جمعه ، زری ، تو اتاق فرامرز خان یک حب تریاک پیدا می‌کند. می‌زندش به زبان ، بعد بویش می‌کند. تاج الملوک می‌بیند. می‌گوید
- چی زری جان؟
زری می‌گوید
- هیچی تاج الملوک خانم. این اینجا پیدا کردم.
تاج الملوک می‌رود طرف زری: "کدوم؟" و حب تریاک را از دست زری می‌گیرد، زیر و بالاش را نگاه می‌کند و لبخند به لب می‌گوید
- شیرین بیان زری جان - تا حالا ندیدی؟
- نه ، ندیده‌ام. اما انگار ی بویی میده.
تاج الملوک می‌رود سر گنجه: "بیا -" در گنجه را باز می‌کند. جعبه کوچکی برمی‌دارد، درش را باز می‌کند نشان زری می‌دهد: "این‌ها"
زری یک تکه کوچک برمی‌دارد. شکل و شمایلش با تریاک هیچ توفیری ندارد. زری می‌گوید
- به درد چی می‌خوره؟
- شکم پیچ ، رود درد.
زری زبان می‌زند به شیرین بیان، بعد بویش می‌کند و می‌گوید
- اما انگار با این فرق داشت.
تاج الملوک ، راست به چشم زری نگاه می‌کند و هیچ نمی‌گوید - گونه‌های زری سرخ می‌شو. می‌گوید
- من منظوری نداشتم تاج الملوک خانم - یعنی - خب تا حالا شیرین بیان ندیده بودم. شما راست میگین ، شیرین بیان بود.
۱ نفر این نقل‌قول را دوست داشت
Ali
‫۱۱ روز قبل، یک شنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۸:۵۷