راهی که به هدف ختم میشود پیدا نیست و سبب بیماری نیز در همین نبودن راه و نامطمئن بودن مسیرهاست. در برابر مسئله نیستیم، درون آنیم. مسئله خود ماییم. آنچه میخواهیم حیاتی تازه است، اما ارادهٔ ما که وابسته به حیات پیشین ماست، به کلی ناتوان است. به کودکانی میمانیم که تیله ای در درست چپ خویش دارند و تنها هنگامی حاضرند آن را رها سازند که اطمینان یابند به ازای آن سکه ای در درست راستشان گذاشته شده است: میخواهیم به حیات تازه ای بپیوندیم، اما حیات پیشین را نیز نمیخواهیم از کف بدهیم. نمیخواهیم لحظهٔ گذار و زمانی که دستمان خالی میشود، حس کنیم. رفیق اعلی (روزنهای به زندگی فرانچسکوی قدیس) کریستین بوبن
قاعدهی هجدهم: تمام کائنات با همه لایهها و با همه بغرنجیاش در درون انسان پنهان است. شیطان مخلوقی ترسناک نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد، بلکه صدایی است در درونِ خودمان. در خودت دنبال شیطان بگرد، نه در بیرون و در دیگران. و فراموش نکن هر که نفسش را بشناسد، پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران، بلکه به خود بپردازد، سرانجام پاداشش شناخت آفریدگار است. ملت عشق الیف شافاک
شخصاً من در غمگین بودن عیبی نمیدیدم. ریا و بازی باعث شادی آدمها میشود، برعکس، دانستن حقایق سنگینی و غم بر دل مینشاند. در این دنیا آدمهایی که بیشتر بدانند، آرامتر و ساکتترند. ملت عشق الیف شافاک
پکوشه معتقد بود که باید با اشراف قلابی سختگیری کرد و به عمد هم که شده روی پاکت نامه و وقت حرف زدن با خدمتکارهایشان عنوان اشرافی را از جلوی اسمشان برداشت. خوشیها و روزها مارسل پروست
داداش خجالت زده، تکیه داده بود به دیوار و گفته بود: «هنوز بزرگ نرفته از سرت بیرون؟»
خوابیده فکر کرده بود: «چه میگوید؟ مگر میتوان نقشی را که روی دیوار سیمانی کشیده میشود به این راحتیها از بین برد؛آن هم نقشی که نه یکباره که نوا نوا همراهِ آهنگ نوای نیِ بزرگ توی ذهنش رفته بود.»
- یعنی من ره هیچ وقت بخواهی؟
چه میدانست؛ شاید. بیوهکشی یوسف علیخانی
تو از اینجا که بیرون بروی به اتاقی احتیاج داری… انسان بیخانه از سگ هم نجستر است. همه آن چیزهایی که طبیعت به انسان میبخشد برای آن است که بتواند برای خودش خانهای بسازد. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
گذشته مرا نساخته بود، برعکس این من بودم که، برخیزان از خاکسترهام، به میانجیِ آفرینشی همواره از نو آغازیده حافظه ام را از نیستی میگسلاندم. کلمات ژان پل سارتر
زندگی سراسر جنگ است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
در یک روز سرد ابری زمستان 1975 در دوازدهسالگی شخصیت من شکل گرفت. دقیقا آن لحظه به یادم مانده، پشت چینهی مخروبهای دولا شده بودم و کوچهی کنار نهر یخ زده را دید میزدم. سالها ازین ماجرا میگذرد، اما زندگی به من آموخته است آنچه دربارهی از یاد بردن گذشتهها میگویند درست نیست. چون گذشته با سماجت راه خود را باز میکند. حالا که به گذشته باز میگردم، میبینم تمام این بیست و شش سال به همان کوچهی متروکه سرک کشیدهام. . . بادبادکباز خالد حسینی
. . اخیرا به نقطهای رسیدم که دیگه حقارت هم توان تحقیرکردن منو نداره. آدم به جایی میرسه که احساسش متوقف میشه، اونوقته که اندیشهشو بیان میکنه کوکتیل پارتی تامس استرنز الیوت
- تمرکز: چشمهایتان را به هدف بدوزید نه به موضوعات سادهای که در سرِ راه شما قرار میگیرند تا از مسیر خارجتان کنند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
عزیزان تنها چیزهای بیارزش مثل همند. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
به جوان گفت: زنده هستم. وقتی دارم میخورم ، به چیزی جز خوردن نمیاندیشم. اگر در حرکت باشم، فقط راه میروم. اگر ناچار شوم بجنگم ، آن روز نیز مانند هر روز دیگری ، برای مردن خوب است. چون نه درگذشته زندگی میکنم و نه در آینده. تنها اکنون را دارم ، و اکنون است که برایم جالب است. اگر بتوانی همواره در اکنون بمانی، انسان شادی خواهی بود. آن وقت میفهمی که در صحرا زندگی هست ، که آسمان ستاره دارد، و جنگجویان میجنگند، چون این بخشی از نوع بشر است. زندگی یک جشن است، جشنی عظیم، چون همواره در همان لحظه ای است که در ان میزی ام، وفقط در همان لحظه…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 100 کیمیاگر پائولو کوئیلو
تنهایی، درد، تحقیر و شکست مفاهیم محوری زندگیاند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
مادرم عادت داشت بگوید: اگر خیلی چیزها را برای خودت منع کنی و زندگی را سخت بگیری، دوام نمیآوری و زیاد زنده نمیمانی. عشق هرگز فراموش نمیکند سالی هپورث
من میدانم که میتوانم خوشحالت کنم و مطمئن باش که تو هم میتوانی خوشبختم کنی. .
تو ازمن آدمی ساختی که اصلا تصورش را هم نمیکردم. حتی با این شرایطی که داری بازهم میتوانی شادم کنی. از تمامِ آدمهای دنیا فقط میخواهم کنارِ تو باشم، تو را به هرکسی ترجیح میدهم، حتی این تویی که به نظرِ خودت از دست رفته است. من پیش از تو جوجو مویز
زندگی همین است. همهچی با گذشت زمان محو میشود. خاطرات کمرنگ میشوند، درد کم میشود. مدرک آگوتا کریستف
روحش خالی است، فاقد هر احساسی، مانند روح هنرپیشه ای که متنی را میخواند، بی آن که به آن فکر کند. جهالت میلان کوندرا
با تمام امیدها، با تمام ذراتم، به تو عشق میورزم.
اگر خدایی وجود میداشت، تنها دعای من به درگاهش این بود که:
«آیدا را خوشبخت کن، تا من به اوج والاترین سعادتها رسیده باشم!» مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
فکر میکنم راهی وجود دارد تا بتوان از واقعیات تلخ و ناخوشایند به آرامی سخن گفت. به هر حال بهترین راه بیرون رفتن از کسادی بازار روزمرگی همین است. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
قانون جاذبه شماره ۶۴
صرف نظر از اینکه یک زن تا چه اندازه زیبا باشد، تنها زیبایی چهره نمیتواند احترام مرد را برایش نگاه دارد. شاید زیبایی ظاهری او را جذب کند اما آنچه او را مجذوب شما نگاه میدارد، استقلال شماست. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
چیزی فشار دهندهتر و تحمل ناپذیرتر از آن نیست، و نمیتواند باشد، که انسان فقط در اثر یک اتفاق به کلی نابود شود، فقط در اثر یک اتفاق، اتفاقی که ممکن بود اصلا واقع نشود، انسان از بین برود فقط به علت تراکم پیش آمدهای شومی که ممکن بود، چون لکه ای از ابر، از کنار ما بگذرند و ناپدید شوند. / از داستان «نازنین» شاهکارهای کوتاه (6 داستان) مجموعه داستان فئودور داستایوفسکی
نباید فکر کرد که مرگ یک بچه معلول کمتر دردناک است. مرگ او به همان اندازه ی مرگ یک بچه نرمال سخت و جانگداز است.
مرگ آن کسی که هرگز رنگ شادی در زندگی نچشیده بوده است ، آنکه تنها به منظور رنج بردن بر این کره ی خاک قدم نهاده است، و آمده است تا مدتی را محنت بگزراند و برود خیلی غم انگیز و طاقت فرساست. کجا میریم بابا ژان لویی فورنیه
آنها مدتها زندگی خود را وقف کاری عجیب کرده بودند. کاری که در یک زمان هم از آنها بعید بود و هم برازندهٔ آنها بود. هر دو با چرخخیاطی سینگر قدیمی، لباس عروس میدوختند. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
او وقتی نداشت که از کف بدهد، و من چیزی نداشتم که از دست بدهم، و برای اینکه بدانم عشق چه معنایی دارد، حاضر بودم حتا عاشق یک بز هم بشوم. مالوی ساموئل بکت
میگوید به من قولی بده، از خودت بگریز، از نو شروع کن، دوباره برای زندگیات طرح بریز، از نور خورشید لذت ببر یا با تمام وجودت تلاش کن لذت ببری، با اقیانوس رفاقت کن، هر رزوت را جوری بگذران انگار آخرین روز زندگیات است.
میگویم این حرفها را هیچوقت درک نکردم. اگر بدانم فلان روز آخرین روز زندگیام است هروئین میزنم و از هیچ زنی نمیگذرم. ریگ روان استیو تولتز
با این همه بدبختی که در دنیا میدید، انتظار شادی و خوشبختی بیهوده و احمقانه مینمود. توقعاتش را از زندگی کم کرده بود، عکسها در کشوها بودند و یاد مردگان را از ذهن رانده بود. فقط یک چرم تیغ تیزکنی، و یک جفت دستبند زنگ زده تزئین اتاق بود. ولی فکر میکرد که آدم بالاخره چشم و گوش دارد، و میشنود. یک آدم خوشبخت به من نشان بده تا من هم غرور، خودپسندی، شرارت و جهل مطلق را نشان دهم. جان کلام گراهام گرین
نمیتوانی رنگ کنی و تمیز بمانی. فکر کنم در سیاست هم اوضاع همینطور است. نان و آب یوجین اونیل
زندگی حتی وقتی انکارش میکنی حتی وقتی نادیده اش میگیری، حتی وقتی نمیخواهی اش از ناامیدیهای تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است. آدم هایی که از بازداشتگاههای اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هایشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوسها دویدند، به پیش بینیهای هواشناسی به دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
من اعتقاد دارم مردهای زیادی در دنیا هستند که آدم میتواند عاشقشان بشود فقط یک مرد نیست. رنگینکمان دیوید هربرت لارنس
جنگیدن زیباتر از پیروزیه! به سمت مقصد رفتن از رسیدن به اون با ارزش تره! وقتی برنده میشی یا به مقصد میرسی یه خلأ رو تو خودت احساس میکنی! واسه پر کردن همین خلأ باید دوباره راه بیافتی و مقصد تازه ای پیدا کنی! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
هنگامی که زندگی هنرمندی را پیدا نمیکند تا قلبش را آواز بخواند
فیلسوفی را خلق میکند تا از منطق و دلیل سخن بگوید ماسه و کف جبران خلیل جبران
"تورا که میبینم به یاد شمس تبریزی میافتم.
بعضیها در مورد او حرفهای ناروا و ناشایستی میزنند؛ اما اگر از مولانا بپرسی، خواهد گفت که شمس برای او، هم خورشید بود و هم ماه. " ملت عشق الیف شافاک
منظورت از این که تازه چهلوهفت سالت شده چیه؟ این ”تازه “چیزی است که زندگیات را خراب کرده. تازه، تازه، تازه! تازه برایم بهترین کار را میکند! تازه چهلوهفت سال! طولی نمیکشد که شصتوهفت سالت بشود و” تازه“ در محافل کوفتی بگردی و سعی کنی یک سقفکوفتی بالای سرت داشته باشی! ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو
ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعداز ظهر تیرماه سال ۱۳۲۵٫ ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است، اما زمان همچنان میگردد و ویرانی به بار میآورد. سمفونی مردگان عباس معروفی
کُمدی بزرگ ریاکاری انسان هرگز پایان نمیگیرد؛ از هیچ طرف. و چه خوشت بیاید، چه نیاید، جالبترین نمایش است. دیوانگی در بروکلین پل استر
نگاهش به من چون نگاه موسیقیدانی پیش از شروع به نواختن به سازش بود، احساس درک و بالاتر قرار داشتن، احساس میکردم چنان درونم را میبیند که گویی جزئی از او هستم. و چقدر دوست داشتم سازی باشم که او مینوازد! خاطرات 1 گیشا آرتور گلدن
تنها چیزی که برای فروش داشتم همانی بود که بقیه آدم هایی که چیزی به اسم خودشان ندارند مجبور به فروشش میشوند: #وقت جزء از کل استیو تولتز
بالاترین تهدید برای موفقیت، نه شکست بلکه بیحوصلگی است. عادتهای اتمی جیمز کلیر
نیایش همیشه زیباست.
به هر شکل و به هر زبان که باشد زیباترین جلوه ی ارتباط انسان با خداوند است. من زندهام (خاطرات دوران اسارت) معصومه آباد
مقتدرترین مرد دنیا هستم؛ زیرا توانستهام (و تو شاهدی) که در سرشارترین لحظههای کامیابی، در لحظاتی که نه خدا و نه شیطان، هیچ یک نمیتوانند سرریز شدن جامهای مالامال از لذت و هوس را مهار کنند، توانستهام پاسدار پاکی و تقوا باشم و لجامگسیختهترین هوسهایی را که غایت آرزوهای حیوانی است، برای وصول به بلندترین درجات عشق انسانی مهار کنم! و کسی که تا این حد به همهٔ هوسهای خود مسلط است، چرا ادعا نکند که مقتدرترین مرد دنیاست؟ مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
شنیده ام مرغهای دریایی روی آب میخوابند. زندگی حقیقی همین است: آدم خودش را به جریان آب بدهد و پاهایش هیچوقت روی خاک نیاید… خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
همیشه چیزهایی را که به دردم نمیخورد با خودم میبرم و چیزهای بهدردبخور را فراموش میکنم. 1 زن بدبخت ریچارد براتیگان
سردی و خودخواهیام شرمندهام. من نیازهای او را نادیده میگیرم، همانطور که او کلماتِ مرا. او آجر به دستم میدهد و من آنها را زمین میاندازم. میدانم با این کارِ من آسیب میبیند. میپرسم: «مشکل چیه؟»
میگوید: «هیچی. خوبم. خیلی خوب.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
خود آنی به قدری خوشحال بود که ته دلش کمی میترسید. خرافاتیها میگفتند که خدایان طاقت دیدن آدمهای خیلی خوشحال را ندارند. البته این ویژگی در مورد بعضی آدمها صدق میکند… آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
Chejoori bayad ketabo bkhunim tu site!? از لج تو نیلوفر لاری
زمین اطرافش همهجا میلرزد. خیلی دورتر، بالای سرش، جنگ ادامه دارد. خمپارهها همچنان زمین را میلرزانند و زیرورو میکنند. آلبر با ترس و شرم چشمانش را باز میکند. شب است، ولی تاریکی کامل نیست. اشعههای بسیار کوچکی از نور سفیدگون روز به زحمت رخنه میکند: نوری پریدهرنگ، با ورقهٔ ناچیزی از زندگی.
آلبر بهناچار بریدهبریده نفس میکشد. آرنجها را چند سانتیمتر به دو طرف باز میکند، موفق میشود پاهایش را کمی دراز کند، خاک را به پایین پاها میراند. محتاطانه ضدترسی که بر وجودش چیره میشود، تلاش میکند. صورتش را بهآرامی آزاد میکند تا بتواند نفس بکشد. بلافاصله لایهای از خاک مثل تاولی میترکد و از صورتش جدا میشود. واکنشاش آنی است. همهٔ عضلاتاش باز میشوند، ولی چیز دیگری اتفاق نمیافتد. چه مدت در این توازن ناپایدار که هوای نفس کشیدن کمکم کمیابتر میشود، باقی میماند که فکر مردن چطور رهایش نمیکند، چکار باید بکند اگر از اکسیژن محروم شود، با رگهایی که یکییکی میترکد و از هم میپاشد، با چشمانی که چون هوا برای دیدن ندارد از حدقه درآمده. سعی میکند تا جایی که میشود کمتر نفس بکشد، فکر نکند، خود را همانطوری که هست ببیند. دیدار به قیامت پییر لومتر
این رود بسیار زیباست، من او را بیش از هر چیزی دوست میدارم، چه بسیار که بدو گوش فرا میدهم و خیره میشوم و پیوسته چیزی از آن فرا میگیرم. سیذارتا هرمان هسه
«لازم نیست همه کلکهای معامله را فرا بگیرید، بلکه یاد بگیرید خود معامله را چگونه انجام دهید» زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
برای چند لحظه برخوردِ بینِ دو بدن اتفاق میافتد. برای چند لحظه، تلاقیِ دو ذهن. و برای چند لحظه، اتصال دو روح، بدون هیچ دروغ و نقابی.
من اینجام. تو اینجایی. همهٔ من. همهٔ تو. اینجا، در عشق.
بعد روی تخت دراز میکشیم و کمی با هم نفس میکشیم. به کریگ نگاه میکنم و اشکهایش را میبینم که روی صورتش جاری شدهاند. کریگ اینجاست، همهٔ او دقیقاً روی سطح و من میتوانم ببینماش.
کریگ میگوید: «حس متفاوتی داشت.»
میگویم: «آره. حس عشق داشت.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
همه جا در تمام لحظات در هر حالت روحی، دوستت دارم. منتظرت هستم. انتظارم برای خودت دیر و دور است اما برای نامههایت همین الآن هم منتظرم. عزیزم، وقتی برایم مینویسی به من شرحی از برنامههایت بده تا حتی شده مبهم هم بدانم کجا هستی؛ یادت نرود که مرا در احساساتت شریک کنی و برایم تعریف کنی که از تو و کنفرانسهایت چه استقبالی کردند. از سرگرمیهایت هم برایم بگو. بدون خستگی از خودت برایم بگو، حتی از لحظاتی بگو که از من دوری و چیزهایی که با تو سهیم نیستم. تصور کن در چه بیخبری محضی به سر میبرم از هرچه تو را در بر گرفته و کمی خوراک ذهنی برایم بفرست تا بتوانم بهدرستی منتظرت باشم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
مردم حاضر به انجام هر کاری هستند جز پذیرش بیمعنا بودن زندگیشان. سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود
«بعضی وقتا…» فرمانده بود که داشت به آهستگی حرف میزد. «به نظر میرسه، زیباییهای خیلی کوچیکی تو این دنیا وجود داره. لذتهای خیلی کوتاه. تو فکر میکنی زندگی تو شهر کوچیکتون خیلی تند و زننده س. اما اگه تو هم ،اون چه که ما اطرافمون میبینیم رو ببینی ، متوجه میشی که همه ی ما یه جورایی بازنده ایم. هیچ کی تو یه زندگی جنگی برنده نیست.» دختری که رهایش کردی جوجو مویز
آدم وقتی لبخند یه بچه رو میبینه رو میبینه، قلبش آروم میگیره مغازه خودکشی ژان تولی
فکر کنم از دست دادن معصومیت همین است: اولین بار که با حصار محدودکننده تواناییهای بالقوهات روبرو میشوی. جزء از کل استیو تولتز
این #زندگی انگار میدان اسب دوانی است. هرگز توقفی در کار نیست. آخ اینها که هرگز مجال یک روز #تفکر را به خودشان نمیدهند، اینها میمیرند، مرده اند، بی چاره ها! به خود ما هم که خواستش را داریم باز این مجال را نمیدهند… خوشبختانه در میان آبهای طغیانی این زندگی چند جزیره کوچک هست که بتوان بدان پناه برد: #کتابهای زیبای شاعران و خاصه #موسیقی. جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
زنها باید کنترلازراهدوری به اسم «آزادی» اختراع کنند. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
آینده برایش جالب نبود؛ ابدیت را میخواست؛ ابدیت، زمان متوقف شده است، زمان بی حرکت؛ آینده، ابدیت را غیر ممکن میکند، میخواست آینده را نابود کند. جهالت میلان کوندرا
عشق ، دل مضطرب نمبخواهد!
قرار و آرام بگیر
محبوب خوب ِ آذری من!
آرام بگیر! 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
من به بودن محض، حضور با تمام وجود در لحظه معتقدم، یعنی این که تو باید با تمام وجود با کسی باشی که در کنار تو است. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
آیا به تو گفته اند که چشمان تو چپ است و وقتی که آدم را نگاه میکنی دو جور به آدم نگاه میکنی؟
درست است. تو جور نگاه داری که هر دو تنفر انگیز و چندش آور است. روز اول قبر صادق چوبک
چه کسی تعیین میکرد که یک نوزاد نورسیده مسلمان، مسیحی یا یهودی باشد؟ قطعا خود بچه تعیین کننده نبود. 3 دختر حوا الیف شافاک
استادم گفت: «آدسوی عزیزم، در طول این همه مدت که با هم سفر میکنیم، به تو یاد میدادم نشانههایی را که دنیا مثل یک کتاب بزرگ از طریق آنها با ما حرف میزند، تشخیص بدهی. آلانوس دِ اینسولیس میگوید: هر موجودی در جهان همچون کتابی و تصویری به سان آینه بر ما پدیدار میشود آنک نام گل اومبرتو اکو
عهد و پیمانی که همین چند لحظه پیش با خود بسته بود ، همه از یاد رفت و همراه باد به دوردستها رسی ، اما از پیمان شکنی خود پروایی نداشت ، این پیمان فقط به درد مرغانی میخورد که عادی بودن را پذیرفته اند. کسی که به اوج آموخته هایش میرسد ، نیازی به این عهد و پیمانها ندارد… جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ
۳- کارهای یکنواخت روزانه واقعاً میتوانند شور و نشاط یک رابطه از بین ببرند و شما ناگزیر میشوید که برای یکدیگر وقت «بسازید». اگر لازم بود برای بچه پرستار بگیرید و خودتان شام بروید بیرون. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
نرم و آرام! به استیز نیازی نیست:
که ستیز را ابلیس رهنمون سازد سوگنمایش اسپانیایی توماس کید
آرزوی آنکه شبها نترسند و گردش کنند، از آوازهاشان شرمگین نباشند آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
نکته در صبر و طاقت است، باید گذاشت زمان بگذرد، باید برای بار اول و آخر بیاموزیم که تقدیر پیش از رسیدن به مقصد هزار پیچ و تاب میخورد. کوری ژوزه ساراماگو
احساسات والا، همواره دنیای چه شکوهمند و یا حقیر را با خود دارند. افسانه سیزیف آلبر کامو
پیرمرد کتاب را خوب برانداز کرد وگفت: هوم، کتاب مهمی است اما خیلی خسته کننده است.
پسر جوان شگفت زده شد پس پیرمرد سواد خواندن داشت و قبلا این کتاب را هم خوانده بود. اگر آنطور که پیرمرد میگفت کتاب خسته کننده ای باشد هنوز وقت برای تعویض کتاب داشت.
پیرمرد ادامه داد: این کتاب هم مانند کتابهای دیگر از ناتوانی مردم سخن میگوید و سرانجام همه بزرگترین دروغ عالم را باور میکنند.
پسر جوان با تعجب پرسید: بزرگترین دروغ عالم چیست؟
– این است که در مرحله ای از زندگی، کنترل آنچه که در زندگی مان رخ میدهد را از دست میدهیم و سرنوشت هدایت آنرا بر عهده میگیرد. این بزرگترین دروغ این جهان است. کیمیاگر پائولو کوئیلو
تنهایی سرنوشت برخی از مردان است سینوهه پزشک مخصوص فرعون 1 (2 جلدی) میکا والتاری
اگر از خویشتن خود بیرون نیایی هرگز کشف نخواهی نمود که کی هستی قصه جزیره ناشناخته ژوزه ساراماگو
مرد زرقانی سیگار تعارفش کرد. گرفت. پک زد ، به سرفه افتاد.
- عجب تنده!
- خالصه. پهن قاطیش نیست!
فکر کرد که شاید هر چیز خالص آزار دهنده باشد، بیخود باشد! حتی طلای خالص ، نرم است و چکش خوار! فکر کرد که اصلا خالص و یکدست وجود ندارد.
«چه کس خوب است؟ -اگر غش نداشته باشی کلاهت پس معرکه س _مثل مرغ پخته ، قورتت میدن! -پف! چه روزگاری! چه مزخرفاتی!» دیدار احمد محمود
ما نیز کماکان میتوانیم باور داشته باشیم که موسیقی و صدا میتواند، و حتی باید، به شیوههایی بسیار سازمانیافته استفاده شوند تا احساسات ما را به جهتی برانند که زندگی بهتری داشته باشیم حتی با اینکه ممکن است هر یک از ما تصور متفاوتی از معنای بهتر شدنِ زندگی داشته باشیم. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
ترسو هزار دفعه میمیره، شجاع فقط یک دفعه. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
#عشق خدا به دریا میماند. هر انسانی به قدر ذاتش از آن آب بر میدارد. این که هر کسی چقدر آب بر میدارد به گنجایش ظرفش بستگی دارد. یکی ظرفش خمره است، یکی دلو، یکی کوزه، دیگری پیاله. ملت عشق الیف شافاک
نور و سایه روی سبیل گربه سر میخورند. چرا انقدر مرا تحت تأثیر قرار میدهند؟ درست مثل این است که با نگاه کردن به این میلههای ابریشمی سیاه و سفید در یک آن همه چیز را بفهمم، در حالی که چیزی برای فهمیدن وجود ندارد، فقط میتوان از روزهایی به این پاکی، زیر آسمانی به این سبکی شگفت زده شد. قاتلی به پاکی برف کریستین بوبن
«همه این آدمها وقتشان را سر این میگذارند که ما فی الضمیرشان را توضیح دهند، و با خوشحالی تصدیق کنند که آرا و عقایدشان یکی است.» تهوع ژان پل سارتر
مسئله، همکاران من هستند. همکارها همیشه مسئله اند. چندان اهمیتی ندارد. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
اصولا ما مرگ نزدیکانمان را آرزو نمیکنیم. آنها بخشی از زندگی ما هستند، اما گاهی از تصور این که اگر یکی از آنها نباشد چه میشود، حیرت میکنیم. در بعضی موقعیتها، بر اثر هراس، وحشت، علاقهی وافرمان به آنها و ترس از دست دادنشان به این فکرها میافتیم. مثلا «من بدون شوهرم چهکار کنم؟ بدون زنم چهکار کنم؟ از من چی میمونه؟ زنده نمیمونم. دلم میخواد من هم با اون بمیرم.» خود این فکر باعث میشود سرمان گیج برود و معمولا با لرزش تیرهی پشت و حس دروغین بودن آن موقعیت بلافاصله فراموشش کنیم. مثل وقتی که بر اثر دیدن کابوسی از خواب میپریم، کابوسی که وقتی بیدار میشویم هم تمام نمیشود… شیفتگیها خابیر ماریاس
تسلیم سکوت مطلق شدن احساسی است که برای هر کس کم و بیش پیش آمده و لطفش را درک کرده است. لطفی که در مراقبت غیر عادی آمیخته به سکوت ، از امواج عظیم زندگی احساس میشود؛ امواجی که بی وقفه در درون ما ودر اطراف ما در تلاطم هستند پدران و پسران ایوان تورگنیف
من دروغ نمیگویم. مادرم میگفت به این خاطر است که من آدم خوبی هستم. اما در حقیقت به این خاطر نیست که آدم خوبی هستم بلکه به این خاطر است که من نمیتوانم دروغ بگویم. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
حافظه ی آدم در ندارد که آدمها برای رفت و آمدشان اجازه بگیرند،در زندگی هرکس چند نفری هستند که برای رد شدن از مرز ذهن ویزا لازم ندارند،و خواسته و نخواسته همه جا با او هستند. لابد تا پای گور هم بعد از پایان فریبا وفی
خدای من! برای آنها باید «یک مشکل» ببری تا با خُرسندی حلش کنند! همیشه از خودم پرسیدهام مگر میشود دو نفر که همدیگر را مثل آنها دوست دارند، با رضای دل این همه آدم را دور خودشان جمع کنند؟ الآن فهمیدهام، آنها نیاز دارند که بقیه زندگیشان را تماشا کنند تا در چشم بقیه بتوانند هستی خودشان را باور کنند. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
فقط یک چیز وجود دارد که حیوانات را بیشتر از لذت، تحریک میکند و آن درد است. وقتی که شخص در زیر شکنجه قرار میگیرد همچون کسی میماند که تحت تاثیر بعضی علفها دچار اوهام شده.
آنچه شنیده اید و آنچه خوانده اید به فکر شما باز میگردد.
گویی که به بهشت منتقل نمیشوید بلکه برعکس روح شما به جهنم میرود. زیر شکنجه هر چه بازپرس بخواهد خواهید گفت و نیز چیزهایی خواهید گفت که تصور کنید او خوشش میآید زیرا در آن لحظه رابطهای (البته شیطانی) بین شما و او برقرار میشود.
بنتی ونگا ممکن است تاثیر فشار مزخرفترین دروغها را گفته باشد زیرا در آن موقع دیگر خودش صحبت نمیکرد بلکه شهوت او صحبت کرده یعنی روح اهریمنی او در هنگام شکنجه حرف زده است.
در درد شهوت وجود دارد همچنان که در ستایش، و حتی شهوتی برای حقارت و تواضع نیز هست.
دیدیم که در مدت کوتاه فرشتگان سر به عصیان برداشتند، عبادت و فروتنی را رها کردند و به دام غرور و خود پرستی افتادند.
از افراد بشر چه انتظاری میتوان داشت؟
پس ملاحظه میفرمایید که در دوره بازپرسی مذهبی، من به این نتیجه رسیدم.
از این رو این کار را رها کردم. من دیگر در خود آن جرات را نیافتم که در اشخاص زشتکار تحقیق کنم زیرا معلومم شد که ضعف آنها همان ضعفی است که در روحانیون و قدیسین هم وجود دارد. آنک نام گل اومبرتو اکو
سرانجام من پرسیدم: «شاید من باید تمام مدت روز را انتظار بکشم؟» تو پاسخ دادی بله و به طرف اشخاصی که در آنجا منتظرت بودند رو گرداندی. پاسخت بدان معنا بود که دیگر اصلا نخواهی آمد و تنها اجازه ای که به من میدهی اجازه ی انتظار کشیدن است. نامههایی به میلنا فرانتس کافکا
یک زن عاشق همه چیز را به فراموشی میسپارد، حتی آن چیزی را که از عشق میداند:
«نه، هیچ، هیچ، من به خاطر هیچ چیز، افسوس نمیخورم. نه خوبی و نه بدی که در حق من کرده اند… همه چیز بی اهمیت است؛ چرا که زندگی وشادی من، هر دو دوباره با تو آغاز میشوند.» فراتر از بودن کریستین بوبن
ندانستن معمولاً گامی است در جهت نوآوری دنیای سوفی (تاریخ فلسفه) یاستین گاردر
انتظار طولانی آموزنده است. اما ممکن نیز هست که شخص منتظر را بر آن دارد که صحنه استقبال از طرف را چنان به تفصیل در خیال بپروراند که هرگونه اثر خوشایند دیدار بیخبر را خنثی کند. طبل حلبی گونتر گراس
برخی چیزها است که هرگز به باد نسیان نمیرود، خاطراتی که هرگز نمیتوان از آنها گریخت. اینها مثل محک زندگی تا ابد با ما میمانند. کافکا در کرانه هاروکی موراکامی
خداوند برای هر کس همان قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
مردها از همون اول بدون این که بخوای، همهچیز رو برات روشن میکنن. «بهتره بدونی رابطهی ما چیزی بیشتر از اینی که الان هست نمیشه. اگه منتظری اتفاق دیگهای بیفته بهتره همین حالا تمومش کنیم.» یا «تو تنها آدم زندگی من نیستی و نخواهی بود. اگه دنبال خاص بودن هستی اشتباه اومدی.» یا شبیه دیاز وارِلا هستن که گفت "من عاشق کسی هستم که هنوز نمیدونه میتونه عاشق من بشه اما بالأخره وقتش میرسه. شیفتگیها خابیر ماریاس
اگر دوست بد نداشته باشی، به دوستان زیاد احتیاج نداری. آدمکش کور مارگارت اتوود
فقط اتفاق است که آن را میتوان به عنوان یک پیام تفسیر کرد. آنچه بر حسب ضرورت روی میدهد، آنچه که انتظارش میرود و روزانه تکرار میشود چیزی ساکت و خاموش است. تنها اتفاق سخنگو است و همه میکوشند آن را تعبیر و تفسیر کنند، همانگونه که کولیها _ در ته یک فنجان برای اشکالی که اثر قهوه به جای گذارده است _ تعبیراتی میتراشند. بار هستی میلان کوندرا
مردم عاشق زوم کردن هستند. …حین عکاسی درست مثل بچهها میشوند ، همه چیز را دو قسمت میکنند ؛ خوبها و بدها ، و از بدها عکس نمیگیرند. لذتی که حرفش بود پیمان هوشمندزاده
قانون جاذبه شماره ۷۷
تنش و هیجانی که با حضور یک زیرک خود را با ظرافت نشان میدهد، به مرد احساسی مبهم از وجود خطر میدهد. اینک او اطمینان گذشته را به خود ندارد زیرا با زنی روبهروست، که چون موم در دستان او نرم نیست. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
ناگهان چشمانم به سوی مجسمه ایگناسیوس مقدس و هاله زرین افتخارش کشیده شد و دیدم چه غریب است که مجسمههای شخصیتهای بزرگ ادبی ما،مثل یونگمان،شافاژریک،پالاتسکی مثل افلیجها بر صندلی نشسته اند،و حتی ماخای رومانتیک به ستونی تکیه زده است،در حالی که مجسمههای روحانیون ما سراپا در حرکتند،مثل والیبالیستی که هم الساعه از روی تور آبشار کوبیده،یا دونده ای که دوی صد متر را به پایان رسانده،یا قهرمان پرتاب دیسک در حرکتی چرخان. بازوها و چشمهای سنگی شان به سوی بالا برگشته،انگار که در لحظه رد کردن ضربه توپ تنیس خداوند یا در کار شادی از گل پیروزی او هستند. تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
زندگی هم مثل شطرنج است. بعضی حرکتها را برای بردن انجام میدهی،بعضی حرکتها را هم برای این که جریان بازی ضروریشان کرده، برای این که صحیحند، و میبازی. ملت عشق الیف شافاک
نلی دین: آدمهای مغرور برای خودشان ناراحتی درست میکنند. بلندیهای بادگیر امیلی برونته
اگر راست است که هر کسی یک ستاره در آسمآن دارد،
ستاره ی من باید دور،تاریک و بی معنی باشد
شاید من اصلا ستاره نداشته ام! بوف کور صادق هدایت