وی به اطراف نگریست و چنین حس کرد که اولین بار است که جهان را می‌بیند. دنیا زیبا و عجیب و اسرارآمیز می‌نمود. جایی آبی، جایی زرد و جایی سبزرنگ، آسمان و رودخانه، کوه و جنگل، همه زیبا بودند همه اسرارآمیز و مسحورکننده به نظر می‌رسیدند و سدهرتها که اینک بیدار شده بود در میان همهٔ این چیزها به راه خویشتن شناسی می‌رفت. گویی همهٔ اینها، همهٔ این رنگ‌های زرد و آبی، همهٔ جنگل‌ها و رودخانه‌ها برای بار اول از مقابل چشمان او گذشتند.