بریده‌هایی از رمان زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان

نوشته آنا گاوالدا

چقدر بدجنس بودن، وقتی آدم ذاتا مهربان است، سخت است. چقدر ترک‌کردن کسی مشکل است. جمع‌آوری چیزهای لازم سخت است، دوباره کنار هم چید‌نشان و وقتی مستبد بودن را دوست نداری، چقدر صحبت کردن یک‌جانبه و پذیرفتن چیزهای مهم، برای تصمیم‌گیری یک‌طرفه در مورد تغییر زندگی یک انسان مشکل است. زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا
من از انگشت‌های شکسته‌ی پایت حرف می‌زنم، از اشک‌های یک مرد گنده که خسته و بی‌نواست و از رنجی که کسی از آن خبر ندارد. از لبخندهایت، از ملاحظه‌ات، آگاهی و بینشت و بالأخره از ادبت، که من آن را سرزنش می‌کنم، همان ادبی که در تمدن امروز ما، به هیچ دردی نمی‌خورد. مطمئنم. از نزاکت صحبت می‌کنم. بله، نزاکتت. به آدم‌ها اجازه نده تمام این‌ها را تباه کنند، وگرنه چه چیزی از تو باقی خواهد ماند؟ اگر تو و کسانی مثل تو از لانه‌شان محافظت نکنند، خب چه بلایی بر سر این دنیا خواهد آمد؟ زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا
لحظه‌ای می‌رسد که باید تقدیر را وادار به انجام کاری کنید، وادارش کنید که شجاعانه برخورد کند. بله، همیشه لحظه‌ای می‌رسد که باید رفت و شانس را با شجاعت و انرژی دنبال کرد و با تمام وجود تلاش کرد. تمام مهره‌ها، همه‌ی پول‌ها، همه‌ی قرارهای مزایده، راحتی، بازنشستگی و احترام آدم‌های هم‌رتبه، هم‌‌شأن و مقام، همه چیز. این «رهایش کن شاید مال تو باشد» درست نیست. این درست است: «دنبالش کن و شاید کائنات از تو تقدیر کنند». زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا