آییشک خوب نازنینم!
مدت‌هاست که برایت چیزی ننوشته‌ام. زندگی مجال نمی‌دهد: غم نان!
با وجود این، خودت بهتر می‌دانی: نفسی که می‌کشم تو هستی؛ خونی که در رگ‌هایم می‌دود و حرارتی که نمی‌گذارد یخ کنم. امروز بیشتر از دیروز دوستت می‌دارم و فردا بیشتر از امروز. و این، ضعف من نیست: قدرت تو است.
شرحی در باب "آیدا در آینه" در مجله‌یی چاپ شده بود. نوشته‌اند: عشق انسانی من، دیگر آن جنبهٔ گستردگی را ندارد، زیرا شاعر، فقط به معشوق نگاه می‌کند و آیدا برای او به صورت "هدف نهایی شعر" درآمده است…
اگر واقعاً چنین است، زهی سعادت!
بگذار بگویم که: انسانی سرگردان، سرانجام سامانی یافته است!
۲۳ شهریور ۴۳
احمد