بریده‌هایی از رمان 1984

نوشته جورج اورول

اگر امیدی وجود داشت، باید در طبقه کارگر جست‌وجو می‌شد؛ زیرا فقط آن‌جا، در میان خیل عظیم توده‌هایی که مورد بی‌توجهی قرار گرفته بودند و هشتاد و پنج درصد جمعیت اوشنیا را تشکیل می‌دادند، امکان داشت نیرویی برای نابودی حزب ظهور کند. حزب نمی‌توانست از درون متلاشی شود. اگر دشمنی هم داشت، دشمنانش راهی برای گردآمدن و یا حتی شناخت یکدیگر نداشتند. حتی اگر انجمن افسانه‌ای موسوم به «برادری» وجود داشت که امکانش بود، احتمال کمی داشت که اعضای آن بتوانند در گروه‌هایی بیش از دو یا سه نفر دور هم جمع شوند. شورش و عصیان فقط در نگاه، آهنگ کلام و یا حداکثر زمزمه یک کلمه خلاصه می‌شد؛ اما اگر کارگران به نحوی از میزان توانایی خود آگاه می‌شدند، نیازی به تبانی و توطئه‌چینی نداشتند. فقط کافی بود به پا خیزند و همان‌‌گونه که اسب‌ها با لرزش بدن، مگس‌ها را می‌پرانند، تکانی به خود بدهند. اگر آن‌ها تصمیم می‌گرفتند، همین فردا صبح تمام حزب متلاشی می‌شد. بدون شک دیر یا زود آن‌ها به جایی می‌رسیدند که این کار را بکنند؛ ولی هنوز… 1984 جورج اورول
به طور مثال، در اظهار نظر وزارت فراوانی تخمین زده بودند که میزان تولید پوتین برای یک فصل بالغ بر صد و چهل و پنج میلیون جفت خواهد شد. تولید واقعی، شصت و دو میلیون جفت خواهد بود؛ ولی وینستون در بازنویسی، تخمین وزارت فراوانی را به پنجاه و هفت میلیون تبدیل کرد تا طبق معمول بتوانند ادعا کنند میزان تولید از سهمیه در نظر گرفته شده بالاتر بوده است. به هر حال، هیچکدام از ارقام شصت و دو میلیون، پنجاه و هفت میلیون و یا صد و چهل و پنج میلیون به حقیقت نزدیک نبود؛ بلکه به احتمال زیاد هیچ پوتینی تولید نشده بود و به احتمال قوی‌تر هیچ‌کس از میزان تولید کفش اطلاع نداشت، در اصل برای کسی اهمیت هم نداشت. تنها چیزی که همه می‌دانستند این بود که در هر فصل بر روی کاغذ تعداد سرسام‌آوری کفش تولید می‌شد، درحالی‌که شاید نیمی از جمعیت اوشنیا پابرهنه بودند. 1984 جورج اورول
یک سکه بیست‌وپنج سنتی از جیبش درآورد. روی آن هم با حروف بسیار ریز همان شعارها نوشته بود و در روی دیگر سکه، تصویر برادر بزرگ حک شده بود. حتی چشم‌های تصویر روی سکه هم، آدم را دنبال می‌کرد. روی سکه‌ها، روی مُهرها، روی جلد کتاب‌ها، پرچم‌ها، پوسترها و کاغذ روی پاکت سیگار، همه‌جا. همیشه چشم‌ها تو را زیر نظر دارند و صدایشان در گوش می‌پیچد. خواب یا بیدار، در حال کار یا خوردن، داخل خانه یا بیرون، در حمام یا تختخواب؛ راه گریزی نبود. هیچ‌چیز جز چند سانتیمتر مکعب فضای درون مغزت مال خودت نبود. 1984 جورج اورول
مدتی نشست و به طرز احمقانه‌ای به کاغذ خیره شد. صفحه سخنگو، موزیک نظامی پخش می‌کرد. عجیب بود که نه تنها توانایی بیان افکارش را نداشت؛ بلکه به کلی چیزهایی را که قصد گفتنش را داشت، فراموش کرده بود. هفته‌ها بود که خودش را برای این لحظه آماده کرده بود و در تمام این مدت به فکرش هم نرسیده بود که ممکن است به جز شهامت به چیز دیگری هم نیاز داشته باشد. عمل نوشتن، کار ساده‌ای بود. فقط باید گفت‌وگوی پایان‌ناپذیر و بی‌امان درونش را که سال‌ها در مغزش جریان داشت، به روی کاغذ می‌آورد؛ ولی حالا حتی گفت‌وگوی درونی‌اش هم قطع شده بود. 1984 جورج اورول
هیچ راهی وجود نداشت که بفهمی در فلان لحظه خاص آیا زیر نظر قرار داشته‌ای یا نه. همچنین هرگز نمی‌توانستی سر در بیاوری که پلیس افکار، چندبار و از چه طریقی، به تفتیش عقاید تو پرداخته است. حتی اگر می‌گفتند همه مردم را تمام‌وقت کنترل می‌کنند، چندان دور از ذهن نبود؛ یعنی آن‌ها در هر زمان که اراده می‌کردند، می‌توانستند همه رفتار و کردارت را زیر نظر بگیرند. مردم از روی عادتی که تبدیل به غریزه شده بود، همواره باید با این تصور زندگی می‌کردند که هر حرفی می‌زنند شنیده می‌شود و هر حرکتی که انجام می‌دهند -به جز در تاریکی- زیر نظر است. 1984 جورج اورول
اورول نیز همانند هاکسلی و زامیاتین، به طور ضمنی مطرح می‌کند که شکل جدید صنعتی‌شدن جوامع که در آن، انسان ماشینی تولید می‌کند که مانند انسان‌ها عمل می‌کند و انسان‌هایی تربیت می‌کند که مانند ماشین عمل می‌کنند، به دورانی منجر خواهد شد که طی آن انسان از ویژگی‌های انسانی‌اش تهی می‌شود و به از خودبیگانگی کامل می‌رسد. دورانی که در آن انسان‌ها به شی‌ء تبدیل می‌شوند و به صورت ضمیمه‌های فرآیند تولید و مصرف درمی‌آیند. 1984 جورج اورول
با دستکاری ماهرانه ذهن، فرد دیگر چیزی برخلاف آن‌چه که فکر می‌کند، نمی‌گوید؛ بلکه به متضاد آن چیزی که حقیقت است، فکر می‌کند. بنابراین، برای مثال، اگر او استقلال و انسجام فکری خود را به طور کلی از دست داده باشد و در ضمن خودش را متعلق به محل یا گروه خاصی بداند، پس دو به علاوه دو می‌شود پنج، یا «بردگی، آزادی است.» و از آن‌جا که دیگر به تفاوت بین حقیقت و غیرحقیقت آگاه نیست، احساس آزادی می‌کند. 1984 جورج اورول
«دوگانه‌باوری» به این معناست که فرد به طور هم‌زمان، در یک مورد خاص، دو عقیده متضاد داشته باشد و هر دو را نیز بپذیرد. این فرآیند باید آگاهانه باشد، در غیر این صورت نمی‌تواند با دقت کافی انجام شود. اما در عین حال، باید ناآگاهانه باشد وگرنه احساس خطا، احساس گناه به همراه می‌آورد. 1984 جورج اورول
یکی از تحولات شاخص و مخرب جامعه ما این است که انسان روزبه‌روز بیشتر تبدیل به ابزاری برای تغییر شکل دادن واقعیت می‌شود و سعی دارد آن را به چیزی مناسب خواست خود تبدیل کند، حقیقت چیزی است که توده‌ها در مورد آن اتفاق نظر داشته باشند؛ اورول به شعار «چگونه ممکن است میلیون‌ها نفر اشتباه کنند» جمله «چگونه ممکن است حق با اقلیتی یک‌نفره باشد» را اضافه می‌کند و به روشنی نشان می‌دهد در نظامی که توجه به مفهوم حقیقت همچون یک حکم عینی مرتبط با واقعیت، منسوخ شده است، کسی که در اقلیت قرار می‌گیرد باید بپذیرد که دیوانه است. 1984 جورج اورول
نویسنده آمریکایی، آلن هارینگتون که در کتابش، زندگی در کریستال پالاس تصویری دقیق و گیرا از زندگی در یک موسسه بزرگ آمریکایی ارائه می‌دهد، برای مفهوم معاصر حقیقت، اصطلاحی عالی وضع کرده است: «حقیقت متغیر». اگر موسسه بزرگی که من در آن کار می‌کنم، ادعا کند که محصولاتش نسبت به تمام رقبایش برتری دارد، موجه بودن این ادعا چیزی نیست که قابل رسیدگی باشد. موضوع مهم این است که تا وقتی من برای این موسسه خاص کار می‌کنم، این ادعا برای «من» حقیقت دارد و من از تحقیق در مورد اعتبار این حقیقت، خودداری می‌کنم. 1984 جورج اورول
آیا ممکن است طبیعت انسان به گونه‌ای تغییر کند که آرزوهایش برای آزادی، شرافت، کمال و عشق را فراموش کند؟ یعنی ممکن است روزی فرا رسد که او انسان بودن خویش را از یاد ببرد؟ و یا طبیعت انسانی از چنان پویایی‌ای برخوردار است که به این بی‌حرمتی‎‌های آشکار نسبت به نیازهای اساسی بشر واکنش نشان می‌دهد و تلاش می‌کند این جامعه غیرانسانی را به جامعه‌ای انسانی تبدیل کند؟ 1984 جورج اورول
وزارت حقیقت – یا همان مینی ترو در زبان نوین
به طرز شگفت آوری در میان چشم انداز. خودنمایی می‌کرد
ساختمان عظیم هرمی شکل به رنگ سفید. که به صورت پله پله تا ارتفاع سیصدمتر بالا رفته بود
از جایی که وینستون ایستاده بود سه شعار حزب را که به نحوی موزون بر نمای سفید ساختمان به طور برجسته نوشته بودند
به راحتی می‌شد خواند: جنگ، صلح است. آزادی،بردگی است. نادانی،توانایی است.
1984 جورج اورول
امروز جنگ بین سه ابر قدرت ، جنگی ساختگی و غیر واقعی است اما نمی‌توان گفت که بی معنی و بی هدف است. چنین جنگی ذخایر کالاهای مصرفی را می‌بلعد و فضای فکری جامعه را آن گونه که طبقه ی حاکم می‌خواهد حفظ می‌کند. در این حالت جنگ یک امری داخلی است نه خارجی! 1984 جورج اورول
منظورِ آن‌‌ها نه‌فقط این بود که غریزه‌ی جنسی دنیایِ دیگری برایِ خود پدید می‌‌آورد که حزب قادر به کنترلِ آن نیست و تا حدِ ممکن باید آن را تأیید کند، بلکه نکته‌ی مهم‌تر آن بود که محرومیتِ جنسی باعثِ افزایشِ شور و جنون می‌‌شود که بسیار مطلوب است، زیرا می‌‌توان آن را به اشکالِ دیگری نظیرِ علاقه به جنگ و پرستشِ رهبر تغییر داد. 1984 جورج اورول