کتابهای هفته
ثبت نام

بیست و پنج روز از ماه، دستهای از گل کاملیای سفید در کنار او بود و پنج روز دیگر کاملیای قرمز، و هیچکس از راز کاملیاهای سفید و قرمز او خبر نداشت.

خوشخلقی او را باید از چاپلوسی جدا میکردند. روی گشادهی مرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد گشت. پس با روی گشاده و دل باز به کار میپیچید. طبعا کار چنین است که میخواهد تو را زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی و مرگان نمیخواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو میکرد.

تا کی و تا چند میتوانی چون سگی کتکخورده درون لانهات کز کنی؟در این دنیای بزرگ جایی هم آخر برای تو هست. راهی هم آخر برای تو هست ؛
در زندگانی را که گل نگرفتهاند …
گاه عشق گم است؛ اما هست، هست، چون نیست. عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟ نه، عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست. پیدا نیست و حس میشود. میشوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد. میگریاند. میچزاند. میکوباند و میدواند.

مقیاس درست برای اندازه گیری خودت،شرایطی نیست که در آن حضور داری، بلکه روشی است که با آنها برخورد و رفتار میکنی.