بعد از مدت‌ها، برای اولین بار یاد مامان افتادم. به نظرم می‌فهمیدم چرا آخر عمری نامزد کرده بود، چرا بازی را از سر گرفته بود. آن‌جا، همان‌جا، دور و بر آسایشگاهی که در آن فروغ زندگی انسان‌ها خاموش می‌‌شد، شب چون وقفه‌ای غمناک بود. درست دم مرگ، مامان باید خود را رها حس کرده باشد، و آماده برای آن‌که زندگی را از سر بگیرد. هیچ‌کس، هیچ‌کس حق نداشت برایش اشک بریزد. و من هم احساس کردم اماده‌ام زندگی را از سر بگیرم.
۵ نفر این نقل‌قول را دوست داشتند
Ali
‫۷ سال و ۹ ماه قبل، دو شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۱
jhamid93
‫۷ سال و ۹ ماه قبل، یک شنبه ۶ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۸
violetfield
‫۷ سال و ۶ ماه قبل، سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵، ساعت ۱۰:۳۴
جلیل
‫۶ سال و ۱۱ ماه قبل، شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۰:۰۱
Siamandm
‫۶ سال و ۸ ماه قبل، دو شنبه ۹ مرداد ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۱