تا به امروز همه چیز را آزموده‌ای. می‌دانی که تا چه حد به روی من مسلّطی. تبسمت برای آن که همهٔ شادی‌های دنیا را در قلب من سرشار کند کافی است؛ همچنان که قهرت کافی است تا تلخی تمامی بدبختی‌ها را به من بچشاند… دیگر تجربه کافی است؛ شمشیر تو، از هر دو لبش بر وجود من کارگر است، اکنون هنگام آن است که این قدرت و تسلّط را در راه خوبش به کار بزنی: در راه زندگی… تو انگشتر جادوی من هستی: می‌توانم از تو در هر راهی مدد بخواهم. می‌توانم از تو بخواهم که مرا خاکسترنشین کنی؛ می‌توانم از تو بخواهم که مرا در کاخ‌های افسانه‌ای مسکن بدهی… من از این دو، کدام یک را از تو طلب خواهم کرد؟