محسن پوررمضانی

می‌خواهم با کتاب‌ها تنها باشم. کرکره را پایین می‌کشم و درِ مغازه را می‌بندم. دوست دارم با کتاب‌ها حرف بزنم و بگویم توی این مدت چقدر دوست‌شان داشته‌ام، ولی به‌جای این کار از پوشه‌ی musik film آهنگ فیلم زوربای یونانی را پخش می‌کنم و صدای بلندگوی کامپیوتر را بالا می‌برم. مثل آنتونی کوئین دست‌هایم را باز می‌کنم و هم‌ریتم با آهنگ پاهایم را عقب و جلو می‌برم. صدای دست زدن کتاب‌ها بلند می‌شود. همینگوی، جویس، سلینجر، آستین، بردبری، سروانتس، فالاچی، برونته و بقیه‌‌ی نویسنده‌ها می‌آیند وسط کتاب‌فروشی و هر کدام یک دور می‌رقصند و برمی‌گردند توی کتاب‌هایشان تا جا برای نویسنده‌های جدید باز شود. حافظ و سعدی و چند نویسنده‌ی ایرانی را هم می‌بینم که ته مغازه روی صندلی نشسته‌اند و فقط دست می‌زنند. کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون محسن پوررمضانی
برای خودم چای می‌ریزم و بخارش را بو می‌کشم. شُش‌هایم از عطر زنجبیل پُر می‌شود. ترکیب کتاب و چای در هوای سرد زمستان معجزه می‌کند. حسش مثل پیدا کردن دست‌شویی توی شهر است وقتی شاش‌بند شده‌ای: آرامش‌دهنده و لذت‌بخش. کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون محسن پوررمضانی
پراید سفید گل‌کاری شده بوق بوق‌کنان از جلو مغازه رد می‌شود. از عروس فقط لباس سفیدش را می‌بینم. حتما شبیه همه‌ی عروس‌های دیگری است که تا‌به‌حال دیده‌ام: زشت و تکراری. حتا می‌توانم آهنگ‌هایی را که برای رقص چاقوی امشب انتخاب می‌کنند حدس بزنم. بعد از نیم قرن، هنوز باباکرم با یک سروگردن اختلاف از بقیه‌ی آهنگ‌های‌شان بهتر است. یک مراسم تکراری و کسل‌کننده که با «آقایون دست، خانوما رقص، حالا برعکس» شروع می‌شود و با «آقایون، خانوما، بفرمایید شام» تمام می‌شود. کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون محسن پوررمضانی
عابرها از جلوی مغازه رد می‌شوند. حتا نگاهی هم به کتاب‌های توی ویترین نمی‌کنند. حق با فروید است، «انسان وقتی به چیزی واکنش نشان می‌دهد که یکی از حس‌های پنج‌گانه‌اش تحریک شود. کتاب به تنهایی هیچ‌کدام از این حس‌ها را تحریک نمی‌کند.» البته اصل جمله را پدرم گفته. من فقط با نظریات فروید ترکیبش کرده‌ام. کتاب‌فروش خیابان ادوارد براون محسن پوررمضانی