لاستر چندتا قرقره داشت و او و کونتین دعوا کردند و کونتین قرقره‌ها را گرفت. لاستر گریه کرد و فرونی آمد به لاستر یک قوطی حلبی داد که باهاش بازی بکند و بعد قرقره‌ها دست من بود. کونتین با من دعوا کرد و من گریه کردم.