بریده‌هایی از رمان هر وقت کارم داشتی تلفن کن

نوشته ریموند کارور

موقع خداحافظی به طرف من آمد. همدیگر را نگه‌داشتیم. گفت: «بابت دیشب ممنونم. آن اسب‌ها، حرف‌هامان، همه چیز… کمک می‌کند. فراموش نمی‌کنیم.» به گریه افتاد. گفتم: «برایم نامه بنویس، خب؟ فکر نمی‌کردم این اتفاق برایمان بیفتد. آن همه سال. هیچ‌وقت حتی یک‌لحظه هم فکر نمی‌کردم این اتفاق بیفتد. فکر نمی‌کردم برای ما اتفاق بیفتد.»
گفت: «می‌نویسم. نامه‌های مفصل؛ مفصل‌ترین نامه‌ای که دیده‌ای. مفصل‌تر از آن نامه‌های دوران‌دبیرستان.»
گفتم: «منتظرشان می‌مانم.»
هر وقت کارم داشتی تلفن کن ریموند کارور
دلم می‌خواهد از خودمان جا داشته باشیم. از این‌که هر سال باید خانه عوض کنیم، دیگر خسته شده‌ام… از این‌که یک‌سال در میان هی جابه‌جا بشویم… دلم می‌خواهد دو نفری‌مان زندگی بی‌دغدغه‌ای داشته‌باشیم؛ بدون این‌که نگران پول و قبض یا چیزهایی مثل این‌ها باشیم…٬ مایک، خوابت برد؟ هر وقت کارم داشتی تلفن کن ریموند کارور
کسی نمی‌داند از چه می‌میریم… شاید از همه چیز… اگر عمرمان طولانی شود، کلیه‌ها از کار می‌افتد یا چیزی شبیه آن. پدر یکی از همکاران از نارسایی کلیه مرد. اگر آدم شانس بیاورد و عمر درازی داشته‌باشد، بالأخره از این اتفاق‌ها برایش می‌افتد. هر وقت کارم داشتی تلفن کن ریموند کارور