حالا دیگر خیلیدیر است. همیشه خیلی دیر خواهد بود… خوشبختانه! سقوط آلبر کامو
بریدههایی از رمان سقوط
نوشته آلبر کامو
درست زمانیکه آدم از وضعیتش راضی نیست و درمییابد شرایط را باید تغییر بدهد، راه چارهای ندارد. اینطور نیست؟ آدم چه باید بکند که کسدیگری شود؟ امکانندارد… باید دیگر هیچکس نباشد. سقوط آلبر کامو
آدم گاهی سرگردان میشود، راهش را گممیکند، در مسائلقطعی و آشکار هم دچار تردید میشود، حتی موقعیکه به رازهای زندگیای خوش و شادمانه پیبردهاست… سقوط آلبر کامو
اصل این است که آدم از داوریکردن بپرهیزد و بتواند هر چندوقت یکبار با صدایبلند به بیلیاقتی و ناشایستگیاش اعترافکند. سقوط آلبر کامو
هر فرد برای بهدستآوردن حقداوری دربارهی دیگران، میبایست اول خودش را مورد داوری قرار دهد. از آنجا که کار هر داوری سرانجام به توبهکردن میرسد، باید راهیمعکوس در پیش گیرد تا بتواند پس از توبهکردن، به داوری دربارهی دیگران بپردازد. سقوط آلبر کامو
قضاوتیکه دربارهی دیگران کردهاید، سرانجام یکراست به خودتان برخواهدگشت، مانند سیلی به صورتتان میخورد و آسیبهایی بهبارمیآورد… سقوط آلبر کامو
در تالاریغمانگیز، در جایگاهمتهمان، در برابر داوران و در برابر خودتان برای تصمیمگیری یا در برابر قضاوتدیگران تنها هستید؛ بهویژه هنگامیکه آدم در آتشتب میسوزد، رنجمیبرد و یا هیچکس را دوستندارد… سقوط آلبر کامو
در پایان هر آزادی، حکمی صادرشده؛ به همین دلیلاست که آزادی برای حملکردن بسیارسنگین است. سقوط آلبر کامو
گاهیوقتها آدم در کسانیکه دروغمیگویند تا آنهاییکه راستگوهستند، بیشتر به معنیمطالب پی میبرد. حقیقت همچون روشنایی چشم را کورمیکند؛ برعکس، دروغ غروبزیبایی است که هر چیزی را به روشنی مشخصمیسازد. سقوط آلبر کامو
یکی از اطرافیانم آدمها را به سهگروه تقسیممیکرد: آنهایی که ترجیحمیدهند هیچچیزی برای پنهانکردن در دل نداشتهباشند تا مجبور به دروغگفتن نشوند، آنهایی که دروغگفتن را به نداشتنچیزی برای پنهانکردن ترجیحمیدهند و سرانجام، کسانیکه دوستدارند هم دروغبگویند و هم رازهای درونیشان را برای خودشان نگهدارند. سقوط آلبر کامو
بله، آدم میتواند در این دنیا بجنگد، ادای عاشقشدن درآورد، به همنوعش آسیببرساند، توی روزنامهها لافبزند و خودنماییکند، خیلیساده درحال بافتنچیزی از همسایهاش بدگوییکند یا بعضیکارها را ادامهدهد فقط برای اینکه ادامهدادهباشد… سقوط آلبر کامو
شما از روز داوریالهی سخن میگویید. من چیزی را دیدهام که به مراتب از آن سختتر است و آن، داوریآدمهاست. برای اینها شرایط تخفیف مجازات وجودندارد، حتی اگر خطایی بدون سوءنیت صورتگرفتهباشد، جرم محسوبمیشود. سقوط آلبر کامو
خداوند نیازی به خلقگناهان یا تنبیهخطاکاران ندارد. خود همنوعان ما برای اینکار کافیاند، ما هم کمکشان میکنیم. سقوط آلبر کامو
ما هرگز نمیتوانیم بیگناهی فردی را ثابتکنیم و برعکس، هرلحظه قادریم تاییدکنیم همهی افراد گناهکارند. هر آدمی میتواند شاهد ارتکابجرم همهی افراد دیگر باشد. سقوط آلبر کامو
حسادتجسمانی زادهی قوهیتخیل و همزمان قضاوتی است که آدمها دربارهی خود میکنند. نسبتهای ناروایی را به رقیب نسبت میدهند که خودشان هم آنها را در شرایط مشابه دارا هستند. سقوط آلبر کامو
مردانی که بهراستی از حسادت رنجمیبرند، هیچکاری برایشان فوریتر و حیاتیتر از عشقورزیدن به زنی که گمانمیکنند آنها را ترککرده نیست. البته میخواهند بار دیگر مطمئنشوند گنجینهی ارزشمندشان همچنان به خودشان تعلقدارد. به گونهای میخواهند آنرا در تصاحب خود داشتهباشند. اما این واقعیت هم وجود دارد که بیدرنگ پس از آن کمتر احساس حسادت میکنند. سقوط آلبر کامو
آدم خوشگذران فقط صاحب خودش است و خوشگذرانی تنها مشغولیت مورددلخواه عشاقبزرگی است که فقط به خودشان علاقهدارند. عیاشی، جنگلی است بدون آینده و گذشته و بهویژه بدون هیچ نویدی و نه هیچ تنبیهی. سقوط آلبر کامو
بدبختی هنگامی به سراغتان میآید که همه از شما تعریفمیکنند. سقوط آلبر کامو
دانته معتقد است فرشتگان در نبرد میان پروردگار و اهریمن بیطرفند و جایشان در برزخ است که دالانیست به سوی دوزخ. سقوط آلبر کامو
ما راز دلمان را کمتر با آنهایی که از خودمان بهتر هستند در میان میگذاریم و بیشتر از همنشینی با آنها میگریزیم. برعکس، خیلیوقتها با کسانی درددل میکنیم که شبیه خودمان هستند و همان نقطهضعفهای ما را دارند. بنابراین نه در اصلاح خودمان میکوشیم و نه میخواهیم آدم بهتری بشویم؛ چون دراینصورت باید به ناتوانیمان اعترافکنیم. ما فقط دلمان میخواهد دیگران دل به حالمان بسوزانند و در راهیکه در پیش گرفتهایم، تشویقمان کنند. بهطورخلاصه دوستداریم همزمان، هم مقصر نباشیم و نه چندان بافضیلت. نه توان آسیبرساندن را داشتهباشیم و نه نیروی نیکیکردن را. سقوط آلبر کامو
اگر دوستی از شما خواست با او روراست و صمیمی باشید، در چنین موقعیتی تردیدی به دل راهندهید، قولبدهید که راستگو باشید اما به بهترینشکلی که ممکناست دروغ تحویلشان بدهید. بهاینترتیب هم به علاقهی فراوانشان پاسخمیدهید و هم محبتشان را به شیوهای دوگانه به آنها ثابتمیکنید! سقوط آلبر کامو
صمیمیت چگونه میتواند شرط دوستی باشد؟ اشتیاق دستیافتن به حقیقت به هر قیمتی که شده، سودایی است که از هیچچیز چشم نمیپوشد وهیچچیز هم نمیتواند در برابرش ایستادگی کند. این یک معضل است، گاهی آسایشفکری و گاهی هم خودخواهی. سقوط آلبر کامو
هرگز به دوستانتان زمانیکه از شما میخواهند با آنها روراست و صمیمی باشید، اعتماد نکنید. آنها فقط امیدوارند در حسننظری که درمورد خودشان دارند، تاییدشان کنید و علاوه بر این به آنها اطمینانبدهید میتوانند به قولی که دادهاید تا با آنها روراست و صمیمی باشید، حسابکنند. سقوط آلبر کامو
ثروت، شما را از میان جمعیتانبوه توی مترو رها میسازد تا ببردتان در خودرومجللی سوارتانکند، ببردتان در باغهایی محافظتشده یا در واگنهای تختخوابدار قطار یا اتاقکهای شکوهمند کشتیای مسافربری از شما نگهداری کند. البته داشتن ثروت، هنوز دلیل بر تبرئهشدن نیست، بلکه مهلتیاست برای به تعویقانداختن حکممحکومیت که بهدستآوردنش همواره ارزشمند است. سقوط آلبر کامو
شرافتمند یا باهوشبودن مادرزادی درخور تمجید نیست؛ همچنین مسئولیت کسیکه سرشت جنایتکاری دارد از کسیکه برحسب تصادف مرتکب جنایتی شده، کمتر نیست. اما این حقهبازها درپی بخشیدهشدن هستند؛ یعنی نداشتن هیچگونه مسئولیتی بیآنکه شرمندهباشند. بنابراین توجیههایی از طبیعت و عذر و بهانههایی از موقعیتها را حتی اگر با هم متضادباشند، پیش میکشند. مهم برایشان این است که بیگناه شناختهشوند، فضیلتهای مادرزادیشان مورد تردید قرارنگیرند و خطایشان که از بداقبالیتصادفی ناشیشده، زودگذر و بیاهمیت تلقیشود. سقوط آلبر کامو
اگر آدمی را برای تلاشهایی که بهخرجداده تا هوشمند یا سخاوتمند شود اندکی تحسین کنید، باعث خوشحالیاش میشوید؛ اما برعکس، اگر از سخاوتمندی ذاتیاش تعریفکنید، شکوفا میشود. همچنین بهطرز معکوس اگر به جنایتکاری بگویید جرمیکه مرتکبشده، ناشی از سرشت و شخصیتش نیست بلکه بهعلت شرایط ناگواری بوده که در آن قرارگرفته، بهشدت از شما سپاسگزار خواهدشد. هنگامی هم که در دادگاه از او دفاع میکنید، موقعیت را برای گریهکردن مناسب میبیند. سقوط آلبر کامو
ما همگی جزو همین موردهایاستثنائی هستیم. همیشه میخواهیم درمورد چیزی، تقاضای تجدیدنظر کنیم. هر کسی میخواهد به هر بهایی شده، -حتی اگر لازم شود زمین و زمان را متهم کند- در اثبات بیگناهیاش بکوشد. سقوط آلبر کامو
مردم، شتابزده دربارهتان داوری میکنند تا خودشان مورد داوری قرارنگیرند. طبیعیترین فکری که در چنینموردهایی به ذهنآدم میرسد، فکریسادهدلانه که انگار از ژرفایوجود به سراغش میآید، مسئلهی بیگناهبودنش است. از این دیدگاه مانند آن فرانسوی بینوا و سادهدلی هستیم که در بوخنوالد، یعنی اردوگاهمرگنازیها، پافشاری میکرد درخواستنامهای تسلیم منشی آنجا که خودش هم جزو زندانیها بود، بکند تا نامش را در دفتر تازهواردها به اردوگاه ثبتکنند. درخواستنامه؟ منشی و رفقایش به او میخندیدند: ”فایدهایندارد رفیق! اینجا کسی هیچدرخواستی نمیتواندبکند. “فرانسوی سادهدل هم میگفت:” آخر میدانید، مورد من کاملا استثنائی است، من بیگناهم! “ سقوط آلبر کامو
برای خوشبختبودن، آدم نمیتواند زیادی برای دیگران وقت صرفکند. به محض انجام این کار، همهی راههایگریز بسته میشوند. آدم یا خوشبخت میماند و محکوم میشود یا تیرهروز و تبرئه. سقوط آلبر کامو
آدمها خوشبختی و موفقیتهایی را که نصیبتان میشود، به شما نمیبخشند؛ مگر اینکه آنها را سهیم کنید. سقوط آلبر کامو
زندگیام چنان از کارهای گوناگون پر بود که داشت منفجر میشد و بهعلت نداشتن وقتکافی، دست رد به سینهی آدمهایبسیاری میزدم که مشتاق دوستی با من بودند. بعد هم به همان دلیل، این ردکردنها را از یاد میبردم… سقوط آلبر کامو
افرادی را میدیدم؛ به ویژه آنهایی که دورادور شناختاندکی ازمن داشتند، بیآنکه من شناختی از آنها داشتهباشم. بیشک گمانمیکردند غرق در خوشبختی، زندگیشاد و کاملا آزادی را میگذرانم. این اشتباه، دیگر بخشودنی نیست… سقوط آلبر کامو
شما میمیرید و آشنایان، از موقعیت استفادهمیکنند تا برای این اقدامتان انگیزههایی ابلهانه یا پیشپا افتاده بتراشند. کسانیکه جانشان را فدا میکنند، باید میان از یادها رفتن، مسخرهشدن یا مورد سوءاستفاده قرارگرفتن یکیاش را انتخاب کنند؛ اما اینکه به انگیزهی واقعی مردم پیببرند، هرگز. سقوط آلبر کامو
مردم در حرفدرآوردن برای دیگران چهقدر ضعیفند. گمانمیکنند که آدم همیشه و بهخاطر موضوعیخاص خودکشی میکند. البته نه با یک، بلکه با دو دلیل هم میتوانند دست به خودکشی بزنند. سقوط آلبر کامو
خیلیها بر این باورند که که با مردن، عزیزانشان را تنبیه میکنند، ولی در اشتباهند؛ چون آزادیشان را به آنها برمیگردانند! پس همان بهتر که شاهد این امر نباشند. البته بدون درنظرگرفتن اظهارنظرهای ناخوشایندی که دیگران نسبت به این کار آدم میکنند؛ حرفهایی از قبیل: ”خود را کشت چون نتوانست تحمل کند…“ سقوط آلبر کامو
شما خودتان را میکشید و برایتان اهمیتندارد باورتانکنند یا نه؛ چون دیگر زنده نیستید که شاهد تعجب یا پشیمانی اطرافیان که زودگذر هم هست باشید و نیز نمیتوانید در مراسمتشییع و خاکسپاریتان که همه آرزو دارند به چشم خود ببینند، شرکت کنید. برای اینکه آدم دیگر مورد بدگمانی نباشد، خیلی ساده باید بمیرد. سقوط آلبر کامو
آدمها با دلیلهایتان، با درستیگفتارتان و وخیمبودن درد و رنجهایتان متقاعد نمیشوند، مگر هنگامیکه بمیرید. تا زمانیکه زنده هستید، به شما بدگمانند. فقط این حق را دارید که مورد تردید و سوءظنشان قرار بگیرید. آنوقت اگر فقط این اطمینانخاطر وجود میداشت که بتوانید از تماشای این نمایش لذتببرید، به زحمتش میارزید که به آنها، آنچه را نمیخواهند باور کنند، ثابت و با اینکار حیرتزدهشان کنید. سقوط آلبر کامو
زمین، تیره و تار است؛ تابوت، ضخیم و کفن، مات و از ورای آن چیزی دیده نمیشود؛ مگر با چشم روح… آن هم روحی دارای دو چشم! سقوط آلبر کامو
نه میشود برای همهی مردم دنیا آرزویمرگ کرد و نه برای بهرهبردن از آزادیای وصفناپذیر، بهجز خالیشدن دنیا از مردمانش راه دیگری یافت… سقوط آلبر کامو
نمیدانم جایی خواندهام یا به فکر خودم رسیده که هیچ آدمی در لذتبردنهایش ریاکار نیست. سقوط آلبر کامو
عشقورزی بهطور مثال گونهای اعتراف است؛ غرور آشکارا در آن فریاد میزند، خودخواهی خود را در معرض نمایش میگذارد و بزرگواری و کرامتواقعی در آن متجلی میشود. سقوط آلبر کامو
زنها هم دوستندارند برای همیشه، غصهی یک شکست را در دل نگهدارند… سقوط آلبر کامو
اگر موردی وجود داشتهباشد که فروتنی و شکستهنفسی در آن قاعدهای به شمار رود، -با همهی مسائل پیشبینینشدنی و دور از انتظاری که در آن میتواند وجود داشتهباشد،- روابط میان زن و مرد است. سقوط آلبر کامو
باور کن همانچیزی که از دستدادنش برای انسان، سختترین کارهاست، سرانجام همانی است که دیگر رغبتی به آن ندارد. سقوط آلبر کامو
آدم روزی در موقعیتی قرار میگیرد که بدون میلیواقعی درصدد تصاحب زنی برمیآید. باور کنید، دستکم برای عدهای تصاحبنکردن چیزی که میلیبه آن ندارند، دشوارترین کارها در دنیاست. سقوط آلبر کامو
عدهای فریاد میزنند: ”دوستم داشته باش. “گروهی دیگر میگویند:” دوستم نداشتهباش! “اما دستهی سومی هم هستند؛ بدترین و بدبختترینشان که اظهار میکنند:” میتوانی دوستم نداشتهباشی، ولی به من وفادار باش! “ سقوط آلبر کامو
در مورد من، بههرحال آن راهبهیپرتغالی نبودم که نامههای پرسوزوگدازی برای افسری فرانسوی که او را فریفتهبود مینوشت. البته آدم خشک و بیاحساسی هم نبودم، اگرچه باید اینگونه میبودم. برعکس، فردی دلنازک بودم که با کوچکترین احساستأثری، اشکم جاری میشد… سقوط آلبر کامو
عشق حقیقی امری است استثنائی، به احتمال دو یا سه مورد طی یک قرن. بقیهی عشقها یا از روی خودخواهی است یا ملال. سقوط آلبر کامو
افسوسکه وقتی آدم به سنوسالخاصی میرسد، دیگر نمیتواند مسئول چهرهاش باشد… سقوط آلبر کامو
جذاببودن یعنی روشی برای دریافت پاسخمثبت بدون مطرحکردن هیچگونه پرسشمشخصی. سقوط آلبر کامو
حقیقت این است که هر آدمی، -همانطور که میدانید- در این خوابوخیال است که هفتتیرکش و دزد سرگردنهای گردنکلفت باشد و فقط با خشونت به جامعه حکمبراند. چه اهمیتی دارد؟ مگر اینطور نیست که آدم با سرشکستهکردن روحش به هدفش برسد و بر دنیایی حکمروایی کند؟ پس از چنینکاری، بهراستی دشوار است آدم خود را دوستدار عدالت و پشتیبان برگزیدهی بیوهزنان و بچههاییتیم بداند… سقوط آلبر کامو
چه دوستانیکه نیمهدوست رها شدهاند، چه شهرهایی که نیمهدیده از آنها گذشتهایم و چه معشوقههایی که نیمهآشناشده ترککردهایم… سقوط آلبر کامو
من از آن تافتههای جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشم، ولی سرانجام آنها را از یاد میبردم. آن کس که گمان میکرد از او متنفرم، وقتی میدید لبخندزنان و با روییگشاده به او سلام میکنم، غرق در شگفتی میشد و نمیتوانست باور کند. در این حال، بر حسب خلقوخوی خودش، بزرگواری و اعتلایروحم را تحسین یا بیغیرتیام را تحقیر میکرد، بیآنکه فکر کند انگیزهی من سادهتر از اینها بود؛ من همهچیز حتی نام او را از یاد بردهبودم. سقوط آلبر کامو
بهطور حتم متوجه شدهاید آدمهایی هستند که اعتقاد درونیشان بر این پایه است که همهی توهینها و آزارها را ببخشند و بهراستی هم همین کار را میکنند، ولی هرگز از یاد نمیبرند. سقوط آلبر کامو
روزی به رانندهای که از من تشکر کرد چون کمکش کردهبودم، جوابدادم: هیچکس این کار نمیکرد! البته منظورم این بود که هر کسی میتوانست این کار را بکند. اما این اشتباهلفظی مانند بار سنگینی روی دلم ماند. از نظر شکستهنفسی بهراستی رودست نداشتم… سقوط آلبر کامو
نباید بردهداری را تایید کنیم. کسیکه نمیتواند از خدمت بردهها چشم بپوشد، بهتر نیست آنها را انسانهایی آزاد بنامد؟ اول برای مسائلاخلاقی و دوم برای پرهیز از نومیدکردنشان. سقوط آلبر کامو
شما که با این جمله آشنایی دارید؟: ”آدم جواب پدرش را نمیدهد! “ از نظری این جمله عجیب و غیرعادی است. آدم در این دنیا به چه کسی جز آنکه دوستش دارد جواب میدهد؟ از طرف دیگر حرفی است متقاعدکننده. باید بههرحال یکنفر باشد که حرفآخر را بزند. درغیراینصورت، هر کسی میتواند با هر استدلالی مخالفت کند، آخر سر هم به جایی نخواهد رسید. برعکس، اقتدار همهچیز را حلوفصل میکند. سقوط آلبر کامو
هنگامیکه بدن غمگین است، دل هم ملول میشود. سقوط آلبر کامو
اگر دزدها و آدمهای فاسد همیشه همهجا محکوم میشدند، آدمهای درستکار مدام خود را پاک و منزه میداشتند. به عقیدهی من از همین طرز فکر باید پرهیز کرد. سقوط آلبر کامو
با مردی آشنا بودم که بیستسال از عمرش برای زنیخنگ هدر داد. همهچیزش را فدای او کرد؛ دوستانش، کارش، حتی نواختمنظم زندگیاش را و یکشب هم به من اعترافکرد هرگز آن زن را دوستنداشته. فقط از تنهابودن کسل میشده، مانند بسیاری از آدمها. بنابراین زندگی پر دردسر و فاجعهباری برای خودش درستکردهبود. توضیحی که بیشتر آدمها درمورد اینگونه کارها و رفتارهایشان میدهند، این است که بههرحال باید رویدادهایی در زندگی وجود داشتهباشد تا زندگی بهصورت یکنواخت و کسلکننده درنیاید، ولو پایبندی و اسارت بدون عشق؛ حتی جنگ یا مرگ باشد. بنابراین زندهباد به خاکسپاریها… سقوط آلبر کامو
آدمهایی را میشناسم که ظاهر آراستهای داشتند، ولی نه وفادار بودند و نه صمیمی. سقوط آلبر کامو
نگاهی به همسایههایتان بیندازید، اگر برحسب اتفاق یکی در ساختمان بمیرد؛ بهطور مثال سرایدار ناگهان بمیرد. بیدرنگ همگی از خواب خرگوشی بیدار میشوند، به جنبوجوش میافتند، از این و آن سوال میکنند، دل میسوزانند، خبر مرگش در دست چاپ است و نمایش سرانجام آغاز میشود… سقوط آلبر کامو
آدمیزاد اینگونه است: دو چهره دارد، دو شخصیتی است و تا به خودش علاقهمند نباشد، نمیتواند کسی را دوست بدارد. سقوط آلبر کامو
ما فقط مرگی را که به تازگی، عزیزی را از ما ربوده دوست داریم؛ به مرگی دلخراش، به تأثرمان و درحقیقت به خودمان علاقهمندیم… سقوط آلبر کامو
میدانید چرا نسبت به کسانیکه از دنیا رفتهاند، منصفتر و بخشندهتر میشویم؟ دلیلش خیلی روشن است: چون نسبت به آنها دیگر دینی نداریم! ما را آزاد میگذارند، میتوانیم از وقتمان هرطور که میخواهیم، استفاده کنیم. بهطورخلاصه در یک مجلس میهمانی یا همنشینی با یاری مهربان، به تحسین از فرد درگذشته بپردازیم اما اگر مجبور به انجام چنینکاری شویم، فقط از راه مراجعه به حافظه انجام خواهدگرفت و حافظه هم در اینگونه موارد، ضعیف است. سقوط آلبر کامو
دوستی با فراموشکاری یا دستکم ناتوانی همراه است. آنچه را میخواهد نمیتواند انجام دهد؛ شاید هم از همهچیز گذشته، به اندازهی کافی مایل نیست؟! سقوط آلبر کامو
برای من ماجرای مردی را نقلکردند که دوستش به زندان افتادهبود و او شبها روی زمین میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که دوستش از آن محروم شدهاست. چه کسی؟ چه کسی بهخاطر ما روی زمین خواهد خوابید؟ سقوط آلبر کامو
بهدستآوردن دوستی چندان ساده نیست. کسب آن، زمانزیادی لازم دارد و دشوار هم هست؛ اما وقتی بهدستآمد، دیگر امکان از دست دادنش وجود ندارد، باید با آن مواجه شد. به ویژه باورتان نشود که دوستانتان وظیفهدارند هر شب به شما تلفنکنند تا بدانند بهراستی آنشب قصد خودکشی ندارید یا سادهتر از این همنشین و همصحبتی نمیخواهید یا تصمیم نگرفتهاید از خانه بیرون بروید. اما نه! اگر آنها تلفن کنند خیالتان آسوده، شبی خواهدبود که میدانید تنها نیستید یا به شما خوشمیگذرد و زندگی بر وفق مرادتان است. سقوط آلبر کامو
در گفتوگویی درونی بیش از همهچیز، آدم به خودش میگوید: ”حالا بپردازیم به موضوعات دیگر. “ این حرفی است که هر نخستوزیری پس از رویدادهایفاجعهآمیز به زبان میآورد و به آسانی هم دیگران را متقاعد میسازد. سقوط آلبر کامو
آیا تا به حال برایتان پیشآمده که ناگهان به همدلی، به کمک و به دوستی احتیاج پیداکردهباشید؟ من یاد گرفتهام به ابراز همدلی دیگران بسنده کنم؛ اینگونه همدلی را خیلی آسانتر میتوان بهدستآورد و هیچ تعهد یا مسئولیتی ایجاد نمیکند. سقوط آلبر کامو
لذتهای جسمانی، مسائل مادی و بهطور خلاصه، آنچه مربوط به جنبههای مادی زندگی میشود، بسیاری از آدمها را در عشق با تنهایی دچار سرگشتگی و پریشانحالی میکند. سقوط آلبر کامو
کسانیهستند که مشکلشان پناهبردن به دیگران یا دستکم کنارآمدن با آنهاست. برای من، این کنارآمدن صورتگرفتهبود… سقوط آلبر کامو
بهراستی مگر بیهیچ دردسری زندگیکردن، بهشت نیست؟ سقوط آلبر کامو
برفراز دیگران قرار گرفتن و زیستن، هنوز تنها وسیلهایست برای به چشم دیگران آمدن و مورد تکریم و احترام قرارگرفتن از سوی اکثریتمردم. سقوط آلبر کامو
اگر آدمها را از انگیزههایشان محرومسازید، تبدیلشان میکنید به موجوداتی هار و پاچهگیر. سقوط آلبر کامو
راه درستی را در پیش گرفتهبودم و همین هم برای آرامش وجدانم کافی بود. احساس حقانیت، خشنودی بهخاطر حقبهجانببودن، شادی برای خود احترامقائلبودن، انگیزههای قدرتمندی هستند که ما را سرپا نگهمیدارند یا به پیشرفتمان کمک میکنند. سقوط آلبر کامو
من از آن تافتههای جدابافته نبودم ؛
که هر توهینی را ببخشایم،
اما همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم.
آن کس که تصور میکرد که من از او نفرت دارم چون میدید که با لبخندی صمیمی به او سلام میگویم غرق در شگفتی میشد و نمیتوانست باور کند. در این حال، بر حسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتیام را تحقیر میکرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه ی من سادهتر از اینها بوده است،من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم. سقوط آلبر کامو
آیا زن تنها چیزی نیست که از بهشت برای ما به جا مانده است? سقوط آلبر کامو
سقوطهای نکرده گاهی کوفتگیهای عجیبی بر جای میگذارد. سقوط آلبر کامو
به هرکس بر میخورم با لبخند پنهانی به من مینگرد. سقوط آلبر کامو
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﻓﺎﺵ ﮐﻨﻢ: ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﻤﺎﻧﯿﺪ، ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺩﻫﺪ. سقوط آلبر کامو
مردم از انگیزههای شما و صداقت شما و اهمیت رنج هایتان جز با مرگ شما متقاعد نمیشوند. سقوط آلبر کامو
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمیتوانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان میسپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح میدهند. ولی من خم میشوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم. سقوط آلبر کامو
حالا دیگر خیلی دیر شده است. همیشه خیلی دیر است. خوشبختانه! سقوط آلبر کامو
چه بسیار جنایتها فقط برای این روی داده که عامل آنها قادر به تحمل قصور خویش نبوده است! سقوط آلبر کامو
تقریبا؟! ، جواب بی نظیری است! صحیح هم هست؛ ما در هر چیز فقط تقریباً هستیم. سقوط آلبر کامو
«وای بر شما اگر همه از شما خوب بگویند!» آه! کسی که این را گفته کلامش زر بوده است! . سقوط آلبر کامو
اگر همه کس اسرار نهان خود را فاش و حرفه ی حقیقی و هویت خود را اعلام میکرد، ما سرگیجه میگرفتیم! سقوط آلبر کامو
آه! آقا، ما آدم بد و نابابی نیستیم، فقط روشنایی را گم کرده ایم. سقوط آلبر کامو
سانسور همان چیزی را که نهی میکند به فریاد بلند اعلام میدارد. سقوط آلبر کامو
ما نمیتوانیم بی گناهی هیچ کس را تأیید کنیم، در صورتی که میتوانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسانی گواهی است بر جنایت همه ی انسانهای دیگر. سقوط آلبر کامو
چون احتیاج داشتم که دوست بدارم و دوستم بدارند، تصور کردم که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حماقت زدم. سقوط آلبر کامو
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمیتوانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان میسپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح میدهند. ولی من خم میشوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم. سقوط آلبر کامو
اگر میتوانستم خودکشی کنم و بعد قیافه ی آنها را ببینم، بله، در این صورت به زحمتش میارزید، ولی، خاک تاریک و تابوت ضخیم است و از ورای کفن چیزی دیده نمیشود. سقوط آلبر کامو
مردمی هستند که مذهب آنها بخشودن توهین است، و واقعاً هم آن را میبخشایند، اما هرگز آن را فراموش نمیکنند. من از آن تافتههای جدا بافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد میبردم. سقوط آلبر کامو
انسان چنین است، دو چهره دارد: نمی تواند بی آنکه به خود عشق بورزد دیگری را دوست بدارد. سقوط آلبر کامو
می دانی «دلبری» چیست… ؟!
راهی است برای گرفتن جواب «بله» …بدون این که سوال مشخصی پرسیده باشی…! سقوط آلبر کامو
من هر گز شب از روی پل نمیگذرم. این نتیجه ی عهدی ست که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. آن وقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را در آب میافکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار میشوید! یا او را به حال خود وامی گذارید. شیرجههای نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا میگذارد. سقوط آلبر کامو
آیا میدانید که در دهکده ی کوچک من، طی یک عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را میکنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد. سقوط آلبر کامو
من گاه به اندیشه ی آنچه مورخان آینده درباره ی ما خواهند گفت فرو میروم. در مورد انسان امروزی یک جمله برای آنها کافی است: او زنا میکرده و روزنامه میخوانده است. سقوط آلبر کامو
من مرد پاکدلی را میشناختم که بدگمانی را به خود راه نمیداد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمامی نوع بشر و حیوانات مهر میورزید. روحی برگزیده بود، بله، قطعاً چنین بود.
به هنگام آخرین جنگهای مذهبی اروپا، گوشهٔ خلوتی در روستا اختیار کرده و بر درگاه خانه اش نوشته بود: (( از هر کجا که باشید به در آیید که خوش آمدید.) )
به گمان شما چه کسی به این دعوت دلپذیر پاسخ داد؟ شبه نظامیان فاشیست، که مثل خانهٔ خودشان داخل شدند و دل و رودهٔ او را بیرون کشیدند. سقوط آلبر کامو