بریده‌هایی از رمان سیذارتا

نوشته هرمان هسه

بسیار اتفاق می‌افتد که کسی که در طلب چیزی است و چیزی جز آنچه در طلبش است نمی‌بیند. وی دیگر قادر به پیدا کردن و به دست آوردن چیز دیگری نمی‌شود، زیرا پیوسته بدانچه که مطمح نظرش است فکر می‌کند و فقط در جستجوی آن است. چون وی مقصودی دارد و آن قصد و نیت فکر او را اشغال کرده است. جست و جو بدان معنی است که انسان مرادی داشته باشد، ولی درک معنای آن آزاد بودن و هدف نداشتن و پذیرندگی است. ای مرد عزیز! تو شاید جوینده ای باشی و در جست و جوی مرادت بسیاری از چیزها را که در کنار تو قرار دارد نمی‌بینی. سیذارتا هرمان هسه
وی به اطراف نگریست و چنین حس کرد که اولین بار است که جهان را می‌بیند. دنیا زیبا و عجیب و اسرارآمیز می‌نمود. جایی آبی، جایی زرد و جایی سبزرنگ، آسمان و رودخانه، کوه و جنگل، همه زیبا بودند همه اسرارآمیز و مسحورکننده به نظر می‌رسیدند و سدهرتها که اینک بیدار شده بود در میان همهٔ این چیزها به راه خویشتن شناسی می‌رفت. گویی همهٔ اینها، همهٔ این رنگ‌های زرد و آبی، همهٔ جنگل‌ها و رودخانه‌ها برای بار اول از مقابل چشمان او گذشتند. سیذارتا هرمان هسه
روزی ماهی خواری را دید که بر فراز نیستان در پرواز و گردش بود. سدهرتها آن مرغ را در روح خود جای داد و خود ماهی خوار شد، ماهی صید کرد، زبان آنان را به کار برد، از گرسنگی رنج کشید و چون ماهی خواری جان داد و بمرد. روزی در ساحل شنی رودخانه شغال مرده ای را افکنده دید. روح او در بدن شغال جای گرفت، شغالِ مرده شد و بر ساحل شنی رودخانه قرار گرفت. متورم و متعفن و فاسد گردید، کفتاران او را پاره پاره کردند، کرکسان قطعات بدنش را به منقار کشیدند، کالبدی بیش باقی نماند، خاک شد و با هوا درآمیخت. بار دیگر روح سدهرتها بازگشت، مرد، فاسد شد و تبدیل به خاک گردید. رنج‌های راه و سختی‌های دور زندگی را به تجربه دریافت. سیذارتا هرمان هسه
گوویندا سدهرتها را به نام خواند، ولی جوابی نشنید. سدهرتها در عالم اندیشه فرو رفته بود. دیدگانش در نقاط دوردستی خیره شده و نوک زبانش از میان دندان هایش نمایان بود. به نظر می‌رسید که نفس نمی‌کشد. بدین گونه نشسته و غرق در عالم فکر بود. سیذارتا هرمان هسه
حال احساس می‌کرد که پدر بزرگوار و استادان فاضلش آنچه در چنته داشتند به وی هدیه و ارزانی کرده و آنچه از علم و دانش در اختیار داشتند در ساغر روح او که تشنهٔ فرا گرفتن بود ریخته اند، ولی هنوز این ساغر پر هوش و ذکاوت او راضی نشده و آرامشی در روح و سکونی در دلش راه نیافته است. سیذارتا هرمان هسه