همه ی مردم ستاره دارند اما همه ی ستارهها یک جور نیست: واسه آن هایی که به سفر میروند حکم راهنما را دارند واسه بعضی دیگر فقط یک مشت روشنایی سوسو زن اند. برای بعضیها که اهل دانشند هر ستاره یک معما است واسه آن بابای تاجر طلا بود. اما این ستارهها همه شان زبان به کام کشیده و خاموشند. فقط تو یکی ستاره هایی خواهی داشت که تنابنده یی مثاش را ندارد. چی میخواهی بگویی؟ نه این که من تو یکی از ستاره هام؟ نه این که من تو یکی از آنها میخندم؟… خب پس هر شب که به آسمان نگاه میکنی برایت مثل این خواهد بود که همه ی ستارهها میخندند. پس تو ستاره هایی خواهی داشت که بلدند بخندند! و باز خندید