رفیقی داشتم که تنها با داشتن یک‌فرزند خوشبخت‌بود. دونفری با هم به گردش و تفریح می‌رفتند. می‌رفتند سورچرانی، به کازینو. می‌گفت: انتظار داشتید با این پیرهای هم‌سن‌وسال خودم بروم تفریح؟ هر روز می‌گفتند فلان‌دارو را خورده‌اند، کبدشان مریض‌شده یا از کار افتاده.