بریده‌هایی از رمان عادت می‌کنیم

نوشته زویا پیرزاد

دوباره به تابلو نگاه کرد. کنار حوض آبی، لکه‌ی سبز و سرخی بود که اگر از دور نگاه می‌کردی، بته‌ی سبزی می‌دیدی با گلهای سرخ. اگر می‌رفتی از خیلی جلو نگاه می‌کردی، فقط لکه‌های سرخ و سبز می‌دیدی. به خودش گفت: شاید باید به زندگی از دور نگاه کنی. از خیلی جلو فقط لکه می‌بینی. عادت می‌کنیم زویا پیرزاد