جوزف هلر

یوساریان با خونسردی گفت: «اونا می‌خوان منو بکشن.»
کلوینگر فریاد زد: «هیشکی نمی‌خواد تو رو بکشه.»
یوساریان پرسید: «پس چرا به طرفم تیراندزی می‌کنن؟ اونا می‌خوان همه رو بکشن.»
«خب چه فرقی می‌کنه؟»
می‌خواست بداند «اونا کی‌ان؟ فکر می‌کنی مشخصا کی می‌خواد تو رو بکشه؟»
یورسایان بهش گفت: «تک‌تک شون.»
«تک‌تک کی ها؟»
«فکر می‌کنی تک‌تک کی‌ها؟»
«هیچ تصوری ندارم.»
«پس از کجا می‌دونی که می‌خوان منو بکشن؟»
تبصره 22 جوزف هلر
دکتر دانیکا فریاد کشید: «عجب دروغ گوی کثیف نابه کاری! نباید به کسی می‌گفت. بهت گفت چه جوری می‌تونم بهت مرخصی بدم؟» «فقط کافیه یه تیکه کاغذ رو پر کنی و بگی که من در آستانه ی فروپاشی عصبی ام، بعد هم کاغذ رو بفرستی به لشکر. دکتر استابز تمام مدت داره توی گردان خودش به سربازها مرخصی می‌ده، چرا تو نتونی؟» دکتر دانیکا با پوزخند جواب داد «و بعد از این که استابز به شون مرخصی می‌ده چی می‌شه؟ بلافاصله برمی گردن به وضعیت جنگی، مگه نه؟ و دوباره روز از نو روزی از نو. مسلمه که می‌تونم یه برگه رو پر کنم و بنویسم که برای پرواز مناسب نیستی. ولی یه تبصره داره.» «تبصره ی 22؟» «دقیقا. اگه از وضعیت جنگی معلقت کنم لشکر باید کارم رو تایید کنه که نمی‌کنه. یک راست برت می‌گردونن سر وضعیت جنگی، اون وقت چی به سر من می‌آد؟ احتمالا می‌فرستندم اقیانوس آرام. نه، ممنون. حاضر نیستم سر تو خطر کنم. تبصره 22 جوزف هلر
عشق در نگاه اول بود. اولین باری که یورسایان کشیش ارتش را دید، دیوانه وار عاشقش شد. یوساریان در بیمارستان بود، با مرض کبدی که هنوز یرقان نشده بود. دکترها از این که یرقان درست و حسابی نبود گیج شده بودند. اگر یرقان می‌شد می‌توانستند درمانش کنند. اگر یرقان نمی‌شد و رفع می‌شد می‌توانستند یورسایان را مرخص کنند. اما این در آستانه یرقان بودن، مدام گیج شان می‌کرد. هر روز صبح سر و کله شان پیدا می‌شد، سه مرد جدی و چابک با دهان‌های کارآمد و چشم‌های ناکارآمد، همراه پرستار داکت، چابک و جدی، یکی از پرستاران بخش که از یوساریان خوشش نمی‌آمد. جدول پایین تختش را می‌خواندند و بی صبرانه در مورد دردش می‌پرسیدند. وقتی بهشان می‌گفت که دقیقا مثل قبل است به نظر دمغ می‌شدند تبصره 22 جوزف هلر