بریده‌هایی از رمان هالیوود

نوشته چارلز بوکفسکی

اون روز روی کاپوت ماشینم به یه دختره تجاوز کردن. پنج شش نفری بودن. اعتراض کردیم. خیلی عصبانی شدن. چند روز گذشت تا این که یه شب این جا نشسته بودیم که بنگ بنگ بنگ بنگ گلوله‌ها از در رد شدن. بعد همه جا ساکت شد…
فرانسوا گفت ((ما هنوز زنده ایم. می‌شینیم و شراب می‌خوریم.) )
جان گفت ((این فقط یه هشدار بود. اونا میخوان که از این جا بریم و ما هم نمی‌ریم.) )
فرانسوا گفت ((تا این که بالاخره یه روزی دیگه نتونیم که بریم.) )
جان گفت ((اینا از پلیسا هم بیشتر اسلحه دارن، تازه بیشتر از این که پلیس به اینا تیراندازی کنه اینا به پلیس تیراندازی می‌کنن.) )
هالیوود چارلز بوکفسکی
من به درد دنیا نمی‌خوردم و دنیا به درد من نمی‌خورد و من چند نفر مثل خودم پیدا کرده بودم و بیشترشان هم زن بودند، زنانی که هیچ مردی حاضر نمی‌شد در یک اتاق باهاشان تنها بماند، ولی من عاشقشان بودم، به من الهام می‌دادند، به خودم می‌نازیدم، فحش می‌دادم و با لباس زیر در خانه می‌گشتم و بهشان می‌گفتم که چه آدم بزرگی هستم. ولی فقط خودم باور داشتم. آن‌ها هم فقط داد می‌زدند ((خفه شو بابا! یه کم دیگه عرق بریز!) ) آن زنان جهنمی، آن زنان همپالگی ام در جهنم. هالیوود چارلز بوکفسکی