دو روز بیش‌تر نگذشته بود که با انزجار متوجه شد چه قدر دلش می‌خواهد لیلیان را لمس کند. می‌دانست که به خاطر زیبایی لیلیان نبود، به این خاطر بود که زیبایی لیلیان تنها بخَی از وجودش بود که به زاخس اجازه شناختنش را داده بود. اگر این قدر سرسخت نبود، ایت قدر برای درگیر کردن زاخس در رابطه ای مستقیم بی میلی نشان نمی‌داد، چیزهای دیگری هم برای فکر کردن پیدا می‌شدو احتمالاً طلسم کشش جسمی می‌شکست. می‌شود گفت که لیلیان از فاش کردن خودش برای زاخس سرباز زده بود، و این یعنی هیچ وقت چیزی بیش‌تر از یک شیء نبود، هیچ وقت چیزی بیش از خود جسمانی اش به حساب نیامده.