این روزهای طولانی روی دریا کمی آرامم کرده است. گره دردناکی که در وجودم بود گشوده شده و ناسورترین زخم‌هایم ترمیم شده است. از خودم در عجبم که چرا از این غم خلاصی ندارم. شجاعت و توانم را خیلی راحت از دست داده‌ام. انگار انرژی حیاتی‌ای را که می‌خواستم درونم جای این غم بنشانم تا بتوانم از نو آغاز کنم، از دست داده بودم. اما گمان می‌کنم که تمام این‌ها زودگذر باشند و تمام نیروهایم به تنم بازگردند.