داداش خجالت زده، تکیه داده بود به دیوار و گفته بود: "هنوز بزرگ نرفته از سرت بیرون؟"
خوابیده فکر کرده بود: "چه می‌گوید؟ مگر می‌توان نقشی را که روی دیوار سیمانی کشیده می‌شود به این راحتی‌ها از بین برد؛آن هم نقشی که نه یکباره که نوا نوا همراهِ آهنگ نوای نیِ بزرگ توی ذهنش رفته بود."
- یعنی من ره هیچ وقت بخواهی؟
چه می‌دانست؛ شاید.
۱ نفر این نقل‌قول را دوست داشت
hedgehog
‫۷ سال قبل، پنج شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۶، ساعت ۱۹:۱۳