بریده‌هایی از رمان سقوط

نوشته آلبر کامو

نگاهی به همسایه‌هایتان بیندازید، اگر برحسب اتفاق یکی در ساختمان بمیرد؛ به‌طور مثال سرایدار ناگهان بمیرد. بی‌درنگ همگی از خواب خرگوشی بیدار می‌شوند، به جنب‌وجوش می‌افتند، از این و آن سوال می‌کنند، دل می‌سوزانند، خبر مرگش در دست چاپ است و نمایش سرانجام آغاز می‌شود… سقوط آلبر کامو
هر فرد برای بدست‌آوردن حق داوری درباره دیگران، می‌بایست اول خودش را مورد داوری قرار دهد. از آنجا که کار هر داوری سرانجام به توبه‌کردن می‌رسد، باید راهی معکوس در پیش گیرد تا بتواند پس از توبه‌کردن، به داوری درباره دیگران بپردازد. سقوط آلبر کامو
یکی از اطرافیانم آدم‌ها را به سه گروه تقسیم می‌کرد: آنهایی که ترجیح می‌دهند هیچ چیزی برای پنهان‌کردن در دل نداشته باشند تا مجبور به دروغ‌گفتن نشوند، آنهایی که دروغ‌گفتن را به نداشتن چیزی برای پنهان‌کردن ترجیح می‌دهند و سرانجام، کسانی که دوست دارند هم دروغ بگویند و هم رازهای درونیشان را برای خودشان نگه دارند. سقوط آلبر کامو
بله، آدم می‌تواند در این دنیا بجنگد، ادای عاشق‌شدن درآورد، به هم‌نوعش آسیب برساند، توی روزنامه‌ها لاف بزند و خودنمایی کند، خیلی ساده در حال بافتن چیزی از همسایه‌اش بدگویی کند یا بعضی کارها را ادامه دهد فقط برای این که ادامه داده باشد… سقوط آلبر کامو
ما راز دلمان را کمتر با آنهایی که از خودمان بهتر هستند در میان می‌گذاریم و بیشتر از هم‌نشینی با آنها می‌گریزیم. برعکس، خیلی‌وقت‌ها با کسانی درددل می‌کنیم که شبیه خودمان هستند و همان نقطه‌ضعف‌های ما را دارند. بنابراین نه در اصلاح خودمان می‌کوشیم و نه می‌خواهیم آدم بهتری بشویم؛ چون در این صورت باید به ناتوانیمان اعتراف‌کنیم. ما فقط دلمان می‌خواهد دیگران دل به حالمان بسوزانند و در راهی که در پیش گرفته‌ایم، تشویقمان کنند. به‌طورخلاصه دوست داریم همزمان، هم مقصر نباشیم و نه چندان بافضیلت. نه توان آسیب‌رساندن را داشته‌باشیم و نه نیروی نیکی‌کردن را. سقوط آلبر کامو
ثروت، شما را از میان جمعیت انبوه توی مترو رها می‌سازد تا ببرد در خودرومجللی سوارتان کند، ببردتان در باغ‌هایی محافظت‌شده یا در واگن‌های تخت‌خواب‌دار قطار یا اتاقک‌های شکوهمند کشتی‌ای مسافربری از شما نگهداری کند. البته داشتن ثروت، هنوز دلیل بر تبرئه‌شدن نیست، بلکه مهلتی است برای به تعویق‌انداختن حکم محکومیت که بدست‌آوردنش همواره ارزشمند است. سقوط آلبر کامو
مردانی که به راستی از حسادت رنج می‌برند، هیچ‌کاری برایشان فوری‌تر و حیاتی‌تر از عشق‌ورزیدن به زنی که گمان می‌کنند آنها را ترک‌کرده نیست. البته می‌خواهند بار دیگر مطمئن شوند گنجینه ارزشمندشان همچنان به خودشان تعلق دارد. به گونه‌‌ای می‌خواهند آن را در تصاحب خود داشته باشند. اما این واقعیت هم وجود دارد که بی‌درنگ پس از آن کمتر احساس حسادت می‌کنند. سقوط آلبر کامو
اگر آدمی را برای تلاش‌هایی که به خرج داده تا هوشمند یا سخاوتمند شود اندکی تحسین کنید، باعث خوشحالی‌اش می‌شوید؛ اما برعکس، اگر از سخاوتمندی ذاتی‌اش تعریف کنید، شکوفا می‌شود. همچنین به طرز معکوس اگر به جنایتکاری بگویید جرمی که مرتکب شده، ناشی از سرشت و شخصیتش نیست بلکه به علت شرایط ناگواری بوده که در آن قرارگرفته، به شدت از شما سپاسگزار خواهد شد. هنگامی هم که در دادگاه از او دفاع می‌کنید، موقعیت را برای گریه‌کردن مناسب می‌بیند. سقوط آلبر کامو
هرگز به دوستانتان زمانی که از شما می‌خواهند با آنها روراست و صمیمی باشید، اعتماد نکنید. آنها فقط امیدوارند در حسن‌نظری که درمورد خودشان دارند، تاییدشان کنید و علاوه بر این به آنها اطمینان بدهید می‌توانند به قولی که داده‌اید تا با آنها روراست و صمیمی باشید، حساب کنند. سقوط آلبر کامو
اگر دوستی از شما خواست با او روراست و صمیمی باشید، در چنین موقعیتی تردیدی به دل راه ندهید، قول بدهید که راستگو باشید اما به بهترین شکلی که ممکن است دروغ تحویلشان بدهید. به این ترتیب هم به علاقه‌ی فراوانشان پاسخ می‌دهید و هم محبتشان را به شیوه‌ای دوگانه به آنها ثابت می‌کنید! سقوط آلبر کامو
شرافتمند یا باهوش‌بودن مادرزادی درخور تمجید نیست؛ همچنین مسئولیت کسی‌ که سرشت جنایتکاری دارد از کسی که برحسب تصادف مرتکب جنایتی شده، کمتر نیست. اما این حقه‌بازها در پی بخشیده‌شدن هستند؛ یعنی نداشتن هیچ‌گونه مسئولیتی بی‌آنکه شرمنده باشند. بنابراین توجیه‌هایی از طبیعت و عذر و بهانه‌هایی از موقعیت‌ها را حتی اگر با هم متضاد باشند، پیش می‌کشند. مهم برایشان این است که بی‌گناه شناخته شوند، فضیلت‌های مادرزادیشان مورد تردید قرارنگیرد و خطایشان که از بداقبالی تصادفی ناشی شده، زودگذر و بی‌اهمیت تلقی پشود. سقوط آلبر کامو
مردم، شتاب‌زده درباره‌‌تان داوری می‌کنند تا خودشان مورد داوری قرارنگیرند. طبیعی‌ترین فکری که در چنین موردهایی به ذهن آدم می‌رسد، فکری ساده‌دلانه که انگار از ژرفای وجود به سراغش می‌آید، مسئله‌ی بی‌گناه‌بودنش است. از این دیدگاه مانند آن فرانسوی بی‌نوا و ساده‌دلی هستیم که در بوخنوالد، یعنی اردوگاه مرگ‌نازی‌ها، پافشاری می‌کرد درخواست‌نامه‌ای تسلیم منشی آنجا که خودش هم جزو زندانی‌ها بود بکند تا نامش را در دفتر تازه‌واردها به اردوگاه ثبت‌کنند. درخواست‌نامه؟ منشی و رفقایش به او می‌خندیدند: ”فایده‌ای ندارد رفیق! اینجا کسی هیچ‌درخواستی نمی‌تواندبکند. “فرانسوی ساده‌دل هم می‌گفت:” آخر می‌دانید، مورد من کاملا استثنائی است، من بی‌گناهم! “ سقوط آلبر کامو
آدم‌ها با دلیل‌هایتان، با درستی گفتارتان و وخیم‌بودن درد و رنج‌هایتان متقاعد نمی‌شوند، مگر هنگامی که بمیرید. تا زمانی که زنده هستید، به شما بدگمانند. فقط این حق را دارید که مورد تردید و سوء‌ظنشان قرار بگیرید. آنوقت اگر فقط این اطمینان خاطر وجود می‌داشت که بتوانید از تماشای این نمایش لذت ببرید، به زحمتش می‌ارزید که به آنها، آن‌چه را نمی‌خواهند باور کنند، ثابت و با این کار حیرت‌زده‌شان کنید. سقوط آلبر کامو
شما می‌میرید و آشنایان، از موقعیت استفاده می‌کنند تا برای این اقدامتان انگیزه‌هایی ابلهانه یا پیش پا افتاده بتراشند. کسانی که جانشان را فدا می‌کنند، باید میان از یادها رفتن، مسخره‌شدن یا مورد سوء‌استفاده قرارگرفتن یکی‌اش را انتخاب کنند؛ اما این که به انگیزه‌ی واقعی مردم پی‌ببرند، هرگز. سقوط آلبر کامو
خیلی‌ها بر این باورند که که با مردن، عزیزانشان را تنبیه می‌کنند، ولی در اشتباهند؛ چون آزادیشان را به آنها برمی‌گردانند! پس همان بهتر که شاهد این امر نباشند. البته بدون درنظرگرفتن اظهارنظرهای ناخوشایندی که دیگران نسبت به این کار آدم می‌کنند؛ حرف‌هایی از قبیل: ”خود را کشت چون نتوانست تحمل کند…“ سقوط آلبر کامو
شما خودتان را می‌کشید و برایتان اهمیت ندارد باورتان کنند یا نه؛ چون دیگر زنده نیستید که شاهد تعجب یا پشیمانی اطرافیان که زودگذر هم هست باشید و نیز نمی‌توانید در مراسم تشییع و خاک‌سپاریتان که همه آرزو دارند به چشم خود ببینند، شرکت کنید. برای این که آدم دیگر مورد بدگمانی نباشد، خیلی ساده باید بمیرد. سقوط آلبر کامو
در مورد من، به هر حال آن راهبه‌ی پرتغالی نبودم که نامه‌های پرسوزوگدازی برای افسری فرانسوی که او را فریفته بود می‌نوشت. البته آدم خشک و بی‌احساسی هم نبودم، اگرچه باید این‌گونه می‌بودم. برعکس، فردی دل‌نازک بودم که با کوچکترین احساس تأثری، اشکم جاری می‌شد… سقوط آلبر کامو
روزی به راننده‌ای که از من تشکر کرد چون کمکش کرده بودم، جواب‌دادم: هیچ‌کس این کار نمی‌کرد! البته منظورم این بود که هر کسی می‌توانست این کار را بکند. اما این اشتباه لفظی مانند بار سنگینی روی دلم ماند. از نظر شکسته‌نفسی به‌راستی رودست نداشتم… سقوط آلبر کامو
حقیقت این است که هر آدمی، -همان‌طور که می‌دانید- در این خواب‌وخیال است که هفت‌تیرکش و دزد سرگردنه‌ای گردن‌کلفت باشد و فقط با خشونت به جامعه حکم براند. چه اهمیتی دارد؟ مگر این‌طور نیست که آدم با سرشکسته‌کردن روحش به هدفش برسد و بر دنیایی حکم‌روایی کند؟ پس از چنین کاری، به راستی دشوار است آدم خود را دوستدار عدالت و پشتیبان برگزیده‌ی بیوه‌زنان و بچه‌های یتیم بداند… سقوط آلبر کامو
من از آن تافته‌های جدابافته نبودم که هر توهینی را ببخشم، ولی سرانجام آنها را از یاد می‌بردم. آن کس که گمان می‌کرد از او متنفرم، وقتی می‌دید لبخندزنان و با رویی گشاده به او سلام می‌کنم، غرق در شگفتی می‌شد و نمی‌توانست باور کند. در این حال، بر حسب خلق‌وخوی خودش، بزرگواری و اعتلای روحم را تحسین یا بی‌غیرتی‌ام را تحقیر می‌کرد، بی آن که فکر کند انگیزه‌ی من ساده‌تر از این‌ها بود؛ من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم. سقوط آلبر کامو
شما که با این جمله آشنایی دارید؟: ”آدم جواب پدرش را نمی‌دهد! “ از نظری این جمله عجیب و غیرعادی است. آدم در این دنیا به چه کسی جز آن که دوستش دارد جواب می‌دهد؟ از طرف دیگر حرفی است متقاعدکننده. باید به هر حال یک نفر باشد که حرف آخر را بزند. در غیر اینصورت، هر کسی می‌تواند با هر استدلالی مخالفت کند، آخر سر هم به جایی نخواهد رسید. برعکس، اقتدار همه چیز را حل و فصل می‌کند. سقوط آلبر کامو
با مردی آشنا بودم که بیست سال از عمرش برای زنی خنگ هدر داد. همه چیزش را فدای او کرد؛ دوستانش، کارش، حتی نواخت منظم زندگی‌اش را و یک شب هم به من اعتراف کرد هرگز آن زن را دوست نداشته. فقط از تنها بودن کسل می‌شده، مانند بسیاری از آدم‌ها. بنابراین زندگی پر دردسر و فاجعه‌باری برای خودش درست کرده بود. توضیحی که بیشتر آدم‌ها درمورد این‌گونه کارها و رفتارهایشان می‌دهند، این است که به هر حال باید رویدادهایی در زندگی وجود داشته باشد تا زندگی به صورت یکنواخت و کسل‌کننده درنیاید، ولو پایبندی و اسارت بدون عشق؛ حتی جنگ یا مرگ باشد. بنابراین زنده باد به خاک‌سپاری‌ها… سقوط آلبر کامو
آیا تا به حال برایتان پیش آمده که ناگهان به همدلی، به کمک و به دوستی احتیاج پیدا کرده باشید؟ من یاد گرفته‌ام به ابراز همدلی دیگران بسنده کنم؛ این‌گونه همدلی را خیلی آسان‌تر می‌توان به دست آورد و هیچ تعهد یا مسئولیتی ایجاد نمی‌کند. سقوط آلبر کامو
می‌دانید چرا نسبت به کسانی که از دنیا رفته‌اند، منصف‌تر و بخشنده‌تر می‌شویم؟ دلیلش خیلی روشن است: چون نسبت به آنها دیگر دینی نداریم! ما را آزاد می‌گذارند، می‌توانیم از وقتمان هرطور که می‌خواهیم، استفاده کنیم. به طور خلاصه در یک مجلس مهمانی یا هم‌نشینی با یاری مهربان، به تحسین از فرد درگذشته بپردازیم اما اگر مجبور به انجام چنین کاری شویم، فقط از راه مراجعه به حافظه انجام خواهد گرفت و حافظه هم در این‌گونه موارد، ضعیف است. سقوط آلبر کامو
به دست آوردن دوستی چندان ساده نیست. کسب آن، زمان زیادی لازم دارد و دشوار هم هست؛ اما وقتی به دست آمد، دیگر امکان از دست دادنش وجود ندارد، باید با آن مواجه شد. به ویژه باورتان نشود که دوستانتان وظیفه‌دارند هر شب به شما تلفن کنند تا بدانند به راستی آن شب قصد خودکشی ندارید یا ساده‌تر از این هم‌نشین و هم‌صحبتی نمی‌خواهید یا تصمیم نگرفته‌اید از خانه بیرون بروید. اما نه! اگر آنها تلفن کنند خیالتان آسوده، شبی خواهدبود که می‌دانید تنها نیستید یا به شما خوش می‌گذرد و زندگی بر وفق مرادتان است. سقوط آلبر کامو
راه درستی را در پیش گرفته بودم و همین هم برای آرامش وجدانم کافی بود. احساس حقانیت، خشنودی به‌خاطر حق به جانب بودن، شادی برای خود احترام قائل بودن، انگیزه‌های قدرتمندی هستند که ما را سرپا نگه می‌دارند یا به پیشرفتمان کمک می‌کنند. سقوط آلبر کامو
من از آن تافته‌های جدابافته نبودم ؛
که هر توهینی را ببخشایم،
اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می‌بردم.
آن کس که تصور می‌کرد که من از او نفرت دارم چون می‌دید که با لبخندی صمیمی به او سلام می‌گویم غرق در شگفتی می‌شد و نمی‌توانست باور کند. در این حال، بر حسب خلق و خوی خودش، یا بزرگواریم را تحسین و یا بی غیرتی‌ام را تحقیر می‌کرد، بی آنکه فکر کند که انگیزه ی من ساده‌تر از این‌ها بوده است،من همه چیز حتی نام او را از یاد برده بودم.
سقوط آلبر کامو
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمی‌توانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان می‌سپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح می‌دهند. ولی من خم می‌شوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم. سقوط آلبر کامو
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمی‌توانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان می‌سپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح می‌دهند. ولی من خم می‌شوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم. سقوط آلبر کامو
من هر گز شب از روی پل نمی‌گذرم. این نتیجه ی عهدی ست که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. آن وقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را در آب می‌افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می‌شوید! یا او را به حال خود وامی گذارید. شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا می‌گذارد. سقوط آلبر کامو
آیا می‌دانید که در دهکده ی کوچک من، طی یک عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را می‌کنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد. سقوط آلبر کامو
من مرد پاکدلی را می‌شناختم که بدگمانی را به خود راه نمی‌داد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمامی نوع بشر و حیوانات مهر می‌ورزید. روحی برگزیده بود، بله، قطعاً چنین بود.
به هنگام آخرین جنگ‌های مذهبی اروپا، گوشهٔ خلوتی در روستا اختیار کرده و بر درگاه خانه اش نوشته بود: (( از هر کجا که باشید به در آیید که خوش آمدید.) )
به گمان شما چه کسی به این دعوت دلپذیر پاسخ داد؟ شبه نظامیان فاشیست، که مثل خانهٔ خودشان داخل شدند و دل و رودهٔ او را بیرون کشیدند.
سقوط آلبر کامو