بی جهت نبایدخاطره ای راکه منجمدشده وادار به ذوب شدن کرد،در آن صورت این تکههای یخ تبدیل به آب کثیف ولزجی میشود و میچکد. هیچ چیز را نباید زنده کرد،از ذهن نرم و نازک شده ی آدم بالغ نباید خواست که شدت و حدت احساسات کودکانه را دوباره احیا کند و به تجربه دربیاورد. هیچ خوب نیست که آدم فرمولها را از قید انجماد آزاد کند، رازها را در قالب کلمات بریزد. تبدیل خاطره به عاطفه و احساس کار مفیدی نیست، عاطفه نمیتواندچیزهای به این خوبی و کمیابی مثل عشق و نفرت را نابود کند. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
بریدههایی از رمان بیلیارد در ساعت نه و نیم
نوشته هاینریش بل
باز هم تنهایی مثل حلقه نجات آهنینی مرا احاطه کرده بود. باز هم بر پشت زمان به آن طرف شنا میکردم. در قعر امواج فرو میرفتم؛ از اقیانوسهای گذشته و حال میگذشتم و در حالی که تنهایی مرا از غرق شدن و فرو رفتن حفظ میکرد به اعماق سرمای آینده نفوذ میکردم. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
ولی من هنرمندم. وظیفه دارم از همرنگ شدن با جماعت خودداری کنم. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
پس زمان را فقط در عالم خواب و خیال من شکل نبخشیده بودند- که در آن آینده چون زمان حال به نظر میآید و زمان حال مانند چیزی که صدها سال پیش اتفاق افتاده جلوه میکند و گذشته تبدیل به آینده میشود. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
نشد یکبار یکی پیدا بشود و به من حالی نکند که از من بدش میآید. مادرم روزی هفت بار مرا به باد فحش میگرفت. نفرت خودش را با فریاد توی صورتم میکوبید. مادرم خوشگل و جوان بود. پدرم هم جوان و خوشگل بود. اگر دل و جرئتش را داشتند حتما مرا زهر داده بودند. اسم من را گذاشته بودند: چیزی که نباید به دنیا میآمد. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل
مگر به اندازه کافی اینجا نبوده ای تا بفهمی دل سیری و بی حوصلگی اینها را فقط با یک مذهب جدید میشود چاره کرد؟ مذهبی که هر چه احمقانهتر باشد به همان میزان بهتر است. بیلیارد در ساعت نه و نیم هاینریش بل