بریده‌هایی از رمان مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه

نوشته آندره ژید

کتابم را به دور افکن؛ به خود بگو که این تنها یکی از هزاران نگرش ممکن در رویارویی با زندگی است. نگرش خود را بجوی. آنچه را دیگری نیز می‌تواند به خوبی تو انجام دهد، انجام مده. آنچه را دیگری نیز می‌تواند به خوبی تو بگوید و بنویسد، مگو و منویس. در درون خویش تنها به چیزی دل ببند که احساس می‌کنی در هیچ جا جز در تو نیست و از خویشتن، باشکیبایی یا ناشکیبایی، آه! موجودی بیافرین که جانشینی برایش متصوّر نباشد. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
از تظاهر به اینکه به کسی چیزی می‌آموزم، بیزارم. کی گفته ام که می‌خواهم همانند من باشی؟ تو را برای اینکه چون من نیستی دوست دارم. در تو تنها چیزهایی را دوست دارم که با من همانندی ندارد. آموختن! -مگر جز به خود، به کسی دیگر خواهم توانست چیزی بیاموزم؟ ناتانائیل، جای آن دارد که به تو بگویم؟ من خود را بی نهایت آموخته ام. و بدان ادامه می‌دهم. هرگز ارزشی برای خود قائل نیستم مگر در حیطهٔ آنچه می‌توانم انجام دهم. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
ای طراوت خشکی ناپذیر رودخانه ها، ای فوران بی پایان جویباران، شما آن اندک آب گرد آمده در جوی نیستید که چندی پیش دستانم را در آن فرو بردم، آبی که چون طراوت خود را از دست داد به دور ریخته می‌شود. ای آب جوی، تو همچون خرد آدمیانی و ای خرد آدمیان، تو از طراوت خشکی ناپذیر رودخانه‌ها بی بهره ای. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
صحرای خاک رس؛ در اینجا، اگر تنها اندک آبی جریان داشت، هر چیزی می‌توانست زندگی کند. تا باران می‌آید، همه چیز سبز می‌شود؛ با اینکه زمین بسیار خشک گویی عادت به لبخند زدن را از سر به در کرده است، گیاه در اینجا نرم‌تر و عطرآگین‌تر از دیگر جاها به نظر می‌آید. و بیش از پیش برای گل دادن و عطر پراکندن شتاب می‌ورزد چه از آن بیم دارد که پیش از دانه دادن، خورشید پژمرده اش سازد؛ عشقهایش شتابزده است. خورشید باز می‌گردد؛ زمین ترک بر می‌دارد، از هم می‌پاشد، و می‌گذارد که آب از هر سویش بیرون بتراود؛ زمین به نحوی نابهنجار شکاف برداشته است؛ هنگام بارانهای سخت، همهٔ آبها به مسیل می‌گریزند؛ زمین تحقیر شده و ناتوان از حفظ آب؛ زمینی که نومیدانه عطشناک است. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
در گوش من: صدای مداوم آب؛ صدای شدّت یافته و سپس فروکش کردهٔ باد در کاجها؛ و در میان آنها، صدای ملخها، و غیره.
در چشمانم: تابش خورشید در جویبار؛ جنبش کاجها… (عجب، یک سنجاب) … و حرکت پایم که سوراخی در خزه‌ها حفر می‌کند، و غیره.
در تنم: (احساس) این رطوبت؛ احساس نرمی خزه ها؛ (آه! کدام شاخه است که تنم را خراش می‌دهد؟…) احساس پیشانی ام در میان دستم؛ و احساس دستم بر روی پیشانی ام، و غیره.
در سوراخهای بینی ام: … (هیس! سنجاب نزدیک می‌شود) ، و غیره.
و همهٔ اینها «با هم» ، و غیره، در بسته ای کوچک؛ زندگی این است؛- آیا همه اش همین است؟-نه! همیشه چیزهای دیگری هم هست.
پس به گمانت من چیزی نیستم جز میعادگاه احساسی چند؟ زندگی من همیشه «این» است، به اضافهٔ خودم- باری دیگر از «خودم» با تو سخن خواهم گفت.
مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
ناتانائیل، نمی‌توانم این میل شدید نوجویی را برایت بیان کنم. پنداری هرگز با چیزی تماس نمی‌یافتم و تازگی آن را از بین نمی‌بردم. امّا احساس ناگهانی من در وهلهٔ نخست به قدری شدید بود که از آن پس هیچ تکراری چیزی بدان نمی‌افزود؛ به طوری که اگر اغلب اتّفاق می‌افتاد که به شهر و جاهایی که پیش‌تر در آنها بودم برگردم، برای این بود که در آنجا تغییر روز یا فصلی را احساس کنم که در مرزهای آشنا ملموس‌تر است؛ یا اگر زمانی که در الجزیره زندگی می‌کردم، همیشه پایان روز را در همان قهوه خانهٔ کوچک مغربی می‌گذراندم، برای این بود که شاهد دگرگونی نامحسوس هر موجودی، از شبی به شب دیگر باشم و به تغییری بنگرم که زمان، البته به کندی، در همان فضای کوچک نیز پدید می‌آورد. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
تنوّع بی پایان چشم اندازها پیوسته به ما نشان می‌داد که هنوز با همهٔ انواع خوشبختی، تفکّر، یا اندوهی که می‌توانست در این چشم اندازها نهفته باشد، آشنا نیستیم. می‌دانم که در برخی از روزهای کودکی ام، هنگامی که هنوز گه گاه دچار اندوه می‌شدم، در خلنگزارهای برتانی، اندوهم چنان در چشم انداز فرو می‌رفت و جزیی از آن می‌شد که ناگهان از من می‌گریخت-و بدین سان می‌توانستم آن را در برابر خویش، با لذّت تماشا کنم. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
چشمه بیش از آن از زمین می‌جوشد که ما تشنهٔ نوشیدنش باشیم.
آبهایی دم به دم تازه تر؛ بخارهای آسمانی که دوباره بر زمین فرود می‌آید.
اگر در دشت آبی نداشته باشیم، باید که دشت برای نوشیدن به سوی کوه‌ها برود- یا اینکه آبراهه‌های زیر زمینی آب کوهساران را به دشت ببرد. -آبیاری شگفت آور شهر غرناطه. - آب انبارها، چشمه‌های پریان. - بی گمان زیباییهای بی مانندی در چشمه ساران هست- و لذّتی بی مانند دارد آب تنی در آنها ای استخرها! ای استخرها! پاک و مطهّر از درون شما به در خواهیم آمد.
مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
ای دهقان! سرودی در وصف مزرعهٔ خویش بخوان. می‌خواهم دمی در اینجا بیاسایم- و در کنار انبارهایت، در رؤیای تابستانی فرو روم که عطر علوفه یادآور آن است.
کلیدهایت را، یکایک، بردار و همهٔ درها را به رویم بگشا…
مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
تک درختی در دشت، در پاییز، در میان رگبار؛ برگهای سرخ فامش فرو می‌ریخت. می‌اندیشیدم که آب دیرزمانی ریشه هایش را که در زمینی عمیقاً نمناک فرو رفته بود، سیراب می‌کند.
در آن سن، پاهای برهنه ام مشتاق تماس با زمین خیس بود، مشتاق صدای برخورد امواج کوچک برکه و خنکی یا گرمی خاک گِلناک. می‌دانم برای چه آب و بخصوص چیزهای نمناک را آن همه دوست می‌داشتم: چون آب بیش از هوا احساسی در دم تغییر یابنده از دمای گوناگون خود در ما پدید می‌آورد. بادهای نمناک پاییز را دوست داشتم… ای سرزمین باران خیز نرماندی
مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
در دشتها، شخم زنی‌های فراوانی در کار بود. شامگاهان از شیارها بخار برمی خاست؛ و اسبهای خسته رفتاری کندتر در پیش می‌گرفتند. هر شامگاهی سرمستم می‌کرد، گویی برای نخستین بار رایحهٔ خاک را از آن استشمام می‌کردم. آنگاه دوست داشتم که بر پشته ای در حاشیهٔ دشت، در میان برگهای خزانی بنشینم، به آواز شخم زنان گوش بدهم، و به خورشید بی رمق، که در اعماق دشت به خواب می‌رفت بنگرم. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید
سرچشمهٔ همهٔ دردسرهای تو، ای ناتانائیل، گوناگونی چیزهایی است که داری. حتی نمی‌دانی که از آن میان کدامین را دوست‌تر داری و این را درنمی یابی که یگانه دارایی آدمی زندگی است. حتی کوتاه‌ترین لحظهٔ زندگی نیز از مرگ زورآورتر است و آن را انکار می‌کند. مرگ چیزی نیست جز رخصتی برای زندگیهای دیگر، برای اینکه همه چیز پیوسته نو شود، برای اینکه هیچ یک از صورتهای زندگی «آن» را بیش از زمانی که برای شناختنش ضروری است، در اختیار نگیرد. خوشا لحظه ای که سخن تو طنین افکند. همواره گوش فرا ده، اما هنگامی که لب به سخن می‌گشایی، دیگر گوش مده. مائده‌های زمینی و مائده‌های تازه آندره ژید