غرق‌شدن در پُرخوری، بهایی دارد که باید آن‌را بپردازی… و آن، نقشِ "خواهری" ست. تا قبل از این‌که پُرخوری را به‌عنوان گُریزگاه‌ام انتخاب کنم، من و خواهرم زندگیِ مشترکی داشتیم. هیچ‌چیزی وجود نداشت که فقط مال من یا فقط مال او باشد. ما حتا یک پتوی مشترک داشتیم. من یک گوشهٔ اتاق و روی تخت خودم می‌خوابیدم، درحالی‌که پتو در امتداد اتاق به‌سمت تخت او در گوشهٔ دیگر کشیده می‌شد. سال‌ها همین‌طور می‌خوابیدیم… و پتو ما را به هم وصل می‌کرد. یک شب خواهرم اجازه داد آن قسمت از پتو که مال او بود، به زمین بیفتد… و من آن‌را به‌سمت خودم کشیدم، اما او دیگر هیچ‌وقت آن‌را نخواست. او دیگر پتوی ما را نمی‌خواست. ترس‌های او به بزرگیِ ترس‌های من نبود.