغهاش گرفته باشی. اونو توی دستت داری،اما به بهایی گزاف. شیر مقدونیه دیوید گمل
خدایان کسانی را که میخواهند نابود کنند،اول مغرور میسازند. شیر مقدونیه دیوید گمل
پیروزی وقتی به دست میاد که آدم فکر شکست رو توی قلب دشمن بکاره. شیر مقدونیه دیوید گمل
احمقهای زیادی هستن که فکر میکنن نمیشه با شلاق اسب رو وادار به اطاعت کرد. البته بدون شک اونا مطیع هم میشن،ولی اسب بدون روحیه حیوان بیارزشی میشه. شیر مقدونیه دیوید گمل
انسانهای قوی نیازی به خوشبختی ندارند. شیر مقدونیه دیوید گمل
اصلیترین چیزی که باید به خاطرش خودمون رو سرزنش کنیم،اینه که به جای انجام دادن کاری که فکر میکردیم درسته،اجازه دادیم پیشگو ذهنهامون رو کنترل کنه. از اون به عنوان بهونهای برای کشتن همدیگه استفاده کردیم،اما در نهایت اونی که شمشیر رو به دست گرفته،خود ماییم. گریگور و رمز سرپنجه (تاریخ اعماق زمین 5) سوزان کالینز
همیشه وقتی اتفاقات اونطوری که پیشگویی گفته جلو نمیره،ما میگیم هنوز موقعش نرسیده بود و خودمون رو سرزنش میکنیم که متوجه این موضوع نشده بودیم. گریگور و رمز سرپنجه (تاریخ اعماق زمین 5) سوزان کالینز
بیشتر موجودات دوست ندارن بجنگن. اما تا وقتی شمشیرتو بلند کردی و میچرخونی،ممکن نیست به این نتیجه برسی. گریگور و نشانگان رمزی (تاریخ اعماق زمین 4) سوزان کالینز
پس جنگ این طوری شروع میشه. نه با قرار گرفتن دو ارتش روبروی هم و منتظر شدن برای علامت حمله،نه با حمله تعداد زیادی موش صحرایی به خیابانهای ریگی لیا،یا حمله یکباره خفاشها به دستههای غافلگیر شده موشهای صحرایی. جنگ خیلی بی صداتر از این حرفها آغاز میشود. درون یک اتاق ،یا مزرعه و یا در یک تونل دور افتاده،زمانی که یک فرد آن قدر قدرت داشته باشد تا در مورد زمان وقوع آن تصمیم بگیرد. گریگور و نشانگان رمزی (تاریخ اعماق زمین 4) سوزان کالینز
قلب بزرگواری این دم در هم شکست. گریگور و نفرین خونگرمها (تاریخ اعماق زمین 3) سوزان کالینز
اگر سعی نکنی دو دستی به زندگی بچسبی،دیگه برای از دست دادنش هم ترس چندانی مداری. گریگور و سفر شگفتانگیز (تاریخ اعماق زمین 1) سوزان کالینز
جرات فقط وقتی به شمار میاد که خودت بلد باشی بشمری. گریگور و سفر شگفتانگیز (تاریخ اعماق زمین 1) سوزان کالینز
جایی که زندگی باشه،امید هم هست. گریگور و سفر شگفتانگیز (تاریخ اعماق زمین 1) سوزان کالینز
ترس دستیار جنگجو است. مثل یک آتش کوچک میمونه. عضلات رو گرم میکنه و به ما قدرت بیشتری میده. وحشت وقتی از راه میرسه که آتش از اختیار خارج بشه و تمام شهامت و غرور رو ببلعه. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
وقتی قهرمانی بزرگ سقوط میکنه شایسته است که مردها احساسات واقعی خودشون رو نشون بدن. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
مردی که خطر رو دوست داره،مردیه که میخواد خودش رو محک بزنه. هر بار که پیروز میشه نیاز داره هطر رو بزرگتر کنه. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
هیچ فضیلتی در نفرت نیست،با این حال انسان هیچوقت نمیتونه خودش رو از اون آزاد کنه. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
هیچکدوم از ما مسئول خوشبختی دیگران نیستیم. عجب آنکه،میتونیم مسئول بدبختی شخص دیگهای باشیم. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
جنگجوها از تسلیم شدن میترسن. اونا مغرور و جسور هستن. برای اعتقادشون تا پای جون میجنگن. سعی میکنن پیروز بشن. ولی عشق درباره پیروزی نیست،حقیقت اینه که مرد فقط وقتی میتونه عشق واقعی رو پیدا کنه که به اون تسلیم بشه. وقتی قلبش رو برای معشوقش باز کنه و بگه: «بیا! جوهر وجودم رو به تو تقدیم میکنم! میتونی اونو پرورش بدی یا نابودش کنی.» ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
جنگ دشمن تمدنه. ما توی جنگ رشد نمیکنیم. جنگ ما رو پایین میکشه،قلبمون رو با نفرت و افکار انتقام پر میکنه. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
یک مرد بزرگ روزی به من گفت،بدون ترس هیچ شهامتی وجود نداره. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
هرچی پیرتر میشم،از آوردن زندگیهای تازه به این دنیا بیشتر لذت میبرم. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
ما هر روز چیزهایی رو انتخاب میکنیم،بعضی خوب و بعضی از اونها بد. و اگه به اندازه کافی قوی باشیم،پیامد اونها رو میپذیریم. راستش رو بگم،وقتی مردم از خوشبختی حرف میزنن،من منظورشون رو درست درک نمیکنم. لحظههای لذت و خنده وجود داره،آرامش دوستانه،ولی خوشبختی پایدار؟اگر هم وجود داشته باشه،من کشفش نکردم. ارباب کمان نقرهای دیوید گمل
جر و بحثهای زن و شوهری معمولا بر سه قسم است: روش پینگ پونگی،که در آن،طرفین ،یکی میگویند و یکی میشنوند،اغلب رالیهایش طولانی است و در پایان،فارغ از اینکه برنده کی است،دو قهرمان با هم دست میدهند و به رسم پهلوانی به یکدیگر «خسته نباشید» میگویند. دوم،متد بولینگی،که توپ یکی از دو طرف خیلی پر است و بدون لحظهای درنگ و ذرهای ملاحظه از روی مواضع بی دفاع حریف میگذرد و به کلْ آنرا تخریب میکند و خود از در پشتی خارج میشود و سوم ،سیستم اسکواش،که زن و شوهر با آنکه رقیب هماند به یکدیگر کوچکترین ضربهای وارد نمیکنند و هرچه از دهانشان در میآید را به دیوار روبرو میکوبند که غالبا آن دیوار مادرزن ،خواهرشوهر،باجناق ،مادرشوهر و غیره است. قصههای امیرعلی 4 امیرعلی نبویان
چون احساس میکنم چشمانم هم دارد ضعیف میشود نام دماغ خود را بین التعطیلین گذاشتهام. قصههای امیرعلی 4 امیرعلی نبویان
یکی از فرقهای عمده آدمیزاد با یونولیت آن است که انسان گاهی ریسک میکند به این مفهوم که دست به کاری میزند که از عاقبتش به طور کامل مطمئن نیست؛اگر سرانجامِ امرْ باب میل بود که چه نیکو،اما اگر نشد بای پیه عواقبش را بهدتنش بمالد. قصههای امیرعلی 3 امیرعلی نبویان
مدتی است در کشور ما شایعه شده که ایرانیها باهوشترین آدمهای دنیا هستند که صد البته،لعنت خداوند بر منکرش باد.
اما این که این مسابقات هوش کی وکجا برگزار شده،جدول ردهبندی نهایی آن به چه ترتیبی بوده ،ما با چند امتیاز اختلاف نسبت به نایب قهرمان،اول شدیم،اصلا کدام ملت بعد از ما دوم شدهاند،تیم اعزامی ما به این مسابقات متشکل از چه نفراتی بوده و هزار و یک مساله دیگر،بر همه پوشیده است.
بدیهی است چون نتیجه این تورنمنت موهومی به مذاق ما خوش آمده خیلی پیگیر جواب این سوالها نیستیم،مبادا که تقش دربیاید! قصههای امیرعلی 3 امیرعلی نبویان
اغلب در مدارس ،دو ناظم وجود دارد با شرح وظایفی کاملا تعریف شده! یکی که بداخلاق است و صرفا طبق دادههای آماری واصله و نه بر مبنای روانشناسی رنگ و چهره،معمولا کت و شلوار قهوهای سوخته میپوشد و یک خط اخم عمیق،میان دو ابرو دارد و دیگری خوش اخلاق،که لباسش-در بسیاری از موارد دیده شده-یک پیراهن آبی آسمانی و شلواری روشن است،با یک سبیل کاملا افقی مستطیل شکل به مساحت فاصله لب تا دماغ ضرب در طول چاک دهان. قصههای امیرعلی 3 امیرعلی نبویان
تنها نکته قابل ذکر در طول مسیر،صدای بلند ضبط ماشین بود و تصنیفی که مربوط میشد به خاطرات مسافرت دسته جمعی خواننده اثر و دوستانشان در بهار گذشته،که گویا یک بانوی با محبتی هم همسفرشان شده بود و همراهشان میآمد و این که آن هنرمند وارسته تردید داشتند سر صحبت را باز کنند یا نه. البته سرانجام «راز دلشان را به او گفتند و یک چیزی جواب شنفتند» که بنده لابهلای سوز و کوران خیلی متوجهاش نشدم،اما انگار آن خانم ،ضمن رد پیشنهاد آقای خواننده ،نادانی ایشان را هم مورد نکوهش قرار داد. قصههای امیرعلی 2 امیرعلی نبویان
اگه دوستی ،امروز که وانت اومده دنبالم همراهم میای،نه وقتی لیموزین سوار میشم. قصههای امیرعلی 2 امیرعلی نبویان
ابوی که همواره معتقد بود سلیقه من در انتخاب البسه مایه سرشکستگی خانواده است،مرا به مغازه آقایی برد که کت و شلوارهایش را با اسم کوچک صدا میکرد: سرجیو،جورجیو،ماسیمو،روبرتو و غیره؛جوری که آدم فکر میکرد به جای بوتیک،سر تمرین آ ث میلان رفته. قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
همانطور که میدانیم،مرگ شتری است که در خانه هر بنی بشری مینشیند و تا مسافر به مرکب سولر نشود،ولکن معامله نیست. حقیر ،نام این نظریه را «نظریه جَمَل» گذاشتهام. قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
تمام عزیزانی که مادرشان مبتلا به وسواس است و پدرشان به دیسک کمر مصلحتی! مستحضرند که دردناکترین و غمآفرینترین آیین نوروزی خانه تکانی است. قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
خیلی سخت است و دردناک که در یک داستانی نه سر پیاز باشید نه ته پیاز ،ولی متهم به بوی پیاز. قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
اصلا نامبرده به شکل کاملا داوطلبانهای متخصص خوردن ضربههای روحی سرگردانی بود که در کوچه و خیابان در حال رفت و آمد بودند! قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
دوری علایق و طرز فکر آدمهای یک نسل،مجال گفتگو،هم اندیشی،کنار هم بودن و ظرفیت پذیرش عقاید مخالف را از بین میبرد (که برده است) قصههای امیرعلی 1 امیرعلی نبویان
شاید فکر کنی که تناقضی آشکار را این جا مشاهده میکنی. اگر این طور است، به این حرف گوش کن. همسرت را در 24 ساعت آینده به دقت زیر نظر بگیر. اگر خانم خوبت، چیزی شبیه یک تناقض در رفتارش در این مدت نشان نداد، خدا به دادت برسد، چراکه با یک هیولا ازدواج کرده ای. ماه الماس ویلکی کالینز
گروهبان گفت: دنیای فلاکت باری است. آقای بترج، زندگی آدم، یک جور سیبل است و بدبختی همیشه در حال شلیک به آن؛ و همیشه هم به هدف میزند. ماه الماس ویلکی کالینز
وقتی که جوان هستی و تازه اول راه، اشکت به راحتی درمی آید. وقتی که پیر شدی و در حال ترک دنیا هستی، اشکت به راحتی درمی آید. بغضم ترکید. ماه الماس ویلکی کالینز
وقتی رویاهای آدم به حقیقت میپیونده،حقیقت آدم عوض شده. دیگر آن آدمی نیستی که آن رویا را دیده،برای همین هم مثل پژواکی عجیب غریب از اتفاقی است که خیلی وقت پیش برای آدم افتاده است. دختری با تمام موهبتها (کتاب دوم) مایک کری
درد بهترین معلم است. پسری روی پل مایک کری
با دشمنت روبهرو شو و هرگز نشان نده که ترسیدهای!
از هر ۱۰ نفر،۹ نفر فرار میکنند. آتش دزد تسلیم نمیشود تری دیری
کلمهای قشنگتر از وطن هم وجود دارد. و این کلمه ، «امید» است. آتش دزد تسلیم نمیشود تری دیری
وطن،زیباترین کلمهای که تابهحال ساخته شده است. آتش دزد تسلیم نمیشود تری دیری
به قول ویلیام شکسپیر،جماعت ناشکر از دندان مار هم گزندهترند. پرواز آتش دزد تری دیری
دروغگویی بهترین کاری است که سیاستمدارها بلدند. آتش دزد تری دیری
از میدان شهرت و آوازهاش،با چهرهای خونین و با طراوت
او را آهسته و اندوهگین،بر زمین نهادیم؛
نه سنگی برافراشتیم و نه چیزی بر گورش نوشتیم،
ما او را با جلال و عظمتش تنها گذاشتیم. آتش دزد تری دیری
اگر امید نبود،یک میلیون سال پیش جهان در نومیدی و یاس به آخر رسیده بود. آتش دزد تری دیری
مادر،دیگر توان مراقبت از چرخی را که به من سپردهاند،ندارم.
انگشتانم درد میکنند و لبانم خشک شدهاند. آخ که اگر دردم را حس میکردی!
اما مگر آنچه را من کشیدهام کسی حس کرده است؟ آتش دزد تری دیری
کثیف مبارزه کن. مبارزه ی جوانمردانه برای جوانمرداست. احضارگر 2 (تفتیش) تاران ماتارو
تفاوت یه جنگجوی خوب و یه جنگجوی عالی همینه. سخت مبارزه نکن،هوشمندانه انجامش بده کارآموز (احضارگر 1) تاران ماتارو
راستی، ما از این هم بدمون میآد وقتی آدما به آرتمیس میگن «شهر توی فضا». ما توی فضا نیستیم، روی ماهیم. منظورم اینه که اگه بخوایم درست بهش نگاه کنیم توی فضا هستیم اما این شرایط رو لندن هم داره. آرتمیس اندی وییر
این، یه نقشه ی ساده ی ضد احمقه که خیلی هم موثره. اما هیچ سیستم ضد-احمقی نمیتونه جلوی یه احمق مصمم رو بگیره. آرتمیس اندی وییر
از یک تا «حمله به روسیه توی زمستون» ، این نقشه چقدر احمقانه ست؟ آرتمیس اندی وییر
آسمان مرز نیست…قید و بند نیست آرتمیس اندی وییر
وقتی رنجها را تقسیم میکنند،از هیچکس نمیپرسند که چقدر سهم میخواهد! اما جای شکرش باقیست که حکمتها اغلب از دل رنجها حاصل میشوند نه از دل لذتها و خوشیها! اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
حماسههای سرزمین من نمردهاند؛
«من» زندهام!
ای سرزمین حماسههای بلند بالا اگر جای دیگر نیافتی،بیا…
در من بزی و بمان که من جایگاه تو ام و نگاهبان تو.
من پای افشان و نیرو پراکنان زندهام و مرگ،زیر پای من جان داده است!
شاد زی سرزمین من؛آباد زی.
من خون توام و راهم،رگ توست. کیست که یارای ریختن من داشته باشد؟!
من ریسمان تو هستم ای سرزمین جاودانه؛مرا بگیر و بالا رو.
ای عزیز مادرانم…آرمیده در تو پدرانم؛زیبای ابدی تاریخ،ای حسرتم،آسودگیات!
ترس،زیر پای من قالب تهی کرده است.
دشمنات بی سر باد…ای نخستین سرزمین مزدا آفریده،مبارزت را پناه ده.
مبارزی که قلمش برانتر از ستیغ آفتاب توست که یخهای زمستان سرد سبلان را میدرد…
خرافه،زیر پای من متلاشی شده است. بمان و ببین که چگونه دوباره آبادیات را آزاد خواهیم کرد.
ما که فخر یکدیگریم و دیر نیست که به بلندای دماوند،دوباره سرافراز شویم. اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
راز پیشروی اجتماعی مغرب زمین،جز در چند نکته اساسی نیست: خواستن نظم. برقراری روزافزون قانون،تخصصگرایی برای نشاندن هرکس در جایگاه مقبول خود و اصالت دادن و توجه واقعی به جنبههای عینی و دست کم مادی هر انسان. اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
ایرانی،خون سیاوش دارد.
ای دژخیم!
آنرا نریز و کیخسرو را از یاد مبر! اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
هرچه دریافتم،نگاشتم؛
هرچه بود!
فریادهایم چنان بلند بود که در پیچشی دوباره به سکوت پیوست.
هنگام زیستن،بسی در خدا اندیشه کردم و رنج هایم گاه با او به شادمانی جاودان پیوست و گاه چیزی آموختم:
یکی آنکه هیچ،هنوز و شاید همیشه ندانستم او چیست؟!
و نمیدانم آیا هیچ کس این نوشتارهای پراکنده مرا که از خلال هزارهها تراویده است خواهد خواند یا تنها خواننده این کتاب،همان کسی خواهد بود که تمامی کتابها را پیشاپیش خوانده است؟!
نوشتن حقا-نوشتن برای من-معاشقه ای پیوسته با جهان اهورایی ست.
تنها همین؛آن گونه که بود و هست. اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
من تمامی عشقهای جهان را با تو پیمودم؛
تمامی سرخوشیها و کامها را
من همه غربتهای جهان را پس از تو چشیدم؛
تمامی حسرتها و رنجها را…
آنگاه که هر آنچه داشتم با تو در زمین کاشتم
و دیگر هرگز بر نداشتم اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
تاکنون میپنداشتم آدمیان یا ستمگرند یا ستم دیده…اما اینک دانستم که گونهای ترسناکتر و نهان در همه جا نفوذ دارد! …
«ستمگران ستمستیزه»!
آنها بیشتر آدمیاناند و بی شک پنهان شده در زیر نقابهای میانهروی.
شاید من! شاید تو…! اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
غبطه به شاهان مخور که شاه بودن،رنج است؛غبطه مخور که «غبطه» برای آنکه میداند،وهم است!
«تاریخ» جز یک لحظهی دراز شدهی غلتان،هیچ نیست و «زمان» جز یک توهم بلند بخارآلود ،پر شده از رنج و «مکان» جز مکعبی پرجاذبه و ظریف که بر هیچ،معلق است و هیچ،آن چیزیست که سرشار از همه چیز،قبراق و استوار،در برابر دیدگان تو جریان دارد و غلیظترین توهم حکمتآمیز و درک ناشده در جهانیست که خداوند اینگونهاش آفریده است. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
بشریت چه وقت میخواهد دریابد که یک انسان بزرگ و جاودان،ولی به ظاهر خرد،تکثیر شده است! …که یک انسان واحد طولانی است! انسانی خروشان و بیتوقف و پرتحرک،پخش شده در سرتاسر زمین،با هزارها خواسته و آرمان و اندیشه. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
متعلق به هیچ کوچهای نبودهام و نه هیچ برزنی؛بی هیچ یار مدامی و هیچ همدمی…
کورسوی ستارهای ،مرا خوشتر بود از نوری که وزیدن هر پرتواش سایهام را با خود کشید و برد؛
منی که در اندیشههای من،جایگاهی پرشمارتر از ستارهها داشت…
بادی وزید و ستارههایم را با خود برد،ماه افتاد و من دانستم که جایگاه تمامیام کجاست؟!
حال آنکه پیشتر نمیدانستم واژهها نابودگر احساساند. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
پاسخ در میان ماست؛
همواره در میان خود خود ما بوده است!
نگاهت را به دور مبر.
نزدیک را ببین…
نزدیکار را ببین! اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
در جستجوی چه هستی تو؟
به کدامین سوی،روانی تو؟
راز بزرگ تویی…
راز بزرگ،خود خود تویی. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
میدانی چه وقت جهان به پایان خواهد رسید یا سایه خواهد رفت؟
میدانی چه وقت رستخیز پدید خواهد آمد یا تاریکی خاموش خواهد شد؟
زمانی که لکه ناپدید شود و روشنی غلبه یابد آنگاه زمان ایستادن «زمان» خواهد بود.
وقتی همه چیز در هم بپیچد و ناممکن ،ممکن شود آنگاه اراده ،پدیدار خواهد شد. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
ددمنشی همیشه بر نظم و عطوفت قانون چیره میشود؛این غریزهی زمین است و گمان میکنم یکی از حکمتهای اساسی جهان نیز برای همین باشد که در نهایت و برای همیشه بساط پیروزی شر،از ریشه برکنده شود. . . اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
هیچکس جز خداوند نمیتواند مرا در یافتن خویشتن یاری کند…
زیرا که من گمگشته جهان اویم و تنها اوست که یارای یاری رساندن به مرا دارد.
چه در صحرا باشم،چه جنگل؛
چه در راههای سرد و پنهان کوهساران و چه در دل امواج بی ترحم دریاها…
تنها اوست که مرا خواهد یافت؛
تنها اوست که خواهم یافت. اشوزدنگهه (اهریمنان یکهتاز) آرمان آرین
دل من کودک ابلهی ست که میخواهد و صد بار؛
تا نگیرد پای میکوبد و اشک میفشاند.
این همچو داغ عمیق غربتی ست در میان وطنم که بر دل من کوفته اند
و تا جهان باقی ست خواهد بود.
در آینه میبینم رشد کرده ام گرچه دلم میخواهد و هزار بار…
کاش میشد جایی در کنار چشمه ای رهایش کنم دور،
تا برود و جهان نیز به یکباره از من فرو ریزد.
تیری بر دو نشان و نیز اندوهی دو چندان.
خیال آرام شدن بر من آسان نیست؛آن گونه که نفسی نرم به سینه فرو برم و آسوده سر بر بالشی بنهم که میدانم خواب،حجمش را درون خنکای لطیف آن،نهان کرده است
و بیدار شدنم پر آرامش و بی رنج خواهد بود اشوزدنگهه (اسطوره هماکنون) آرمان آرین
هرکس در زندگی خویش،چیزی را میجوید و نهایت دسترنج او همان خواهد شد که از آغاز طلبیده و در راه آن کوشیده بوده است. این بخشی از عدالت جهان است که برای هر انسان،فرد به فرد معنا دارد. اگر در جستجوی حق باشی،آنرا خواهی یافت و از آن او خواهی شد. اگر جوینده باطل شوی،آنرا در آغوش خواهی کشید و در آن سقوط خواهی کرد. این معادلهای ساده و بسیار مهم است. این یکی از اسرار جهان است. اشوزدنگهه (اسطوره هماکنون) آرمان آرین
جهان را مینگرم. گذشته را و هم اینک و آینده را. بی نفع و طرف نیستم و محدود هستم بر زمان و بر مکان…
من ،محدود به منم!
دیدگانم را بر همه چیز میچرخانم،گوشهایم سنگین نیست اما معرفتم که ضعیفی قدرتمند هستم.
جهان برای من ،آفریده شده است و من برای جهان. این را درک کرده ام و اینک بدان اقرار میکنم…
گمان مکن که چنین اقراری کاری آسوده است؛هزاران سال و قرن و روز و ماه نیز برای درک چنین اقراری ناکافیست! . اشوزدنگهه (اسطوره هماکنون) آرمان آرین
پیچیدهترین ماجرای جهان،خود جهان است. این نه مغلطه که حقیقتی نمودار و پیوسته در کل و جزء اوست. همچو ژرفترین و سادهترین احساسات که ممزوج ،درهم و باهماند. ایجادگر چنین شگفتیای،خود نهایت اسرار است؛همو که پیچیدگیهای حقیقت را پدیدار کرده و از عالم،ژرفتر و بر آن مسلط است. راهی بدو یافتن،سخت دشوار…
تنها حسی از هرم حضورش در همهجا،پراکنده و متراکم شده است. زیرا خداوند از جهان،کهنتر و نوتر،پیچیدهتر و سادهتر است. اشوزدنگهه (اسطوره هماکنون) آرمان آرین
اما چه خوش شانسی شگفت انگیزی! چه استجابت دعایی. یک مهمان خانه و میزبانی جذاب. حیف که رولز رویسم در برف گیر کرده است. برف کورکننده همه جا هست. نمیدانم کجا هستم. شاید، با خودم فکر میکنم، قرار است که از سرما بمیرم. و بعد کیف کوچکی را برمی دارم و به سختی در برف شروع به حرکت میکنم. رو به رویم دروازه هایی آهنی را میبینم. یک اقامت گاه! من نجات پیدا کرده ام. تله موش آگاتا کریستی
تو وجدان داری، و این ویژگی ارزشمندی است اما نه وقتی که باعث میشود فکر کنی باید خودت را به خاطر چیزی بسیار فراتر از دایره ی مسئولیت هایت، سرزنش کنی. ارباب انتقام فیلیپ راث
چگونگی جدا شدن زندگیها و این که همه ی ما چقدر در برابر جبر شرایط ضعیف هستیم، او را شوکه کرد. و خدا در کجای این شرایط قرار میگیرد؟ ارباب انتقام فیلیپ راث
چیزی که میخواستم، کوچکترین چیز در دنیا بود: این که شبیه شخصی دیگر باشم. ارباب انتقام فیلیپ راث
تمام موجودات غریزه بقا دارند. به ترس شباهت داره،ولی یکسان نیستند. ترس علاقه به فرار از مرگ یا درد نیست. ترس ریشه در آگاهی از این نکته داره که چیزی که تو به عنوان خویشتن تعریف میکنی به پایان وجودش برسه. ترس مسئله اگزیستانسیاله. تیپ اشباح (جنگ پیرمرد 2) جان اسکالزی
بر مرگ من نگریید،دوستان
چون شهاب میافتم
به حیات پسین جنگ پیرمرد جان اسکالزی
قسم نامه اسلحه تکاوری یه جاییش میگه: این اسلحه من است. مثل این کم نیست،اما این یکی مال من است. اسلحه من بهترین دوستم است. زندگیام است. باید در استفاده از آن مسلط شون؛چنانکه دوست دارم بر زندگیام مسلط باشم. اسلحه من،بدون من،بیفایده است. بدون اسلحهام،من بیفایدهام. باید اسلحهام درست شلیک کنم. باید دشمنم که میخواهد مرا بکشد صافتر شلیک کنم. باید به او شلیک کنم،قبل از آنکه به من شلیک کند. شلیک هم خواهم کرد. جنگ پیرمرد جان اسکالزی
گاهی باید زد به جاده جنگ پیرمرد جان اسکالزی
داوری مکنید تا بر شما داوری نشود! جنگ پیرمرد جان اسکالزی
اما من به شمل میگویم که دشمنان خود را محبت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت طلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند،احسان کنید و به هرکه به شما فحش دهد و جفا رساند،دعای خیر کنید. تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید،زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میباراند. جنگ پیرمرد جان اسکالزی
خوشا به حال تسلیم شدگان،زیرا ایشان وارث زمین خواهند شد جنگ پیرمرد جان اسکالزی
هر وقت به مردم میگویم سمت پنهان ماه را دیده ام، میگویند: «منظورت سمت تاریک ماه است؟» مثل این است که دارت ویدر یا پینک فلوید را اشتباه تلفظ کرده باشم. در واقع نور خورشید، یکسان به هر دو سمت ماه میرسد، فقط در مقاطع زمانی متفاوت. ماشین تحریر عجیب تام هنکس
بت رویا میدید؛ میشد آنها را چیز دیگری نامید؟ البته این رویاها همیشگی و حتی معنوی نبودند اما ناگهان نوری میدید، مثل انفجار، مثل عکسی از تعطیلات که مدتها قبل گرفته شده و با دیدنش تمام خاطرات قبل و بعد از آن به تصویر کشیده میشود. زمانی که شوهرش، باب مانک، یک روز از سرکار به خانه آمده بود، بوم ، تصویری واضح از او را دیده بود که دستان لورین کانر اسمایت را در رستورانی کنار هتل میشن بل ماریوت گرفته بود. لورین مشاور کاری شرکت باب بود، بنابراین این دو موقعیتهای زیادی داشتند تا با هم موس موس کنند. در آن نانوثانیه، بت فهمید ازدواجش با باب از وضعیت «خوب» به وضعیت «تمام شده» رسیده است. بوم. ماشین تحریر عجیب تام هنکس
من از آن دسته آدمهای خسته و تنهایم که میتوانند کل روز را بی هدف بگذرانند و احساس نکنند حتی ثانیه ای را هدر داده اند. ماشین تحریر عجیب تام هنکس
من امیدوارم زنت برگردد. واقعا امیدوارم. اما اگر برنگشت خوب تو باید به فکر آینده ات باشی. شاید زن فوق العاده ای باشد اما زندگی بزرگتر از عاشق بودن است. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
«خیلی خوب است که آدم مثل یک نابالغ ده ساله رفتار کند، حال آنکه سالها از آن دور شده. منتها آن را همین جور ادامه بدهد تا وقتی که به پنجاه سالگی نزدیک شود.» «تازه چهل و هفت سالم شده…» «منظورت از اینکه تازه چهل و هفت ساله شده چیه؟» با توجه به اینکه کنار امیلی نشسته بودم، صدایش خیلی بلند بود: «تازه چهل و هفت سال. این «تازه» چیزی است که زندگی ات را خراب کرده، ریموند. تازه، تازه، تازه. برایم بهترین کار را میکند. تازه چهل و هفت سال. طولی نمیکشد که شصت و هفت سالت بشود و «تازه» در محافل کوفتی بگردی و سعی کنی یک سقف کوفتی بالای سرت داشته باشی! » شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
تنها چیزی که برایش اهمیت داشت این بود که من ستاره بودم. همان کسی بودم که آرزویش را داشت، همان که وقتی در آن رستوران کوچک کار میکرد، نقشه ی به دست آوردنش را میکشید. در این فکر نبود که مرا دوست دارد یا نه. اما بیست و هفت سال زناشویی میتواند تأثیر عجیبی داشته باشد. بسیاری از زوجها با عشق شروع میکنند، بعد از همدیگر خسته میشوند و عاقبت کارشان به بیزاری میکشد. اما بعضی وقتها کار برعکس میشود. چند سال طول کشید، اما رفته رفته لیندی عاشق من شد. اوّل جرأت باور کردنش را نداشتم، ولی مدتی که گذشت، نتوانستم باور دیگری داشته باشم. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
«زندگی بزرگتر آن است که فقط عاشق یک نفر باشی. تو از این جا بیرون میروی استیو. آدمی مثل تو آدم معروف شدن نیست. مرا ببین. وقتی این باندپیچیها برداشته شود واقعا همانطور که بیست سالم بود به نظر میرسم؟ نمیدانم. از آخرین طلاقم خیلی گذشته. اما در هر صورت میخواهم از این جا بروم بیرون و روز از نو…» شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
آرزوها اگر اسب بودند،گداها سواره میرفتند. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
تجربه ،اسمی است که ادمها روی شکستشان میگذارند. شبانهها (5 داستان موسیقی و شب) کازوئو ایشیگورو
دنیا به افسون نیازمنده،همونطور که به هوا و آب احتیاج داره شوالیههای بدنام دیوید گمل
انسان اون چیزیه که میدونه. ولی روحش همیشه در جستجوی تمام چیزاییه که نمیدونه،چون اون چه رو که بالاخره خواهد شد،پنهانه. شوالیههای بدنام دیوید گمل
هدف هیچگاه این نبود که ما تنها بازیگران این صحنه باشیم. ظاهرا هدف خدایان این بود که این سیاره باغی باشد که از موجوداتی خودآگاه و خردمند پر باشد. شموئیل دنیل کویین
تنوع عامل بقا برای خود اجتماع است. اجتماعی که شامل صد میلیون گونه حیاتی باشد میتواند تقریبا در همه شرایط بجز فاجعه همهگیر جهانی،دوام یابد. شموئیل دنیل کویین
آزمون و خطا،برای ساخت یک هواپیما روش بدی نیست،اما در مورد ساختن یک تمدن،روشی مصیبت بار است. شموئیل دنیل کویین
مسلما از انجا که تمام دنیا ساخته شد تا بشر بتواند بوجود بیاید،بشر باید برای خدایان موجود بسیار مهمی باشد؛اما این قسمت داستان هیچ اشاره ای به هدف خدایان درباره بشر ندارد. انها میبایست هدف مخصوصی برای خلقت او میداشتند؛ولی این هدف در این داستان روشن نیست. شموئیل دنیل کویین
دیروز شما به من گفتید که حس میکنید یک اسیر هستید. دلیلش این است که حس میکنید فشار زیادی روی شما هست که نقش خودتان را در این افسانه که فرهنگ شما بر دنیا اعمال میکند پیدا کنید؛هر نقشی که باشد. این فشار از راههای مختلف و در سطوح مختلفی اعمال میشود؛اما به طور خلاصه به این صورت اعمال میشود که: کسانی که نقشی در این افسانخ ندارند،محروم میمانند. شموئیل دنیل کویین
گاهی وقتها،گفتن بیش از حد همانقدر باعث حیرتزدگی میشود که کمگویی. شموئیل دنیل کویین