بریده‌هایی از رمان قصه جزیره ناشناخته

نوشته ژوزه ساراماگو

حقیقتا که سرنوشت معمولا با ما اینگونه رفتار می‌کند. درست پشت سر ماست، درست در لحظه ای که ما تازه شروع به گله کردن از سرنوشت خود کرده‌ایم، او دستش را برای کمک کردن پشت سر ما گذاشته است و همین برای ما کافیست. قصه جزیره ناشناخته ژوزه ساراماگو
شعله مانند بالا آمدن مهتاب آهسته آهسته گسترده‌تر شد و چهره زن نظافت چی را روشن کرد. نیازی به گفتن نیست که مرد با خود چه اندیشید ، چه زیباست. اما آنچه زن با خود اندیشید چنین بود ، چشمش فقط به دنبال جزیره ناشناخته است و این تنها یک نمونه از مواردی است که مردم نگاهی را در چشم دیگری به اشتباه تعبیر می‌کنند. قصه جزیره ناشناخته ژوزه ساراماگو