بریده‌هایی از رمان ارواح

نوشته پل استر

به نظرش می‌آید برای نخستین بار در زندگی با خودش تنها شده و چیزی در دسترس ندارد که این لحظه را از لحظه ی بعدی متمایز کند. او هرگز به دنیای درونی اش توجهی نداشته، و با این که همیشه وجود آن را احساس می‌کرده، تا به حال ناشناس و به همین خاطر تیره مانده است، حتی برای خودش. ارواح پل استر
هرگاه قهوه ای کار بی تحرکی را به او پیشنهاد می‌کرد، آبی می‌گفت من مثل شرلوک هلمز نیستم. به من کاری بده که جنب و جوش داشته باشد. آن وقت حالا که خودش رئیس شده این کار گیرش آمده: پرونده ای که در آن باید صاف بنشیند و هیچ کاری نکند، چون زیر نظر گرفتن کسی که فقط می‌نویسد و می‌خواند مثل این است که بی کار باشد. ارواح پل استر