هیچوقت نمیفهمی چه کسی در کمین توست یا شکل مرگ منحصربهفرد تو چگونه خواهد بود. مرگ تو همیشه منحصربهفرده حتی اگه رفتنت از این دنیا، مثل خیلیهای دیگه، مثل یک بلای ناگهانی باشه. معمولا علامتهای خطری هست، یه بیماری ارثی یا بیماری همهگیر، تصادف اتومبیل، سانحهی هوایی، فرسودگی یکی از اعضای بدن، حملهی تروریستی، رانش زمین، خارج شدن قطار از روی ریل، حملهی قلبی، آتیشسوزی، هجوم شبانه به خونهات، یا گم شدن توی منطقهای خطرناک به محض ورودت به شهری ناشناخته… شیفتگیها خابیر ماریاس
به ساحت #عشق که قدم بگذاری، دیگر نیازی به #کلمهها نیست. ملت عشق الیف شافاک
روزی از روزها تو قادر به دیدن خواهی شد. اما قبل از دیدن باید برگردی و معنی دیدن را درک کنی، حکمت بینایی را بفهمی… آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
چه جرمی از این بالاتر که یکی کسی را با تمام وجود بخواهد و او دوستش نداشته باشد؟ آخرین انار دنیا بختیار علی
تمام مشکلات دنیا با مفاهیمی مثل خوب و بد،نظم و بی نظمی و تاریکی و روشنایی حل نمیشود. نایت ساید 12 (عروس سیاهپوش) سیمون گرین
آنچه برای مردم مهم است ، آنچه واقعاً ارزش دارد ، این است که چطور میمیرند. فکر کرد ، در مقایسه با آن ، اینکه چطور زندگی کرده ای اهمیت زیادی ندارد. با این حال ، چطور زندگی کردنت چطور مردنت را تعیین میکند. وقتی به چهره پیرمرد مرده خیره شد این افکار به سرش راه یافت. کافکا در ساحل هاروکی موراکامی
همه دختریرا که لبخند به لب دارد، دوستدارند. تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست انجی
امنیت اسلحه را از یاد انسان میبرد بر جادههای آبی سرخ (بر اساس زندگی میرمهنای دغابی) نادر ابراهیمی
روزی درهم شکسته گفت: «مظفر صبحدم به من یاد بده چگونه مثل یک اسیر زندگی کنم. چگونه مثل درویشی بیابانگرد زندگی کنم… به من یاد بده تا بتوانم دور از قدرت و ثروت و لذت و زن زندگی کنم، یادم بده.» آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
شما همه چیز را میدانید و همه چیز را میشنوید، اما آنها -پزشکان- این را نمیفهمند و همه چیز را در مقابل شما میگویند؛ حتی چیزهایی که شما نباید بشنوید: این که شما دیگر از دست رفتهاید یا این که مغزتان به پایان کار خود رسیده است! هویت میلان کوندرا
کمبود، ذهن را وادار به یافتن راه حلهای تازه میکند و ناگهان میبینی ایده هایی در سر داری که هرگز به فکرت نمیرسید. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
این یکی از چیزهایی بود که نمیتوانست در مورد جادو تحمل کند. جادو چیز پردردسری بود. احمقانه بود و سازوکار خودش را داشت. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
زمانی میکوشیم عاقل شویم که در مییابیم، با این دانش متولد نشده ایم که بدانیم چگونه زندگی کنیم، بلکه زندگی مهارتی است که باید کسب شود، مانند دوچرخه سواری یا پیانو نواختن. جستارهایی در باب عشق آلن دوباتن
تاریکی بی حیایی بود که مثل پوست تنش به او نزدیک بود. از بس نزدیک بود داشت اورا خفه میکرد. وحشتناکتر این بود که او را غافلگیر میکرد. صبح بیدار میشد و میدید که آفتاب از پنجره میتابد؛ بلند میشد توی تخت خواب مینشست ، خیال میکرد تاریکی رفته است ولی باز میدید که هست، پشت گوشش یا توی قلبش رگتایم دکتروف
اگر هر کاری میکنی باز هم نمیتوانی کسی را شاد کنی ، پس باید شکستت را بپذیری. میوه خارجی جوجو مویز
فقط در لحظه خداحافظی است که آدم کارکرد کسی را میفهمد جزء از کل استیو تولتز
شاید یکی از ویژگیهای خوب دمانس این است که وقتی روسری یا هر چیز دیگری را از دست میدهی، دیگر دلت برایش تنگ نمیشود. عشق هرگز فراموش نمیکند سالی هپورث
به سوی خواهرم خاک، معشوقه ام خاک، مادرم خاک… مادرم آسمان. حضرت دوست کریستین بوبن
مونتاگ گفت: «تو اونجا نبودی، ندیدی. باید یه چیزی تو کتابا باشه- چیزی که حتی نمیتونیم تصورشو بکنیم - که یه زنو تو خونه آتیش گرفته نگه داره، باید یه چیزی باشه. آدم جونشو بالای یه چیز الکی نمیده.» فارنهایت 451 ری برادبری
اینها همه به نحوهٔ درک و میزان آماتور بودن هر شخص در برخورد با مسائل بستگی داره. ازدواج و تشکیل خانواده چیزیه که بعضی از دل این مسائل بیرون میکشن. بدون وجود اون مفهوم اصلی، این تعاریف بیشتر از یک ظاهرسازی مسخره نیستن. کلماتی پوچ و بهدردنخور. ولی اگر عشق حقیقی وجود داشته باشه، از اون دسته عشقهایی که نیازی ندارن آدمها راه بیفتن و اون را همهجا جار بزنن و دربارهاش صحبت کنن، از اون دسته عشقهایی که میشه بهخوبی احساسشون کرد و درونشون زندگی کرد… سایه باد کارلوس روییز زافون
نظاره کردن ب او ، چه لذتی برای روحم در بردارد! آن هم در میان دایره خواهران و برادرانش! رنجهای ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
بله، مریضی خیلیسریع به سراغ آدم میآید، اما طولمیکشد تا از شرش خلاصشود. مرگ شادمانه آلبر کامو
من دوست دارم جایی باشم که گاهی آدم چشمش به چند تا دختر هم بیفتد. ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
از مردمان، نامردمی میتراود. گاه به هنگام باریکبینی، رفتار بدون کلام آدمیان بسیار حیرتبار میشود. آدمی پشت تیغههای شیشهای سخن میگوید. گفتههایش شنیده نمیشود اما اشارههای بدون کلامش دیده میشود و انسان از خود میپرسد چرا او زندگی میکند. افسانه سیزیف آلبر کامو
معتقدم که #خوشبختترین مردم کسانی هستند که بیشتر از هر چیزی به دنبال #تنهایی و #خلوت میروند درمان شوپنهاور اروین یالوم
… اگه منظورتون خیر و صلاح منه، بدونین و آگاه باشین که ما برا خودمون یه مختصر دین و ایمونی داریم که از سرمون هم زیاده… و به پیر و پیغمبر قسم که شنیدن وعظهای شما کمترین ضررش اینه که همون مختصر دین و ایمونم ازمان میگیره… شما هم که گمون نمیکنم دلتون راضی باشه که موعضههاتون باعث لامذهبی خلقالله بشه!
از داستان «ناقوس عروسی» قصههای بابام ارسکین کالدول
چه شیرین سعادتی که شخص روی دریاچه اندیشه خود شناور باشد!
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 2 (4 جلدی) رومن رولان
مسلما از انجا که تمام دنیا ساخته شد تا بشر بتواند بوجود بیاید،بشر باید برای خدایان موجود بسیار مهمی باشد؛اما این قسمت داستان هیچ اشاره ای به هدف خدایان درباره بشر ندارد. انها میبایست هدف مخصوصی برای خلقت او میداشتند؛ولی این هدف در این داستان روشن نیست. شموئیل دنیل کویین
تحت هیچ شرایطی درباره نابودی کسی که قرار است نابودنشدنی باشد سؤال نکنم جزء از کل استیو تولتز
انگار وقتی کسی را دوست داری، او تبدیل به دلیل تو میشود، و شاید من برعکس فهمیده باشم. شاید چون من نیاز به دلیل داشتهام، عاشق او شدهام. ولی فکر نمیکنم اینطور باشد. هر روز دیوید لویتان
از دنیا و ستاره و جهان تنفر داشتم؛ از تمامِ کسانی که توی زندگی مردم دخالت داشتند، از هرکسی که خودش را روی زمین نماینده ی خدا میدانست، از هرکسی که سریاس را به آن روز انداخته بود. نمیدانستم باید به چه کسی خشم بورزم. زیر شیر دست شویی سرم را شستم تا قدری آرام بگیرم. دیدن آنهمه زخم و جراحت روی تن یک انسان، هر کسی را به بی گناهی خودش دچار شک میکرد. آخرین انار دنیا بختیار علی
«و رؤیاهات را همیشه حفظ کن خولیَن چون هیچوقت نمیدونی چه زمانی ممکنه دوباره بهشون نیاز پیدا کنی.» سایه باد کارلوس روییز زافون
خاطره حرکت را دوست ندارد. ترجیح میدهد همه چیز را بی حرکت نگه دارد دریا جان بنویل
زندگی، گاهی بسیار طمعکار است. مردم، روزها، هفتهها، ماهها و سالها را پشت سر میگذارند، بدون اینکه احساس تازهای داشته باشند. با این حال، به محض اینکه دری گشوده شود، یک بهمن بزرگ وارد محوطه میشود. در یک لحظه چیزی برای افراد، بر جای نمیماند و در لحظاتی بعد، بیشتر از آنچه انتظار میرود، دارند. 11 دقیقه پائولو کوئیلو
پستترین آدمها آنهایی هستند که آنقدر میمانند تا عاشقشان شوی و بعد میروند. درباره قهرمانان و گورها ارنستو ساباتو
فکر میکرد خودش مقصر است و لایق رفتاری است که با او میشود. دختر گل لاله مارگارت دیکنسون
قانون جاذبه شماره ۱۷
پیش از رابطه جنسی، مرد نمیتواند با ذهنی روشن فکر کند و زن میتواند. پس از رابطه جنسی جاها عوض میشود، مرد میتواند با ذهنی روشن فکر کند و زن نمیتواند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
هر کسی داستان عاشقانهی خودشو داره. هر کسی. ممکنه این عشق به شکست مطلق ختم شده باشه، ممکنه مثل ترقه روشن و بعد یه دفعه فسی خاموش شده باشه، ممکنه حتی هیچوقت نمود پیدا نکرده باشه، ممکنه همهش تو ذهن طرف باشه. هیچ کدوم اینا از واقعی بودن این احساس چیزی کم نمیکنه. گاهی حتی واقعیترش میکنه. گاهی یه زن و شوهرو میبینی که کنار هم تا حد مرگ دلزده و بیحوصله شدن و نمیتونی تصور کنی که با هم نقطهی اشتراکی هم داشته باشن، یا نمیفهمی که چرا بازم دارن با هم زندگی میکنن. اما مسئله فقط عادت یا آسودگی خاطر یا عرف و رسم و رسوم یا چیزی تو این مایهها نیست. دلیلش اینه که یه زمانی با هم یه داستان عاشقانه داشتن. همه دارن. این تنها داستانیه که وجود داره. فقط یک داستان جولیان بارنز
اقیانوس زمان خاطرههایی را که در آن دفن کردهایم، دیر یا زود، به ما باز میگرداند. مارینا کارلوس روئیت ثافون
«بعضی اوقات، وقتی با یک غریبه صحبت میکنی حس آزادی و بیپروایی بیشتری داری تا اینکه با کسی حرف بزنی که خیلی خوب تو را میشناسه. واقعاً چرا اینطوره؟»
شانهای بالا انداختم و گفتم: «شاید چون غریبهها ما را همونطور که هستیم میبینن، نه به اون شکلی که خودشون تصور میکنن و دلشون میخواد.» سایه باد کارلوس روییز زافون
قیافه ام در دیدارها اخمو بود. حس میکردم خیلی بیمار است و به خاطر این از دستش ناراحت بودم. احساس میکردم به نحوی به من خیانت میکند، فکر میکردم پشت پا به مسئولیت هایش میزند و خود را از انجام وظایش کنار میکشد. به فکرم نمیرسید که ممکن است بمیرد. قبلا میترسیدم بمیرد؛ اما حالا آنقدر دلگیر بودم که احتمال مردنش را از یاد برده بودم. آدمکش کور مارگارت اتوود
خب، با این تفاصیل که گفتم، شما، چرا باید در این نبرد نابرابر، که مرگ درش حتمیه، شرکت کنید؟ حتی بنده، با کمترین اطلاعات نظامی، میتونم ادعا کنم که شما شکست خورده اید، از پیش شکست خورده. درست مثل حضرت آدم و همه آدمهای قبل و بعد از ما! و چرا من هم باید در این نبرد احمقانه شرکت کنم؟ اون هم وقتی که هیچ اعتقادی بهش ندارم؟ شطرنج با ماشین قیامت حبیب احمدزاده
اولین قدم برای پشتسرگذاشتن قضاوت و رقابتکردن، اعتراف به این است که هیچکس مصون نیست خودت باش دختر ريچل هاليس
آدمیزاد یک عمر- یعنی صدها عمر- است که میکوشد شاید مرز بین افسانه و تاریخ، قصه و واقعیت، راست و دروغ، حق و ناحق را معلوم کند.
هنوز که هنوز است پیدا نشده… امینه مسعود بهنود
دوستت دارم. دوستت دارم چون تمام عشقهای دنیا به رودهای مختلفی میمانند که به یک دریاچه میریزند، به هم میرسند و عشقی یگانه میشوند که #باران میشود و زمین را برکت میبخشد.
دوستت دارم، مثل #رودی که شرایط مناسب برای شکوفایی درختها و بوتهها و گلها را در کرانه اش فراهم میکند. دوستت دارم، مثل رودی که به تشنگان آب میدهد و مردمان را به هر جا بخواهند، میبرد.
دوستت دارم، مثل رودی که میفهمد جاری شدن به شکلی دیگر را از فراز آبشارها بیاموزد، و بفهمد که باید در نقاط کم عمق #آرام بگیرد.
دوستت دارم، چون همه در یک مکان زاده میشویم، از یک سرچشمه، و آن سرچشمه مدام آب ما را تأمین میکند. برای همین، وقتی احساس ضعف میکنیم، فقط باید کمی #صبر کنیم. بهار بر میگردد، برفهای زمستانی آب میشود و ما را سرشار از نیروی تازه میکند.
دوستت دارم، مثل رودی که به شکل قطره ای تنها در کوهستانها آغاز میکند و کم کمک رشد میکند و به رودخانههای دیگر میپیوندد، تا سرانجام میتواند برای رسیدن به مقصدش، از کنار هر #مانعی عبور کند.
عشقت را میپذیرم و عشق خودم را نثارت میکنم. نه عشق مردی به یک زن، نه عشق پدری به فرزندش، نه عشق خدا به مخلوقاتش، که عشقی بی نام و بی توجیه، مثل رودی که نمیتواند توجیه کند چرا در مسیری مشخص جاری است، و صرفاً پیش میرود. عشقی که نه چیزی میخواهد و نه در ازایش چیزی میدهد؛ فقط #هست. من هرگز مال تو نخواهم بود و تو هرگز مال من؛ اما میتوانم صادقانه بگویم دوستت دارم، دوستت دارم، #دوستت دارم.
#الف
#پائولو_کوئلیو الف پائولو کوئیلو
تنِ زنم را پاره پاره خواهند کرد تا شاید اثر زهر دشمنی خیالی را در آن بیابند، همانطور که من طی سالها روحش را پاره پاره کردم تا تقاص خیال پردازی ام را بدهد. همیشه همین طور بوده و خواهد بود، اصلی که در همه جای دنیا استفاده میشود؛ دشمن سازی جزء اصول اولیه مردم داری است! اصلی که خیلی از ارزشها به خاطرش، به لجن کشیده میشوند! (صفحه 21 کتاب) کتیبهها شعبان مرتضیزاده نوری
هنر به ما کمک میکند کاری را به انجام برسانیم که در زندگیمان از اهمیت بسیاری برخوردار است: چسبیدن به چیزهایی که دوستشان داریم، وقتی که از دست رفتهاند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
اگر آشغالترین پدر دنیا هم باشی باز هم فرزندانت باری بر دوشت هستند و نسبت به رنجشان آسیبپذیری. باور کنید، حتا اگر روی صندلی جلوِ تلویزیون عذاب بکشی، باز هم عذاب میکشی! جزء از کل استیو تولتز
وضع روحی اش هم در آن روزها بحرانی بود. فکر میکرد آدمها بیهوده راه میروند. همه چیز جور دیگری بود، رنگها واقعی نبودند و زمان کند میگذشت.
صبح، ظهر، شب. سمفونی مردگان عباس معروفی
وقتی رنجها را تقسیم میکنند،از هیچکس نمیپرسند که چقدر سهم میخواهد! اما جای شکرش باقیست که حکمتها اغلب از دل رنجها حاصل میشوند نه از دل لذتها و خوشیها! اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
شاهان تنها به این دلیل زندگی میکنند که جامههای چشمنواز بپوشند. لیدی ال رومن گاری
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده16: خدا بی نقص و کامل است، او را دوست داشتن آسان است. دشوار آن است که انسانی فانی را با #خطا و #صوابش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد، میتواند #بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتاً در آغوش نکشی، تا آفریده را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، نه به قدر کافی ممکن است بدانی، نه به قدر کافی ممکن است دوست داشته باشی. ملت عشق الیف شافاک
حماسههای سرزمین من نمردهاند؛
«من» زندهام!
ای سرزمین حماسههای بلند بالا اگر جای دیگر نیافتی،بیا…
در من بزی و بمان که من جایگاه تو ام و نگاهبان تو.
من پای افشان و نیرو پراکنان زندهام و مرگ،زیر پای من جان داده است!
شاد زی سرزمین من؛آباد زی.
من خون توام و راهم،رگ توست. کیست که یارای ریختن من داشته باشد؟!
من ریسمان تو هستم ای سرزمین جاودانه؛مرا بگیر و بالا رو.
ای عزیز مادرانم…آرمیده در تو پدرانم؛زیبای ابدی تاریخ،ای حسرتم،آسودگیات!
ترس،زیر پای من قالب تهی کرده است.
دشمنات بی سر باد…ای نخستین سرزمین مزدا آفریده،مبارزت را پناه ده.
مبارزی که قلمش برانتر از ستیغ آفتاب توست که یخهای زمستان سرد سبلان را میدرد…
خرافه،زیر پای من متلاشی شده است. بمان و ببین که چگونه دوباره آبادیات را آزاد خواهیم کرد.
ما که فخر یکدیگریم و دیر نیست که به بلندای دماوند،دوباره سرافراز شویم. اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
۱- مردها دوست دارند زنها فکر کنند پای زن دیگری نیز در میان است که مرد ممکن است به سمت او برود، حتی اگر چنین موردی واقعا وجود نداشته باشد. پس اغراق میکنند چون دوست دارند در نظر زنها جذابیت بیشتری داشته باشند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
او برای خود ارزش زیادی قائل است
وقتی مرد از او تعریف میکند او میگوید متشکرم، نه اینکه سعی کند او را منصرف کند یا حرف را عوض کند. او هرگز نمیپرسد نامزد قبلیات چه قیافه ای داشته و یا با زنهای دیگر رقابت نمیکند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
خوشحالی نیازمند کشمکش است. از مشکلات برمیخیزد. شادی همچون گل کاسنی یا رنگینکمان از زمین درنمیآید. کمال و معنای واقعی، جدی و مادامالعمر، باید از طریق انتخاب و ادارهٔ کشمکشهایمان به دست بیاید. از چه چیزی رنجورید؟ از اضطراب؟ تنهایی؟ اختلال وسواس فکری؟ یا رئیس بیشعوری که نصف ساعتهای روزتان را خراب میکند؟ راهحل در پذیرفتن و رویارویی فعال با این تجربهٔ منفی است. نه در اجتناب از آن، یا نجات پیدا کردن از آن. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
یک جنبه از رابطهٔ خوب با هر چیزی مجموعهٔ مناسبی از توقعات است؛ به عنوان مثال، یک ازدواج خوب قطعاً شامل تضاد و غم و اندوه بسیاری خواهد بود، اما اگر این سطح از درد برای فرد غیرمنتظره نباشد وسوسهٔ ترک کردن و یافتن چیز بهتر فروکش میکند؛ به همین طریق، کاهشسازندهٔ توقعات را میتوان در کار مورداستفاده قرار داد. یکی از وظایف هنر در اینجا شأن و منزلت دادن به غمهای ماست: تحقیر، تردید در خویشتن و نگرانی دربارهٔ پول بخشهایی از زندگیاند که ما با آنها درگیریم، اما نه به این دلیل که احمق یا بیعرضه و نادانایم. باید درسی از تاریخ مذهب بیاموزیم و با توجه مدام، عادت تقدیر از تمثالهای رنج را چه در خلوت و چه به طور همگانی پرورش دهیم. هنر مسیحی با نمایش اصلیترین شخصیتهایش در وضعیت بدبختی و نومیدی ارایهدهندهٔ درسی بود. هدف این بود که به ما یادآوری کند رنج و اندوه نتایج خراب کردن زندگی نیستند، همراهان معمولی تلاش در جهت انجام کار درستاند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
اسم برخی از مردهها را میخواندم. افسوس میخوردم که چرا بجای آنها نیستم با خودم فکر میکردم: اینها چقدر خوشبخت بودهاند! … به مردههائی که تن آنها زیر خاک از هم پاشیده شده بود، رشک میبردم. زنده به گور صادق هدایت
به چشمهایش نگاه میکنم و دوباره همان احساس را پیدا میکنم، همان حس ارتباط، همان حسِ داشتن گذشتهٔ مشترک طولانی، حس آشنایی. هر روز دیوید لویتان
سال 1979 است. در استادیوم براندیس مسابقه بسکتبالی در جریان است. تیم ما بازی خوبی را به نمایش میگذارد. دانشجویان فریاد شادی سرداده اند و تشویق میکنند. «ما اول میشیم.» موری هم در همان نزدیکی نشسته است. حیرت زده به نظر میرسد. در لحظه ای در میان فریاد «ما اول میشیم» دانشجویان، موری از جایش بلند میشود و فریاد میکشد: «مگر دوم شدن چه اشکالی دارد؟»
دانشجویان نگاهش میکنند. صدایشان را پایین میآورند. موری سر جایش مینشیند، لبخند پیروزی میزند.
/ از ترجمه ی مهدی قراچه داغی سهشنبهها با موری میچ آلبوم
خوش بحالِ کسایی که به خودشون میگن: دلم میخواد راه برم نمیخوام به جایی برسم! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
در یازدهسالگی، واکنش اشتباه نشان دادم و زمانی که دوستی از من یک مداد قرض خواست، همانلحظه متوجه شدم که فرصت دوباره، بهندرت دست میدهد. 11 دقیقه پائولو کوئیلو
وقتی بی هیچ هراس و شرمی مستقیم در چشمان مرگ نگاه میکنی، افکار معنوی و پالایش شده ی شفافی به سراغت میآید، من آگاه بودم که موری میخواست شفافیت خود را سهیم بشود، به همین خاطر میخواستم تا هر وقتی که از دستم بر میآید، آنها را به خاطر بسپارم. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
این کتاب زندگیِ آدمی را دگرگون میکند، ازدواجها را تغییر میدهد… و نحوهٔ فکرکردنِ ما را دربارهٔ اینکه عشق واقعاً چیست، عوض میکند.
شاون نیکویست جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
ردشدن از کنار مردهها و ندیدن آنها یک رسم دیرینه است. کوری ژوزه ساراماگو
آنهایی که زندگیشان را میشناسند از آن کمتر حرف میزنند چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
شادیهای نسبی از سه منبع ریشه میگیرند:
آنچه که فرد هست
آنچه که دارد و
آنچه که در چشم دیگران جلوه میکند.
او تاکید میکند که ما تنها بر اولی تمرکز میکنیم و دومی و سومی، یعنی داشتهها و شهرت مان را حساب نمیکنیم، زیرا هیچ اختیار و نظارتی بر آن دو نداریم و آنها را میتوانند از ما بگیرند و از ما گرفته خواهد شد… در واقع «#داشتن» عاملی معکوس در خود دارد. شوپنهاور میگوید: «اغلب آنچه ما داریم شروع میکند به داشتن ما» درمان شوپنهاور اروین یالوم
یادت باشد وقتی از میراندا عذرخواهی میکنی، حتما یکی از دستانت را در جیبت بگذاری تا بتوانی دستت را مشت کنی. عشق هرگز فراموش نمیکند سالی هپورث
قانون جاذبه شماره ۱۶
اگر مرد برای داشتن رابطه جنسی با زن مجبور به صبر کردن شود، نه تنها او را زیباتر میبیند، بلکه وقت کافی برای تحسین کردنش نیز مییابد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
هر چه در مورد یک عشق اتفاق بیافتد بر همه عشقها در سراسر جهان اثر خواهد گذاشت عشق در زمان وبا گابریل گارسیا مارکز
فقط قادر به احساسکردن و لمسکردن تو بودم و میتوانستم این خوشبختی وصفناپذیر را در ذهنم حس کنم. خوشبخت بودم، بهقدری خوشبخت که هیچ وقت تابهحال نبودهام. اینجا ترس و اضطراب از نو برگشته، ترس از دست دادنت هم با این امواج بازگشته است. اما به خودم میگویم که باید استراحت کنم و بخوابم، که تو هم به نیرو و توان من نیاز داری. از طرفی، این نامه را نباید امشب برایت مینوشتم. فردا صبح از سر میگیرمش. اما آنقدر دلم پر است از خاطرات و تمناها، اینقدر مشتاق تو هستم که باید کمی با تو حرف میزدم؛ باید همانطور که دوست داشتم، این کار را انجام بدهم؛ یعنی لبآلب. و گاهی صورتم را جدا کنم تا چهرهٔ زیبا از رضایتت را ببینم. آه، عزیزم! چقدر محتاج یک نشانهام، یک نشانه از تو تا زندگی کنم.
ساعت ۰۱۷: ۳، یکشنبه بعدازظهر، ۱۱ سپتامبر ۱۹۴۹ نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
۱-وقتی یک زن به دستشویی میرود باید حتماً در را ببندد. به نظرم دیدن زنها در دستشویی واقعاً چندش آور است. و خواهش میکنم پدها و دیگر وسایل خصوصی زنانه تان را جایی نگذارید که مردها ببینند. ما حتی از آگهی دوش حمام در تلویزیون نیز بدمان میآید. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
«هیچ وقت اجازه نده چیزهای کوچک مثل این زخم، مجال این رو پیدا کنن که خودشون رو بیش از حد مهم جلوه بدن» پیشگویی سپیدهدم (دشت پارسوا 2) مریم عزیزی
پدربزرگ من همیشه میگوید کار کتاب همین است که دنیا را ببینی، بی اینکه یک وجب از جات تکون بخوری.
ترجمه امیرمهدی حقیقت همنام جومپا لاهیری
انسانها قدرت ساختن عشق و زیبایی را دارند و همچنین فلاکت و بدبختی را. دختری که رهایش کردی جوجو مویز
حالا برای همه چیز دیر است، تنها باید ادامه داد. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
ماریا کاسارس به آلبر کامو
شب، ۲۳ ژوئن ۱۹۴۹، شب.
این اولینبار نیست که از زمان رفتنت نامه مینویسم. و قبلاً برایت همه چیز را کامل تعریف کردهام، اما تو از آنها خبردار نخواهی شد، مگر… خیلی دیر. من خودم را حفظ کردم، خوب حفظ کردم تا شب. وقتی ما را ترک کردی، من و پیتو خیلی راه رفتیم و هنوز هم خودم را خوب نگه داشته بودم. زیبا بودم اما خیلی خراب. در لاکی که برای خودم ساختهام فرو رفته بودم تا تسلیم نشوم. وقتی که تنهایی به خانه برمیگشتم کم مانده بود بشکنم. اما خودم را نگه داشتم، دوباره و دوباره، تا رختخوابم. آنجا بود که یکهو فروریختم. خیلی هم طول کشید.
امروز صبح باز با «حال مرگ» بیدار شدم، گیج و گنگ، با ذهنی خالی، اما کمکم، همه چیز مرا دوباره به تو بازگرداند، با چند ضربه و نیشگون بیدار شدم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
بنهور، ارابهات را نگهدار. نمیبینی لای چرخها گیر کردهام. کاش کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
تو 20 سالگی میشه به سن و سال اعتنا نکرد، ولی بعد از 40 سالگی دیگه نمیشه تو رویا زندگی کرد. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
متحجران به خودشان نمیخندند؛ خنده بر حسب تعریف بدعت آمیز است، مگر آنکه بیرحمانه به کار گرفته شود و حریف یا دشمنی بیرونی را به کار گرفته باشد. افراد متحجر نمیتوانند بخندند. معتقدان واقعی نمیخندند. تصور آنها از خنده کاریکاتور طنزآمیزی است که فرد یا عقیده مخالفی را استهزاء میکند. مستبدان و سرکوبگران به خودشان نمیخندند و خندیدن به خودشان را برنمیتابند.
خنده ابزاری بسیار موثر است و تنها انسان متمدن، آزاد و رها میتواند به خودش بخندد. زندانهایی که برای زندگی انتخاب میکنیم دوریس لسینگ
یکی از راهحلهای رنج و اضطراب در حیطهای نهفته است که انتظارش را نداریم: یعنی نوعی فلسفهٔ بدبینانه. ایدهٔ عجیب و نامطلوبی بهنظر میرسد. بدبینی بهنظر هیچ جذابیتی ندارد، چون گویا حاصل شکست است و اغلب مانع رخ دادن چیزهای بهتر است. اما وقتی به رابطه میرسیم، این انتظارات هستند که دشمن حقیقی عشقند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
هستی خودم مرا بشگفت انداخته، چقدر تلخ و ترسناک است هنگامیکه آدم هستی خودش را حس میکند! زنده به گور صادق هدایت
ایدههای من بهقدرکافی زیادند، اما انگار قصد به کار گرفتنشان را ندارم. همیشه میخواهم آن نمایشنامه را شروع کنم. ولی مدام میگویم فردا. (با اندوه) باید روی سنگ قبر من بنویسند: «متوفی به آن چیزی رسید که نمیتوان به فردا موکولش کرد». سنگنوشتهٔ مناسبی خواهد بود. نان و آب یوجین اونیل
دکتر دانیکا فریاد کشید: «عجب دروغ گوی کثیف نابه کاری! نباید به کسی میگفت. بهت گفت چه جوری میتونم بهت مرخصی بدم؟» «فقط کافیه یه تیکه کاغذ رو پر کنی و بگی که من در آستانه ی فروپاشی عصبی ام، بعد هم کاغذ رو بفرستی به لشکر. دکتر استابز تمام مدت داره توی گردان خودش به سربازها مرخصی میده، چرا تو نتونی؟» دکتر دانیکا با پوزخند جواب داد «و بعد از این که استابز به شون مرخصی میده چی میشه؟ بلافاصله برمی گردن به وضعیت جنگی، مگه نه؟ و دوباره روز از نو روزی از نو. مسلمه که میتونم یه برگه رو پر کنم و بنویسم که برای پرواز مناسب نیستی. ولی یه تبصره داره.» «تبصره ی 22؟» «دقیقا. اگه از وضعیت جنگی معلقت کنم لشکر باید کارم رو تایید کنه که نمیکنه. یک راست برت میگردونن سر وضعیت جنگی، اون وقت چی به سر من میآد؟ احتمالا میفرستندم اقیانوس آرام. نه، ممنون. حاضر نیستم سر تو خطر کنم. تبصره 22 جوزف هلر
تا آن زمان هرگز یک داستان تا این حد من را شیفته و جذب خودش نکرده بود. کتاب کاراکس من را در خودش غرق کرد. تا پیش از خواندن اون کتاب، مطالعه برای من فقط حکم یک وظیفه را داشت. درسی که باید به بهترین نحو ممکن به معلمها و استادها پس داده میشد بدون اینکه دلیل مشخصی داشته باشه. من لذت مطالعهٔ واقعی را هیچوقت درک نکرده بودم. لذت کشف زوایای پنهان روح و قلبم، اینکه خودم را به دست تخیلات، زیبایی و رمز و راز موجود در افسانهها و زبان بسپارم و در فضا معلق بشم. سایه باد کارلوس روییز زافون
بیشتر مردم میخواهند که عشق و روابط فوقالعاده داشته باشند، اما هر کسی حاضر نیست که بحثهای سخت، سکوتهای ناخوشایند، احساسات صدمهدیده و ماجراهای احساسی آن را تجربه کند. در نتیجه با اکراه میپذیرند. میپذیرند و با خود فکر میکنند که «اگر بشود چه؟» ، سالهای سال، تا اینکه سؤالشان از «اگر بشود چه؟» تبدیل شود به «دیگر چه؟» و وقتی که وکیلها به خانههایشان برگردند و چکهای نفقه در صندوق پست ظاهر شوند، میگویند، «اصلاً برای چه؟» اگر به خاطر توقعات و انتظارات پایینتر بیست سال پیششان نبود، پس برای چه؟ هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
وقتی آغوش گرفتن واقعاً اصیل باشد، همچنین یک حالت بیرونی نیز هست که آمادگی برای مهرورزی و همدلی با دیگری را نشان میدهد. آغوش یعنی اینکه با آرامش در کنارش خواهیم بود، قضاوت منفی نخواهیم داشت و صبور خواهیم بود تا ببینیم واقعاً مسئله چیست و همه چیز را در پرتویی محبتآمیز خواهیم دید: همدلی تضمین شده است و در صورت لزوم حاضر به بخشش هستیم. این ارمغان عقلانیت دورهٔ بزرگسالی است در برابر آشفتگیهای دورهٔ نابالغی، که بزرگسال میتواند دلیل آشفتگی را دریابد، همه چیز را مرتب کند، به ما چیزهایی بیاموزد، یاریمان کند و خیلی خوب مسأله را حل کند. وقتی والدین کودک را بغل میکنند، نشان از این دارد که میتوانند چیزهای درهمشکسته را درست کنند. همچون یک اثر هنریِ بزرگ، آغوش تجسمی محسوس از ایدههایی مهم است، نشانهای بیرونی از خوشقلبیِ درونی. هرچند ممکن است هرگز هیچیک از این ایدهها را به زبان نیاوریم، اما آغوش یکی از سرچشمههای حکمت کاربردی است. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
وقتی غمگین هستیم، پناه بردن به چیزهای آشنا برای ما آرامش بخش است، به چیزهایی که تغییر نمیکنند. سهره طلایی 1 دانا تارت
آینده! آینده دیگه چه کثافتیه؟ برای من و تو و امثال ما آینده ای وجود نداره. از حالا همه چی برای ما روشنه. دوران پر افتخار بازنشستگی، و بعد یک بیماری بسیار کاری و بعد یک تابوت و چند سنگ لحد شبنشینی با شکوه غلامحسین ساعدی
بدون شک زنان، انسانهای متفاوتی بودند. مردها خیلی سریعتر میشکستند. غم و غصه زنها را از پای در نمیآورد، بلکه آرام آرام فرسوده شان میکرد؛ از درون تهی شان میکرد. مرگ جوهری (3 گانه جوهری 3) کورنلیا فونکه
واقعیت ثابت میکند که هیچ گروه خاصی عوامفریبی، خشکاندیشی و نادانی را در انحصار خود ندارد آخرین غروبهای زمین روبرتو بولانیو
چهره بعضی زنها حتی تا میان سالی، لبریز از کودکی باقی میماند؛ شاید کودکیِ ابدیِ آن هاست که عشق ما را ثابت نگه میدارد و از زمان جدا میکند. برهوت عشق فرانسوا موریاک
می خواهم بگویم باید بهم حق بدهید که حتا خاطره ی زنی را که هر بار باهام دعوایش میشد، میرفت به یک هتل ارزان قیمت – تا فردا که میروم دنبالش خیلی توی خرج نیفتم – با هیچ زن دیگری توی عالم عوض نکنم. حتا اگر دائم خدا تحقیرم کرده باشد که چرا مثل شاهزادههای توی کتاب قصههای بچگی اش نیستم کافه پیانو فرهاد جعفری
خودداری بشر از تلاش جهت عمل به وظایف و مسئولیت پذیری واقعا دلسرد کننده است. من پیش از تو جوجو مویز
فراق تو و زخمهایی که نمیدانم در کدام نقطه از اعماق وجودم بهخاطر دلشکستگیهای روزهای آخرمان نیش زده، مرا دیوانه کرده است. اما نرمنرمک همه چیز آرام میشود. الآن همه چیز انگار دارد سروسامان میگیرد. زخمها هنوز منتظر بهانهاند که دوباره سر باز کنند، در کوچکترین چیزها حسش میکنم، تصاویر دردناک گهگاهی فکرم را مشغول میکند اما روندش ثابت شده: آغوشم را کمی به روی زندگی گشودهام. دیگر در این فروبستگی نمیمانم، به غصههایم مجال نمیدهم و میتوانم در هوای آزاد تنفس کنم، بدون احساس خفگی. وقتی تصویری خطیر روانم را میخراشد دیگر ته دلم این غرش وحشتناک را حس نمیکنم، این آشوب و این شرارتی که با حال بدم عجین میشد و از دیدنش دچار وحشت میشدم دیگر وجود ندارد. البته هنوز به شیرینکامی قبل نرسیدهام اما احساس رهایی میکنم، انگار که هوایی تازه به ریههایم میرسد. آه! بله! بهترم!
سپری کردن روز راحت است. خورشید میسوزد و من هم آفتابسوخته میشوم و دیگر متوجه گذشت زمان نمیشوم، اما چیزی که دور از تو طاقتم را میشکند آغاز شب است، وقت خوش، «وقت خوش» ما که من چون گلهای شببو کمکم باز میشوم و در طول شب اینچنینم تا وقتی خوابم ببرد. امان از شب! اینطور وقتها میافتم روی کتابها. فقط همین سرگرمی است که میپذیرمش. اینطور وقتها از بقیهٔ چیزها خیلی میهراسم و دلم نمیخواهدشان. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
خرمان بیوقفه کار میکرد، نیرویی داشت که خودش هم نمیتوانست توضیحش بدهد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
محیط برازنده محیطی است که عقیده هر کسی پیرو عقیده همه است. اگر عقیدهاش عکس عقیده دیگران بود چه؟ به آن میگویند محیط ادبی. خوشیها و روزها مارسل پروست
عشق حقیقی امری است استثنائی، به احتمال دو یا سه مورد طی یک قرن. بقیهی عشقها یا از روی خودخواهی است یا ملال. سقوط آلبر کامو
عشق اتفاقِ تاوانپذیریست. باید عاشق باشی تا بتوانی مرگ را شجاعانه بپذیری و از خودِ خستهی بیرمقات، «قهرمان» بسازی… تا متفاوتبودن را بپذیری و تا آخرین لحظه به معجزه مؤمن بمانی. دختری که رهایش کردی جوجو مویز
با اندیشیدن زیاد به جهان جوری میشوی که نترسی. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی