یکی از بالاترین موفقیتهای بازی #گو این است که ثابت میکند برای بُردن، باید #زندگی کرد ولی همین طور اجازه داد که #دیگری هم زندگی کند. آن کسی که خیلی آزمند است بازی را خواهد باخت. بازی گو یک بازی ظریف توازن است که در جریان آن باید، بی آنکه حریف نابود شود، امتیاز به دست آورد. سرانجام، زندگی و مرگ در آن نتیجههای ساختاری است که خوب باید بنا شده باشد. این همان حرفی است که یکی از شخصیتهای تانی گوچی میزند: تو زندگی میکنی، تو میمیری، اینها نتایج اند. این یک ضرب المثل بازی گو و یک ضرب المثل زندگی است.
زندگی کردن، مردن: این چیزی نیست جز نتایج آن چیزهایی که انسان بنا کرده است. آن چه در شمار میآید درست بنا کردن است. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﻓﺎﺵ ﮐﻨﻢ: ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﺭﻭﺯ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻧﻤﺎﻧﯿﺪ، ﺍﯾﻦ ﺩﺍﻭﺭﯼ ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﻭﯼ ﻣﯽﺩﻫﺪ. سقوط آلبر کامو
… «نکته مسخره اینه که قراره این برنامه الگوی جوانان وطن باشه. خیلی دوست داشتم نظر اجدادمون رو که مؤسس این کشور بودن موقع دیدن این بچهها که به خاطر پیشبرد مقاصد کلیرسیل این طور به هرزگی کشیده شدن میدونستم. هر چند که همیشه احتمال میدادم که دموکراسی کارش به اینجا بکشه.» … «قبل از اینکه ملت ما خودش رو نابود کنه باید یک قانون بی چون و چرا براش وضع بشه. ایالات متحده مقداری الاهیات و هندسه لازم داره، کمی سلیقه و شرم و حیا. الان داریم بر لبه مغاک تلوتلو میخوریم.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
جسمش را بخاک مسپار: مباد که راه نفس زمین،
با آنچه بهشت خار دارد و آدمی نادیده انگارد،بسته شود؛
مباد که زمین آلوده شود. سوگنمایش اسپانیایی توماس کید
میزان سلامت روان ما برابر است با میزان انسانی بودن تفکراتمان صبحانه قهرمانان کورت ونهگات
اشتباه دیگری که خانمها ممکن است مرتکب شوند این است که خود را دست کم بگیرند وکوچک کنند. وقتی در یک قرار آشنایی هستید، هیچگاه نباید در مورد عمل جراحی زیبایی که دوست دارید انجام دهید، یا مقدار وزنی که دوست دارید از دست بدهید، حرف بزنید. او را از دنیای تحسین کردن خود بیرون نیاورید. الان زمانی است که باید به خود اطمینان کامل داشته باشید.
پس رفتار درست چیست؟ «این منم با تمام شکوهی که میتوانم داشته باشم و از این بهتر نمیشود.» زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
کالیگولا: مگر تو به خدایان اعتقاد داری اسکیپیون؟
اسکیپیون: نه
کالیگولا: نمیفهمم، پس چه اصراری داری که جای پای کفر را پیدا کنی؟
اسکیپیون: ممکن است که من منکر چیزی باشم، ولی لزومی نمیبینم که آن را به لجن بکشم یا حق اعتقاد به آن را از دیگران سلب کنم. کالیگولا آلبر کامو
اگر یاد نگیری که خودت فکر کنی، تمام جغرافیا، مثلثات و حساب دنیا به هیچ دردی نمیخورد و این اندیشیدن را هیچ مدرسهای یاد نمیدهد. این جزو برنامهشان نیست. مارینا کارلوس روئیت ثافون
بعضی وقتها آدم به فکر میافته. درباره این همه غم و بدبختی که تو این دنیا هست؛ چه طور ممکنه به هر جایی بگیره، مثل رعد و برق. آدم باید خیلی به خدا ایمان داشته باشه که خودش رو نگه داره. گور به گور ویلیام فالکنر
خسته و کوفته از بی خوابی، به کارگاه آئورلیانو رفت و از او پرسید: «امروز چه روزی است؟». آئورلیانو جواب داد: «سه شنبه». خوزه آرکادیو بوئندیا گفت: «من هم همین فکر را میکردم، ولی یک مرتبه متوجه شدم که امروز هم مثل دیروز، دوشنبه است. آسمان را ببین، دیوارها را ببین، گلهای بگونیا را ببین، امروز هم دوشنبه است!».
آئورلیانو با آشنایی به خل وضعی پدرش اهمیتی به گفتهٔ او نداد. فردای آن روز، چهارشنبه، خوزه آرکادیو بوئندیا وارد کارگاه شد و گفت: «وحشتناک است! میبینی هوا چطور است؟ ببین خورشید چه حرارتی دارد؟ درست مثل دیروز و پریروز، امروز هم دوشنبه است!». 100 سال تنهایی گابریل گارسیا مارکز
کالیگولا: … از لحاظ اخلاقی دزدی مستقیم از اموال رعایا قبیحتر از وضع مالیات غیرمستقیم بر مایحتاج ضروری مردم نیست. حکومت کردن یعنی دزدیدن، همه این را میدانند. اما راه و رسم دزدیدن فرق میکند. من علنا میدزدم. این کار خیال شما را از دله دزدی فارغ میکند. کالیگولا آلبر کامو
سکوت اسلحه خوبی است. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
گم کردن، بهای قدر ندانستن است. این را مادرم یادم داد. بهنظر او برای دختر سربه هوایی مثل من، دانستن این جور چیزها لازم بود. جامدادی پُر از مدادم را به دستم داد و گفت: «قدر چیزهایی را که داری بدان، مثلاً همین مدادها، گم که شوند آنوقت دلت میسوزد.»
مداد و پاککنم را به نشانهی فهمیدن حرفهای مادر با نخ دور گردنم آویختم تا گم نشوند. نمیدانم با این کار توقعش را برآورده کرده بودم یا حسابی ناامیدش کردم که دیگر تلاشی برای زدن مثالهای دیگر نکرد. اینها را کمکم خودم فهمیدم که زندگی همین توقع را از من ندارد که همهی چیزهایی را که دارم و همهی آدمهای دور و برم را با نخ به دور گردنم بیاویزم تا گم نشوند و اینکه در مثال مادر، من بودم که بین واژهی قدر و چیزهایی که دارم، معنی یکیشان را درست نفهمیدم… آوای جیرجیرک فائزه مالکپور
دنیا شخصیتهاش رو به شکلی کاملا بیحسابوکتاب وارد صحنه و از اون خارج میکنه. بهخصوص کسی که توی یک روز به دنیا میاد و توی همون روز هم میمیره، با فاصلهی پنجاه سال؛ دقیقا پنجاه سال بین این دو روز. خیلی بیمعنیه، دقیقا اینطوره. میتونست اینطوری نشه. میشد توی روزِ دیگهای اتفاق بیفته یا اصلا نیفته. کاش اصلا اتفاق نمیافتاد. » شیفتگیها خابیر ماریاس
- «حالت چطوره؟» + «مثل تیم ملی فوتبال انگلیس. بهنظرم میآد که اعضای مختلف بدنم بههم نمیخورن.» راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
یک بازیکن عالی بازی جدیدی را میسازد که همراستا با نقاط قوتش است و نقاط ضعفش نیز در آن جایی ندارند. عادتهای اتمی جیمز کلیر
این یکی دیگر از مشکلات فرد مصیبت دیده است: اثرات فاجعه روی فرد بازمانده بسیار بیشتر از صبوری آنهایی است که آمادهی شنیدن حرف و همراهی با او هستند. حمایت بیقید و شرط آدمها آنقدرها ادامه نمییابد و سرانجام رنگ یکنواختی به خود میگیرد. بنابراین دیر یا زود فرد مصیبت دیده تنها میماند آن هم موقعی که هنوز سوگوار است یا زمانی که دیگر اجازه ندارد دربارهی آنچه در دنیای تنهایی برایش باقی مانده حرف بزند، چون آن حرفها برای دیگران غیرقابل تحمل و ناخوشایند است. شیفتگیها خابیر ماریاس
دخترک به حرفش ادامه میدهد. وقت حرف زدن چیزی به زبانش میچسبد. دخترک فکر میکند که حقیقت به زبانش چسبیده است؛ مثل هسته گیلاسی که نمیخواهد از گلویش پایین برود. سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
نامه دوم:
بانوی بزرگوار من!
عطر آگین باد و بماناد فضای امروز خانه مان
و فضای خانه مان ، همیشه،در چنین روزی که روز عزیز ولادت پر برکت تو برای خانواده ی کوچک ماست… 40 نامه کوتاه به همسرم نادر ابراهیمی
قدر کسانی را که شادکاممان میکنند، بدانیم. باغبانان دلنوازیاند که جانهایمان را شکوفا میکنند؛ اما از این بیشتر، قدر بدسگالان یا فقط بیاعتنایان و دوستان بیرحمی را بدانیم که غصهدارمان کرده اند. اینان ویرانگر دل ما بودهاند که اکنون آکنده از آوارهایی ناشناختنی است؛ چون توفان بلایی که درختان را از ریشه کنده و نازکترین شاخهها را شکستهاند؛ اما این توفان، بذرهای بارآور خرمنی نامعلوم را نیز کاشته است. اینان با درهم شکستن همهی شادکامیهای کوچکی که فقدان بزرگمان را از چشممان پنهان میداشت، با تبدیل دلمان به میدان غمبار برهنهای، امکان دادهاند آنها را سرانجام تماشا و داوری کنیم. نمایشهای غمگین شبیه همین کار نیک را با ما میکنند؛ از این رو باید آنها را برتر از نمایشهای شاد دانست که عطش را به جای سیراب کردن، گمراه میکنند: نانی که باید سیرمان کند، تلخ است. خوشیها و روزها مارسل پروست
…مگر بدون دوست داشتن و دوست داشته شدن میشود ایمان آورد؟ اگر #عشق نباشد، «عبادت» هم کلمه ای خشک و خالی میشود عبارت از پنج حرف کنار هم نشسته. پوسته ای بی مغر. انسان باید با عشق و در عشق ایمان بیاورد؛ باید در رگ هایش عشق به خدا و انسانها را حس کند! ملت عشق الیف شافاک
خاطرات عزیزانازدسترفته همیشه یکنواخت و آسان میشوند. پیچیدگیها پوست میاندازند؛ مثل پوستمار… تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست انجی
سرانجام چه زمانی کسی خواهد آمد تا این جهان وارونه را راست کند؟ نامههایی به میلنا فرانتس کافکا
- من هم مثل همه ی آدمها هستم: دنیا را به همان صورتی میبینم که دوست دارم باشد، و نه به آن صورتی که هست…
کیمیاگر | پائولو کوئلیو | صفحه 56 کیمیاگر پائولو کوئیلو
اینترنت، مزرعهی حاصلخیز خشخاش طلایی. ریگ روان استیو تولتز
یجاد رابطههای سالم آیا میدانید که وقتی روابطی معنادار و پربار دارید از نظر جسمانی، عاطفی و ذهنی سالمتر هستید؟ وقتی مریض هستید، اگر یک شبکه حمایتی عاشقانه داشته باشید، سریعتر خوب میشوید. وقتی قطع رابطهای عاطفی باعث دلشکسته شدن شما شود، اگر کسی را داشته باشید که با شما گفتوگو کند و مکنونات قلبیتان را بشنود، سریعتر خوب خواهید شد. رابطهها برای داشتن یک زندگی متعادل، شاد و سالم لازم هستند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
مدی میدانست وصلهی ناجور بودن چه حسی دارد، «کسی که بیرونه، همیشه چشمش دنبال داخله». مدی، به اشتباه فکر کرده بود که با زندگی در این جا، نیک نمیبایست احساس تنهایی کند. دختر گل لاله مارگارت دیکنسون
هیچ وقت از خواستن نترسیده ام. خیلیها را میشناسم که به دیگران اهمیت میدهند و کار که به بخشیدن میرسد، بسیار سخاوتمندند و خوشحال میشوند کسی ازشان کمک یا نصیحت بخواهد. خیلی هم خوب است؛ کمک به هم نوع خیلی خوب است. اما اندک افرادی را میشناسم که میتوانند دریافت کنند، حتی وقتی هدیه ای با عشق و سخاوت بهشان داده میشود. انگار «دریافت کردن» باعث حقارتشان میشود، انگار وابسته بودن به دیگری دون شأنشان باشد. فکر میکنند اگر کسی چیزی به ما میدهد، یعنی خودمان نمیتوانیم به دستش بیاوریم. و یا: طرف دارد الان این را به ما میدهد و روزی میخواهد با بهره پس بگیرد. یا بدتر: من سزاوار این محبت نیستم. الف پائولو کوئیلو
زندگی را سیلوی بهتر از او میشناخت و آن سرآمد همه کتابهاست. کتابی که هر کس به صرف خواستن قادر به خواند آن نیست. و گرچه، از نخستین تا واپسین سطر، همه آن را در خود نوشته دارند، برای گشودن رمز آن میباید زبانش را نزد استاد درشت خوی محنت آموخت. جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
آن چه در ما انگیزه جست و جو ایجاد میکند، امیدواری است؛ همان امیدواری که فنا ناپذیر است. حتی در ناامیدترین انسان ها. هیچ کس نمیتواند لحظه ای را بدون امید زندگی کند. دانشمندانی که خلاف این عقیده را دارند و ادعا میکنند که به راحتی میتوانند در یک زندگی بدون امید سر کنند، هم به خود و هم به دیگران دروغ میگویند.
به اعتقاد پاسکال، حتی آن کسی که خود را به دار میآویزد، به زندگی بهتر از این امیدوار است و از این رو تن به چنین عملی میدهد که به دار آویخته شدن، تبدیل به تنها راه سعادت شده است. او با این کار معتقد است که پس از این نفس راحتتری خواهد کشید… بنابراین او هم امید دارد!
امید غذای روح و سرچشمهی آرامش آن است. روح نیز به اندازه جسم نیازمند تنفس و تغذیه است. تنفس روح، عشق و زیبایی است که در تنهایی و سکوت معنا میشود. تنفس روح، نیکویی است و سخن نیک. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
زن امنیت و آرامش و یک زندگی قابل پیش بینی را میخواهد. در حالیکه مردها در پی هیجان، خطر وموقعیتهای پیش بینی ناپذیر هستند. یک دختر ساده دل در زمان کودکی با عروسکهای باربی و همتای مذکرش کِن بازی میکند و با این رؤیا بزرگ میشود که او هم تا آخر عمر با همسرش به خوبی و خوشی زندگی خواهد کرد. اما پسرهای کوچک هیچ علاقهای به عروسک کِن ندارند. آنها با تقلید از اداهای پر هیجان شخصیتهایی شناخته میشوند که بر لبه پرتگاه خطر زندگی میکنند. مثل اسپایدرمن، سوپرمن و بتمن. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
نمیتوانستم مثل او باشم. از طرف دیگر آنقدر طبیعی رفتار میکرد که نمیتوانستم مثل او نباشم. انگار گفته بودی لیلی سپیده شاملو
رنج، ما را دو تکه میکند. وقتی کسیکه رنج میکشد میگوید: «خوبم… خوبم…» به این دلیل نیست که حالش خوب است. برای این است که خود درونش به خود بیرونش فرمان داده واژهی «خوبم» را به زبان بیاورد. او حتی گاهی اوقات اشتباهی میگوید: «خوبیم.» دیگران فکر میکند خودش و اطرافیانش را میگوید، ولی اینطور نیست. او دو تکهی خودش را میگوید: خود آسیبدیده و خود نمایندهاش. نمایندهای که برای مصرف عمومی مناسب است. رنج، یک زن را دو تکه میکند تا کسی را داشتهباشد که برایش درددل کند؛ کسی که در دل تاریکی، کنار او بنشیند، حتی وقتی دیگران -همگی- تنهایش بگذارند. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
در طی این سال، دانشگاه آن شکوه قبلیاش را در نظر او از دست داد. استادهایش دیگر کشیشهایی که رمزورازهای زندگی و دانش را میدانند نبودند. آنها مردهایی معمولی بودند که کارشان را آنقدر انجام داده بودند که برایشان عادی شده و نسبت به آن بیتفاوت شده بودند. لاتین چه بود؟ یکعالمه دانش خشکخالی. لاتین کلاً چه بود جز یک مغازهٔ اجناس عجیب دستدوم، که آدم در آن، این اجناس عجیب را، اجناس عجیب خستهکننده را، میخرد و قیمت بازار دستش میآید. دانشکده عقیم و بیارزش بود، معبدی بود که به تجارتی زمخت و ناچیز بدل شده بود. و استادها با لباسهای خاصشان، بیفایده، کالای تجاریای را به آنها میدادند که در اتاق امتحانات به دردشان میخورد؛ چیزی حاضر و آماده. رنگینکمان دیوید هربرت لارنس
همین دیدگاه ذهنهای آکادمیک است که با چسبیدن به تئوریهای رد شده جلوی پیشرفت علم را در طول تاریخ گرفته است. حفرههای تاریک لونا رابرت آنسون هانیلاین
«من کوری هستم مادرزاد. دایی و عمو و گداهای دیگر میگویند کسی که کور به دنیا بیاید در باره دیدن هیچ چیز نمیداند، اما من میدانم که اینطور نیست. من در باره دیدن همه چیز میدانم، چون کورها هم خواب میبینند، در خواب انسان بیچشم چیزها را میبیند، با چشم دیگر که در درون درون است، یعنی جای دیگری در سر انسان که جز خودش کسی دیگر نمیبیند.» آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
من همیشه از این ادعا تعجب کرده ام که میگویند: فلان موضوع از لحاظ تئوری درست است، ولی عملی نیست، مثل این که تئوری چیزی جز ردیف کردن یک رشته کلماتی که برای بحث و مکالمه لازم است نبوده و نمیتوانسته است پایه و ملاک اقدامات و فعالیتهای عملی باشد.
آنچه میتوان احتمال داد این است که بعضی افکار بی معنی و غیرقابل تحقق سبب شده اند که این استدلال در افواه مردم جاری شود.
تئوری چیزی است که انسان میداند و پراتیک آن چیزی است که عمل میکند. پس چگونه میشود که انسان چیزی دیگر فکر کند، ولی به طریقی ددیگر عمل نماید؟
مثلا اگر از نظر تئوری برای پختن نان باید ابتدا خمیر کرد و بعد در تنور گذاشت، هیچ آدمی جز آن نخواهد کرد مگر این که دیوانه باشد. معذلک در اجتماع ما گفتن این که فلان کار نتیجه ندارد مد شده و همه جا تکرار میشود. چه باید کرد لئو تولستوی
هر قدر داستان پیچیدهتر و ناجورتر، باورش سختتر. این همان بهانه برای مجرمان و جنایتکارهاست. شیفتگیها خابیر ماریاس
من رویا را حقیقت میدانستم همانطور که هست چنانکه اگر شخصی یکبار حقیقت را دیده بود چه در خواب و چه در بیداری ازآن دست نمیکشید من هم از رویا دست بردار نبودم ولی آن زندگی واقعی را که شما میسازیدش را من میخواستم با خودکشی ام خاموش سازم. رویای مردی مضحک فئودور داستایوفسکی
عدهای فریاد میزنند: ”دوستم داشته باش. “گروهی دیگر میگویند:” دوستم نداشته باش! “اما دستهی سومی هم هستند؛ بدترین و بدبختترینشان که اظهار میکنند:” میتوانی دوستم نداشته باشی، ولی به من وفادار باش! “ سقوط آلبر کامو
رمزِ کار برای جاناتان در این بود که دیگر خود را محبوس در یک جسم محدود نبیند، جسمی که طول بالش یک متر است و عملکردش را میتوان روی نمودار ترسیم کرد. رمز کار در این بود که بداند جوهره ی حقیقی اش، با کمالی همپای اعدادِ هرگز نانوشته، همزمان در همه جا ورای فضا و زمان زنده است. جاناتان مرغ دریایی ریچارد باخ
زمین با صدای بلند حرف میزند به خصوص وقت هایی که میخواهد صدایش شنیده شود ماه بر فراز مانیفست کلر وندرپول
حرف زدن درباره ی لحظات گذشته، خود اشتباه محض است و تکرار آن چیزی جز انتحار و خودکشی نیست. لحظاتی وجود دارند که تکرار آنها ممکن نیست. هرگز نباید سعی در تکرار آنها داشت؛ باید همانگونه که یک بار اتفاق افتادهاند، تنها به خاطر آورد. عقاید یک دلقک هاینریش بل
لورا گفت: میتوانم شغلی مثل این پیدا کنم.
«که چه کار کنی؟»
سگها را گردش ببرم. سگهای دیگران را. از سگها خوشم میآید.
«از صاحبانشان خوشت نخواهد آمد»
صاحبانشان را که به گردش نمیبرم! آدمکش کور مارگارت اتوود
نمیدونم کی بود، حدس هم نمیزنم، ولی تو دل شکِ و مه، آدم باید مودب باشه تا هیچکس دلخور نشه. میارزه به غریبهها سلام بدی، تا مبادا به یه دوست بیمحلی کرده باشی. منگی ژوئل اگلوف
مردم فکر میکنند غم بزرگ تورا آبدیده میکند، و خود بخود به سطح بالاتر و روحانیتری میرساند، اما به نظر ریچل ماجرا کاملا برعکس بود، تراژدی تورا حقیر و کینه توز بار میآورد. به تو آگاهی بیشتر یا دیدگاه والاتر نمیبخشد. خیلی از آدمها از زیر قتل شانه خالی میکنند، در حالی که بعضی دیگر برای یک اشتباه کوچک و سهوی بهای گزافی را میپردازند. راز شوهر لیان موریارتی
یک عالمه وقت بعد از اینکه راودی راهش را کشید و رفت همانطور روی زمین بودم. احمقانه انتظار داشتم که با حرکت نکردن من زمان هم از حرکت بایستد. اما بالاخره باید از سرجایم بلند میشدم و آخر سر که بلند شدم دستگیرم شد که بهترین دوستم به بدترین دشمنم تبدیل شده. خاطرات صددرصد واقعی 1 سرخپوست پارهوقت شرمن الکسی
انسان همیشه ندانسته، حتی در عمیقترین پریشانی ها، زندگی اش را طبق قوانین زیبایی، میسازد. بار هستی میلان کوندرا
تا به آدمها نگاه نکنی وجود ندارند. بودن یرژی کوشینسکی
با مرور زمان آدم جراتش را از دست میدهد. آن کسی که روزی خدا را بنده نبود دیگر خودش را هم نمیشناسد. بدتر از همه این است که طوری به این چشم پوشی عادت میکنی که خودت هم نمیفهمی چطور در دام افتاده ای. یک روز چشم باز میکنیم و میبینیم برای هر چیزی دیر شده چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
لیام: من میخوام یه نویسنده بشم اون قدر پر کار که بتونم صبح روز انتشار تقدیم نامه ی کتاب هام رو به اسم هر زنی که تو خیابون دیدم بنویسم. تو چی ؟
آلدو: تو زمان برگردم عقب و پدربزرگم رو عقیم کنم ریگ روان استیو تولتز
او از این به بعد چه بود؟… غذای سادهای برای دندانهای قحطی زده، لقمه گرم و نرمی برای معدههای وحشی… سپید دندان جک لندن
شب اول را هزار مایل دورتر از هر آبادی مسکونی رو ماسهها به روز آوردم پرت افتادهتر از هر کشتی شکستهیی که وسط اقیانوس به تخته پارهیی چسبیده باشد. پس لابد میتوانید حدس بزنید چه جور هاج و واج ماندم وقتی کلهی آفتاب به شنیدن صدای ظریف عجیبی که گفت:
بی زحمت یک برّه برام بکش! از خواب پریدم.
-ها؟
-یک برّه برام بکش…
چنان از جا جستم که انگار صاعقه بم زده. خوب که چشمهام را مالیدم و نگاه کردم آدم کوچولوی بسیار عجیبی را دیدم که با وقار تمام تو نخ من بود. این بهترین شکلی است که بعدها توانستم از او در آرم
#شازده_کوچولو | انتوان اگزوپری | فصل اول شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
تصنیف عاشقانهی قرن هجدهم کوچهبازارهای پاریس را بر لب میآورد:
«جز محبوبم
جز محبوبم
هیچکس آشنایم نیست، هنوز هم
بی محبوبم
بی محبوبم
نخواهم زیست، یک روز هم…» لیدی ال رومن گاری
انسان مسئول ساختار ذهنی خود است و میتواند به خوشبختی روی خوش نشان دهد (بیشتر آدمها خلاف آن را انجام میدهند) و فکر میکنم که این تنها پاسخی به پوچی است. سوار بر سورتمه آرتور شوپنهاور یاسمینا رضا
از او توقع نداشته باشید (بدون اینکه اول از او درخواست کرده باشید) که تمام وقت آزاد خود را با شما بگذراند.
از او نخواهید در مورد زمانی که با شما نگذرانده به شما حساب پس بدهد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
و به همین دلیل است که من در شطرنج و ریاضیات و منطق مهارت دارم چون بیشتر مردم تقریبا نابینا هستند و چیزهای دور و برشان را خوب نمیبینند و به آنها دقت نمیکنند و توی سرشان یک عالمه فضای خالی و بلااستفاده هست که با چیزهایی پر شده که به یکدیگر هیچ ارتباطی ندارند و احمقانهاند مثل: «میترسم اجاق گاز رو روشن گذاشته باشم!» ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
وقتی واقعاً چیزی را بخواهید راهی برای بهدستآوردنش پیدا خواهید کرد اما وقتی ازتهدل خواستار چیزی نباشید برایش بهانه جور میکنید. چطور ضمیر ناخودآگاهتان تفاوت بین آنچه را که میخواهید و آنچه را که تظاهر به خواستنش میکنید تشخیص میدهد؟ به تاریخچهٔ رفتار شما در موردی مشابه نگاه میکند. آیا سرِ قولتان ماندهاید؟ وقتی برای انجام کاری برنامهریزی کردهاید آیا انجامش دادهاید؟ خودت باش دختر ريچل هاليس
یه درخت همیشه به ریشه اش زنده است…
با شب نباید جنگ کرد باید با شب بود و شب شد یلدا مودبپور
وقتی چیزی در دنیای خارجی توجهم را به خودش جلب میکرد یا صدایم میکرد،همیشه این احساس را به من میداد که دارم از درد بیدار میشوم. نحسی ستارههای بخت ما جان گرین
انسان در بیست سالگی، راه خود را انتخاب نمیکند؛ زیرا اندیشههای نو مقاومت ناپذیرند. در بیست سالگی، انسان حقیقت هایی را میبیند و متوجه نیست که آنچه دیده است، حقیقت نیست و فقط زیبایی است. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
دریا گنجینه هایی را که مدتها بازیچه ی امواج بوده را به ساحل باز میگرداند. پرواز شبانه آنتوان دو سنت اگزوپری
شاید روزی حق داشته باشیم به این جمله رجوع کنیم: عشق زیاد معجزات زیادتری میکند! نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
«وقتی احساس میکنی که غمگینی، وارد تجربهای محترم و مقدس شدهای؛ تجربهای که من، این بنای یادبود، به آن تقدیم شدهام. حس از دست دادن و ناامیدیتان، امیدهای عقیمتان و غصهٔ نابسندگیتان شما را به مقام رفیق و همراهی جدی ترفیع میدهد. اندوهتان را نادیده نگیرید و دور نیندازید.» هنر همچون درمان آلن دوباتن
حیوانات خارج ، از خوک به آدم و از آدم به خوک و باز از خوک به آدم نگاه کردند ولی دیگر امکان نداشت که یکی را از دیگری تمیز دهند. قلعه حیوانات جورج اورول
این سوفی ، خلاصه اسطوره بود ، ولی مفهوم حقیقی آن چیست؟ داستان را فقط برای تفنن نساخته اند. میخواستند چیزی بگویند. یک تفسیر آن میتواند چنین باشد:
وقتی خشکسالی میشد ، مردم میکوشیدند بفهمند چرا باران نمیبارد ، دلیلش شاید این است که دیوها گرز ثور [یکی از الهههای نروژ] را ربوده اند!
وشاید هم اسطوره درصدد توضیح وبیان فصول سال است: در زمستان طبیعت میمیرد زیرا گرز ثور در سرزمین دیوان است ، ولی در بهار آن یا باز میستاند ، بدین ترتیب اسطوره میکوشد برای چیزی که مردم نمیتوانند بفهمند توجیهی بیافریند… دنیای سوفی (تاریخ فلسفه) یاستین گاردر
نخستین کاری که برای بازگرداندن آن جرقه جذابیت اولیه لازم است انجام دهید این است که تمرکز و انرژی خود را دوباره به سمت خود برگردانید. یک زن باید بتواند همانگونه که در اول رابطه، علایقش را خارج از دنیای مرد جستوجو میکرد، باز هم تمرکز و توجهاش را بر خود و دنیای خود بگذارد. زنهایی که علایق جالب و فعالیتهای مخصوص خود را دارند معمولاً برای مردها جذابترند. حتماً لازم نیست این فعالیتها مورد علاقه مردها نیز باشند. همین که زن از این فعالیتها لذت ببرد کافی است. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
مگر به تو نگفته ام که «یاد، انسان را بیمار میکند» ؟ نگفته ام؟/ عشق تن به فراموشی نمیسپارد_ مگر یکبار، برای همیشه. 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
مردم، فقط ماشین را میبینند. این قراضه مخصوص آدمهای بیچاره است. اگر به چهره ات هم نگاه کنند، نمیبینندت، انتظار ندارند زنی مثل تو در چنین قراضه ای باشد. آدمکش کور مارگارت اتوود
پوسن به ازدواج علاقهمند بود و در آیین ازدواج مفهومی بسیار زیبا و جدی از این نهاد را به عنوان اتحاد معنوی دو نفر به ما نشان میدهد. آنها در حضور خانواده و اجتماع و در کمال آگاهی از عمیقترین دیدگاههای خود در باب معنای زندگی که در این اثر به وسیلهٔ ایمان مذهبی آنها به تصویر کشیده شده است وعدههایی بههم میدهند و اینگونه اتحاد معنوی آنها پاس داشته میشود. احتمالاً مشکل ما این نیست که تحتتأثیر چنین ایدهآلهایی قرار نمیگیریم یا نسبت به فضای تعهد بیتفاوت هستیم؛ مشکل اینجاست که مطمئن نیستیم قدم بعدی چیست. اگر تحسینکنندهٔ این تصویر و اخلاقیات آن باشید در ادامه چه باید بکنید؟ هنر همچون درمان آلن دوباتن
شما میمیرید و آشنایان، از موقعیت استفاده میکنند تا برای این اقدامتان انگیزههایی ابلهانه یا پیش پا افتاده بتراشند. کسانی که جانشان را فدا میکنند، باید میان از یادها رفتن، مسخرهشدن یا مورد سوءاستفاده قرارگرفتن یکیاش را انتخاب کنند؛ اما این که به انگیزهی واقعی مردم پیببرند، هرگز. سقوط آلبر کامو
پدرها فقط به درد کارهای زمخت میخورند. پدرها چیزهای سنگین را حمل میکنند. پدرها میتوانند دستگاه چمن زنی را راه بیندازیند و بلدند قفسه بسازند. پدرها تویی لاستیک دوچرخهها را وصله میزنند و از کار کردن با ابزار سر در میآورند. پدرها میتوانند درخت اره کنند، اما نه بلدند تربچه بکارند، نه میتوانند چیزی بپرسند و نه میتوانند دلجویی کنند. تابستان اردکماهی یوتا ریشتر
وظیفه رییسجمهور نه اعمال قدرت که پرت کردن حواس مردم از قدرته راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
گفت: سرم بازار مسگرهاست.
دستش را روی سینه اش گذاشت گفت: چیزی اینجا مانده ،
درست اینجایم ایستاده که هی حالم را خرابتر میکند. سمفونی مردگان عباس معروفی
برای از یاد بردن مسألههای خود، چیزی بهتر از خواندن شرح مسألههای دیگران نیست. جنگها، کلاهبرداریها، آدمکشیها، قاچاقها، عروسیها، رژهها و فوتبال. دنیا راه کوچک سادهاش را دنبال میکرد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
سارا روبرویم نشسته بود و من به این فکر میکردم که سرنوشت چطور مرا به گوشه ای از این کره خاکی کشانده است تا اسیر عشقم کند؟! بلند شد و به آشپزخانه رفت مدتی بعد با دو لیوان نسکافه برگشت بدور از بزرگواری و رسم سپاسگذاری میدانستم که، آنرا سَرنکشم اگرچه دهانم کمی سوخت ولی در عمرم چنین نسکافه خوشمزه ای نخوره بودم و یا در کنار عشق چنین طعم دلپذیری را نچشیده بودم. سارا طوری که از حرکت من تعجب کرده بود در چشمهایم خیره شد و با شیطنت ملموسی پرسید: «شیرینش نکردید؟!» بادی به غبغب انداختم که فرصتی برای ابراز وجود پیدا کرده بودم خودم را جمع و جور کردم و فیلسوفانه پراندم «تلخ میخورم» از نگاه متعجبش فهمیدم که اولین نفر توی دنیا هستم که چای را تلخ مینوشد. کتیبهها شعبان مرتضیزاده نوری
بس که این تیرهروزها فاقد شهامت هستند. خاطرات خانه مردگان فئودور داستایوفسکی
مامان زیر لب چیزی میگوید که نمیشنوم. بعد میگوید: یادت رفته که بابا توی بهشت است؟ بعد مرا بغل میکند. «ایمان دارم که او مراقب ماست.»
از این جمله خیلی بدم میآید. دوست ندارم بابا از دور مراقبم باشد. دلم میخواهد کنارم باشد. دوست دارم همین فردا من را تا مدرسه همراهی کند. عشق هرگز فراموش نمیکند سالی هپورث
سردی و خودخواهیام شرمندهام. من نیازهای او را نادیده میگیرم، همانطور که او کلماتِ مرا. او آجر به دستم میدهد و من آنها را زمین میاندازم. میدانم با این کارِ من آسیب میبیند. میپرسم: «مشکل چیه؟»
میگوید: «هیچی. خوبم. خیلی خوب.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
واژهٔ مصیبت disaster)) از دو بخش فقدان dis)) و ستاره (aster) تشکیل شده. این موضوع فقط زمانی به معنیِ مصیبت است که نور را گم کنم. آنجا جلوی کامپیوتر، نفوذ تاریکی را حس میکنم. باید کمی روشنایی پیدا کنم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
تو هم مثل همه آدمیان به «حال» وابستهای. «حال» گاه به وجودت میافزاید و گاه از آن میکاهد. تحت تأثیر حال، یک دم کاملی و یک دم ناقص. یک دم اینی و یک دم آن. گاه شادی و گاه غمگین. گاه آبی و گاه آتش. ای دوست من، دوست بیچارهی من، تا وقتی در پنجهی حال گرفتاری، تنها میتوانی برج ماه باشی نه خود ماه؛ تنها میتوانی نقش بت باشی نه جان آن. تو هم مانند همه مردان بندهی وقت و حالی. در جستجوی مولانا نهال تجدد
-رز، نماد عشق است و قرن هاست که با حضورش به دنیا زیبایی میبخشد. رز صورتی، نماد امید و انتظار عاشقانه است… رز سفید، نماد مرگ یا فراق عاشقانه و رز قرمز… لسلی! تو بگو رز قرمز، نماد چیست؟
لسلی آهسته گفت: نماد شادمانی عاشقانه است. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
اینجا صدا میمیرد. هوا میایستد. ارتعاشی جز ناامیدی نیست ولی باید راهی جست. من اما آدم پیدا کردن نیستم. ذهنم به اندازهی همهی این دالانهای کوتاه شاخه شاخه شده و من در خودم بارها گم شدهام.
خودم را که در تنها آینهی کوچک مانده بر دیوار نگاه میکنم زنی را میبینم که در دستان مردی پیر میشود. مردی با ریشهای نامرتب و صدایی که انگار از قعر قرنهای سخت سپری شده گذشته و خودش را رسانده اینجا، به من که دیگر صدایی ندارم.
حنجرهام پژمرده و انگشتانم بر روی گلویم ضرب میگیرد تا شاید صدایی… تا شاید آوایی… پایان این تاریکی ما همه میمیریم (شکارچی باد) امین صحراگرد ـ ایراندخت عسگری
از دیدِ او، رمانها وسیلهای بودند تنها برای سرگرم کردن زنان و کسانی که کاری بهتر از خواندن کتاب نداشتند و میپنداشت که این مسئله حقیقتی است که همه بهخوبی از آن آگاهاند. سایه باد کارلوس روییز زافون
میدانی که گاهی اهانتپذیری بسیار لذتبخش است، مگر نه؟ یک نفر ممکن است بداند که کسی به او اهانت نکرده، اما اهانت را برای خودش ابداع کرده، دروغ گفته و مبالغه کرده تا آن را بدیع سازد، به واژهای چسبیده و از کاه کوهی ساخته- این را خودش میداند، با اینهمه اولین آدمی خواهد بود که اهانت را بپذیرد و آنقدر از انزجارش شادی کند تا احساس لذت بزرگی کند، و به راه کینه حقیقی بیفتد. برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
هیچ کس با تبدیل مورد بدتر چیزی به بهترش یاد نمیگیرد. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
مدتها پیش یاد گرفتم برای شفای زخم هایم باید شجاعت رو به رو شدن با آنها را داشته باشم. این را هم یاد گرفتم که خودم را ببخشم و اشتباهاتم را اصلاح کنم. الف پائولو کوئیلو
قانون جاذبه شماره ۵۷
اگر شما این توانایی را نداشته باشید که از لحاظ اقتصادی روی پای خود بایستید او هرگز به شما به عنوان کسی که میتواند گلیم خود را از آب بیرون بکشد احترام نخواهد گذاشت. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
شیوه غذا خوردن آدمهای ماه بلعیدن نیست بلکه آن را بو میکنند. پول آنها شعر است، شعرهای واقعی که روی تکههای کاغذ نوشته و ارزشش با ارزش خود شعر محاسبه میشود. بدترین جنایت باکرگی است و از جوانها انتظار میرود جسارتشان را به والدینشان ثابت کنند. مون پالاس پل استر
انعکاس صداش انگار روی آب حوض موج میخورد و ماهیها از ترس سر به زیر آب میبردند. یک لحظه به فکرم رسید که ماهیها از ترس آدمها ماهی شده اند و به آب پناه برده اند، ولی در آن جا هم امان نیستند. سال بلوا عباس معروفی
با لحن معناداری میگوید: «لیلی، آدم بد وجود نداره. همهی ما آدمایی هستیم که گاهی اوقات، کارای بد انجام میدیم.» ما تمامش میکنیم کالین هوور
بی نهایت منقلب بودم، نمیدانستم چه کنم؛ آن موجود تمام فکر هایم را به طور کامل به هم میریخت. خرسند بودم به نحو عجیبی شاد بودم؛ به نظرم میرسید که به نحو لذت بخشی در خوشبختی غوطه ور میشوم. او به صراحت خواسته بود من را بدرقه کند، این فکر از جانب من نبود، میل خودش بود. ضمن آن که پیش میرفتیم نگاهش میکردم، و بیش از پیش شهامت مییافتم؛ او به من دلگرمی میداد و با هر حرفش من را مجذوب خودش میکرد. برای لحظه ای فقر خودم، پستی ام، تمام هستی رقت انگیزم را از یاد بردم، احساس کردم که خون گرم، در سراسر پیکرم در جریان است،… گرسنگی کنوت هامسون
گاهی وقتها اشکالی ندارد آدم کاری را به فردا بیندازد. شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
گمانم انسانها دوست دارند کمی نابودی را تماشا کنند. از خراب شدن قصرهای شنی یا خانههایی که با کارت ساخته شدهاند شروع میکنند. مهارت عظیمشان در شدت بخشیدن به این کار است. کتابدزد مارکوس زوساک
«ترس از مرگ، از ترس از زندگی ریشه میگیرد. کسی که واقعاً زندگی کرده باشد، آماده است که هر لحظه بمیرد.» هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
چه دوستانی که نیمهدوست رها شدهاند، چه شهرهایی که نیمهدیده از آنها گذشتهایم و چه معشوقههایی که نیمه آشناشده ترک کردهایم… سقوط آلبر کامو
میپذیرم ایمان مذهبی سرچشمه ی نیرومند آرامش است و تا وقتی چیز بهتری ندارم که جایگزینش کنم ،هرگز تضعیفش نخواهم کرد. (دکتر یالوم) مامان و معنی زندگی (داستانهای رواندرمانی) اروین یالوم
هیچوقت نباید به حرف گلها گوش داد. گل رو فقط باید بویید و تماشا کرد. شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
برخلاف عقیدهی خیلیها، آرم آلمان نازی (صلیب شکسته) نشان کفر نبود، بلکه صلیب یک کارگر مسیحی بود که از تبر، از ابزار کار ساخته شده بود. مرد بیوطن کورت ونهگات
تعادل نداریم و بهترین وجوهمان را دیگر نمیبینیم. فقط یک نفر نیستیم. از خودهای متعددی ساخته شدهایم و تشخیص میدهیم که بعضی از این خودها از بعضی دیگر بهتر هستند. خودهای بهترمان را اغلب به طور اتفاقی میبینیم و آن هم وقتی که دیگر بسیار دیر است؛ در ارتباط با بزرگترین آرزوهایمان از ضعف اراده در رنجایم. نه اینکه ندانیم چهطور رفتار کنیم، صرفاً نمیتوانیم براساس بهترین بینشهای گاهگاه خود عمل کنیم؛ چون به اَشکالِ بهاندازهٔ کافی قانعکنندهای در اختیار ما نیستند. هنر همچون درمان آلن دوباتن