عشق فقط زمانی ممکن است
که آدم خودش باشد
با همه ی نیرویش بارون درختنشین ایتالو کالوینو
بریدههایی از رمان بارون درختنشین
نوشته ایتالو کالوینو
ولتر (خطاب به برادر بارون): این که برادر شما بالای درختها میماند،برای این است که به آسمان نزدیکتر باشد?
- برادرم معتقد است که برای بهتر دیدن زمین باید کمی از آن فاصله گرفت. بارون درختنشین ایتالو کالوینو
روز اعدام فرا رسید و رمان هنوز به پایان نرسیده بود. واپسین سفری که جووانی خلنگ در زندگی اش میکرد، با ارابه و همراه یک کشیش بود. در اومبروزا محکومان به مرگ را از شاخه بلوط بلندی در وسط میدان بزرگ شهر میآویختند. مردم به تماشا دور درخت گرد میآمدند.
در لحظه ای که طناب دار را به گردن جووانی خلنگ میانداختند آوای سوتی از میان شاخهها شنیده شد. جووانی سر بلند کرد. کوزیمو بالای درخت بود و کتاب را در دست داشت.
-بگو ببینم آخرش چه میشود
کوزیمو در پاسخ گفت:
- متاسفم جووانی ، جاناتان را به دار میزنند.
- یعنی همین کاری که با من میکنند، پس خداحافظ! بارون درختنشین ایتالو کالوینو