باید یک جوری از این دیوار تنگی که دور خودش کشیده بود، بیرون میرفت وگرنه ممکن بود، بخشکد. پیش از آنکه شاخ وبرگ دربیاورد، بخشکد. خشکیدن. مردن مگر چیست؟ هردو یک جور هستند. یوسف فکر کرد، ممکن است آرام آرام بمیرد و خودش حالیش نشود. روز و شب یوسف محمود دولتآبادی
دامبلدور دور شدنش را تماشا میکرد و وقتی که تابش نقره فامش به خاموشی گرایید با چشم هایی پر از اشک رویش را به سمت اسنیپ برگرداند و گفت:
بعد از این همه سال؟
اسنیپ گفت:
تمام مدت. هری پاتر و یادگاران مرگ 2 (2 جلدی) جی کی رولینگ
قیام دروغ بزرگی است… تو خوشبختی، تو جنگاور هستی بیآنکه جنگیده باشی… این خودش نعمتی آسمانی است… فکر میکردم وقتی قیام پیروز شود، بهشتی از خاک سر برمیآورد و روی زمین پدیدار میشود. ولی زمانی که سر و صورتت را شستی و بعد از دومین روز چشمهایت را گشودی، سرآغاز همه چیز را درمییابی. من روز به روز تولد آن شیطان را حس میکردم، شیطانی که ابتدا چیز کوچکی است. اول میگویی خوب چه اشکالی دارد. آن شیطان هم بخشی از همه ماست. چیز کوچکی که بخشی از خصلت هر انسانی است… اما کمکم که بزرگتر میشود، میبینی که همه چیز را در خودش میبلعد… همه چیز. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
میخواهم مثل تو باشم، یعنی زندگیام را بکنم و دورادور دوستت داشته باشم. نمیخواهم عشقم به تو دست و پایم را ببندد. مگر چه چیزی را از دست میدهم؟ یک مرد بزدل را؟ و چی به دست میآوردم؟ لذت گهگاه در آغوش تو بودن را… دوستش داشتم آنا گاوالدا
اسفندیارخان میگوید: «هیچکس حق نداره شکم گرسنه خودش را بهانه قرار بده و به مردم و زندگی مردم لطمه بزنه!» درخت انجیر معابد 2 (2 جلدی) احمد محمود
آن شب، باد از حرکت ایستاد، نسیم مرد، از دریا بوی ماهی مرده در فضا پیچید و من به نظرم رسید که همهی حیوانات و جانداران دریایی مردهاند و دریا خشک شده است. دانوب خاکستری غادهالسمان
بشر یعنی این فردینان… یعنی در همان حالی که دارد مرگ خودش را تدارک میبیند خودش را با مرگ سرگرم میکند. مرگ قسطی لویی فردینان سلین
چه جرمی بزرگتر از آن است که انسان کسی را از صمیم قلب بخواهد و او دوستش نداشته باشد. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
من خیلی خوشحالم از اینکه تو خودت را «صاحب وحی» احساس نمیکنی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
با این وضع که نرخ پیشرفت علم پزشکی تقریباً برابره با نرخ نابود شدن محیطزیست، محتملترین سناریو اینه که درست در لحظهی نامیرا شدن گونهی انسان، دنیا غیرقابلسکونت میشه. ریگ روان استیو تولتز
فقط این را بدان که امیدم تنها به تو متکیست. کاش توان و استعداد و عشقم را آنقدر میشناختم که میتوانستم با اطمینان هر چه به من بستگی داشت را به ساحل برسانم. دربارهٔ آنچه به تو مربوط است، من بهراحتی بر این میلِ به ویرانی پیروز شدم؛ میلی که در آن با تو اشتراک داشتم. مطمئن نیستم که تو به همین شکل بر آن پیروز شده باشی. خیلی اوقات به تو گفتهام که آن سراشیبی آسانترین راه بود. راهی که اکنون خود را در آن انداختهایم، راهیست رو به بالا. من روحیه و توقعت را آنقدر میشناسم که به تو و تصمیمت تردید نداشته باشم. هرچه هم پیش بیاید تو نگران نباش. من هرگز بدون رضایت تو کاری نمیکنم. موافقت تو، رضایت کامل تو، تمام دارایی من است در این جهان؛ چیزیست که واقعاً آرزو دارم. زود برایم بنویس و به من بگو که دوستم داری و منتظرم هستی. به من نیرو ببخش تا این سفر بیپایان را تمام کنم و مرا ببخش که فقط توانستم خوشبختیای برایت بیاورم چنین سخت و ازهمگسیخته. بهزودی تبعید به پایان میرسد و تو کنار من خواهی بود. بهزودی صورتت، موهایت، لرزشهای خفیفت در آغوش من خواهد بود. بله، بهزودی میبینمت عشق نازنینم. فعلاً از تو نفسِ زندگی میگیرم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
درون اتاق، در خلوت خودم به روشنایی و تاریکیها میاندیشیدم، با صدای بلند با خود حرف میزدم، صدایم تنها صدایی بود که حس میکردم با آن آشناترم… بر این باورم آنهایی که زیاد با خود حرف میزنند، آرامآرام اسیر صدای خودشان میشوند، من هم اسیر خودم شده بودم. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
«میخواهم ’انسان بزرگی شوم‘…» آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
به ریچارد فکر میکنم. به تمام زمان هایی که با هم سپری کردیم و پس از مرگش از نظر من بی معنیترین اتفاقات دنیا شدند و این بی معنا شدن به خاطر مرگ او نبود؛ بلکه به خاطر کارهایی بود که در پایان زندگی مشترکمان کرد. عشق هرگز فراموش نمیکند سالی هپورث
میتوانیم از محیط بصری بهره ببریم تا در مردم حالت درونی مناسب را ایجاد کنیم تا بدین ترتیب آمادگی پذیرش ایدهها را بیابند. کاتولیک مبتنی بر این دیدگاه است که ما موجوداتی ترکیبی و چندگونهایم؛ همان قدر که وجه معنوی داریم، وجه جسمانی نیز داریم. حیات درون عمیقاً وابسته به امور بیرونی است. بنابراین ما میبایست نسبت به سازمان بخشیدن به فضای بیرونیمان دقیق بوده و نسبت به نظم بخشیدن به آن همت بورزیم آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
مردم هریک دردی دارند که دیگری نمیفهمد سال بلوا عباس معروفی
تهی بودن خوب نیست. تو باید چشمهایت را پر کنی، اگر نه با شادی، پس با غم و درد. حتی تنفر هم بهتر از تهی بودن است! قصههای سرزمین اشباح 10 (دریاچه ارواح) دارن شان
فقط قادر به احساسکردن و لمسکردن تو بودم و میتوانستم این خوشبختی وصفناپذیر را در ذهنم حس کنم. خوشبخت بودم، بهقدری خوشبخت که هیچ وقت تابهحال نبودهام. اینجا ترس و اضطراب از نو برگشته، ترس از دست دادنت هم با این امواج بازگشته است. اما به خودم میگویم که باید استراحت کنم و بخوابم، که تو هم به نیرو و توان من نیاز داری. از طرفی، این نامه را نباید امشب برایت مینوشتم. فردا صبح از سر میگیرمش. اما آنقدر دلم پر است از خاطرات و تمناها، اینقدر مشتاق تو هستم که باید کمی با تو حرف میزدم؛ باید همانطور که دوست داشتم، این کار را انجام بدهم؛ یعنی لبآلب. و گاهی صورتم را جدا کنم تا چهرهٔ زیبا از رضایتت را ببینم. آه، عزیزم! چقدر محتاج یک نشانهام، یک نشانه از تو تا زندگی کنم.
ساعت ۰۱۷: ۳، یکشنبه بعدازظهر، ۱۱ سپتامبر ۱۹۴۹ نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
مدی برگشت و دور شد اما در گوشه ی فضای باز، لحظه ای متوقف شد و برگشت و به زن که هنوز روی چمن نشسته بود، نگاه کرده، سپس به درختی نگاه کرد که روزی مرد جوان ناامیدی، خود را از آن دار زده بود. مدی فکر کرد، عشق، آدمو ضعیف و شکننده میکند. دختر گل لاله مارگارت دیکنسون
گوش دادن به حرفهایی که از قبل میدانیم چیست، کاری غیر ممکن است. دیوانهوار کریستین بوبن
کسی نمیداند از چه میمیریم… شاید از همه چیز… اگر عمرمان طولانی شود، کلیهها از کار میافتد یا چیزی شبیه آن. پدر یکی از همکاران از نارسایی کلیه مرد. اگر آدم شانس بیاورد و عمر درازی داشتهباشد، بالأخره از این اتفاقها برایش میافتد. هر وقت کارم داشتی تلفن کن ریموند کارور
در واقع، ما تربیت شده ایم چیزی را باور کنیم که وجود ندارد، زیرا موجودات زنده ای هستیم که نمیخواهیم رنج ببریم. بنابراین، تمام نیروهایمان را صرف این میکنیم که به خودمان بقبولانیم که چیزهایی وجود دارند که ارزش زحمت کشیدن را دارند و به خاطر آن هاست که زندگی مفهومی دارد ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
دست هایم را مشت کردم تا نتوانم تعداد آدم هایی را که از دست داده بودیم با انگشتانم بشمرم. دعا برای ربودهشدگان جنیفر کلمنت
مردم به همان دلیلی که در پایان اتفاقات خوب گریه میکنند، در عروسیها گریه میکنند؛ چون خیلی دلشان میخواهد به چیزی که واقعیت ندارد، معتقد باشند. آدمکش کور مارگارت اتوود
- قانون طلایی میگوید انسانها وقتی روی وظایفی کار میکنند که دقیقا در مرز توانمندیهای کنونیشان جای گرفته، به اوج انگیزههایشان میرسند.
- بزرگترین تهدید موفقیت، نه شکست بلکه بیحوصلگی است.
- وقتی عادتها روتین میشوند، جذابیتشان را از دست میدهند و کمتر حس رضایت را به همراه دارند. در نتیجه از آنها خسته میشویم.
- وقتی انگیزه وجود داشته باشد، هر کس میتواند بهسختی تلاش کند. این توانایی پیشبرد کار در زمان بیحوصلگی است که تفاوتها را رقم میزند.
- حرفهایها به برنامهٔ خود پایبند میمانند؛ آماتورها میگذارند زندگی در برنامههایشان مداخله کند. عادتهای اتمی جیمز کلیر
«اون داره سعی میکنه تو رو اندوهگین کنه. بهش اجازه نده. امید داشته باش. فقط امید.» دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
او را در آغوش گرفتم و گفتم «پسرجان تو مقصر نیستی تمام کسانیکه یک نظامی را میبینند از شغل کشتن و کشته شدنش، ابراز تنفر میکنند ولی واقعیت این است که گناه بزرگ مخصوص کسانی است که آنها را مجبور به این کارها میکنند و این اصل مهم را هیچوقت از یاد نبر. همیشه بجای اینکه نوک دماغت را ببینی افقی دورتر را در نظر بگیرو بدان که عقبة هر نظامی قصی القلب، فکری موجه و فریبنده، لانه کرده است.» کتیبهها شعبان مرتضیزاده نوری
آخر از همه نوبت کشیشا بود که خلاصهی هرجور قدرت تو گذشته و حال و آیندهان. 1 مرد اوریانا فالاچی
میدانم که شبها چطور در خودم فرو بروم. در روشنایی روز، پنهان شدن، همیشه سختتر است. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
وقتی آنی به طبقه پایین رفت، گیلبرت جلوی شومینه مشغول صحبت کردن با یک غریبه بود.
با ورود آنی هر دو به طرفش برگشتند.
-آنی! ایشان کاپیتان بوید هستند. کاپیتان بوید! همسر من.
اولین باری بود که گیلبرت لفظ همسر من را در مورد آنی به زبان میآورد و از امکانی که به دست آورده بود به خود بالید. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
هرچه بیشتر عدم قطعیت و ندانستن را بپذیرید، بیشتر نسبت به دانستن آنچه نمیدانید احساس راحتی میکنید. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
وقتی چیزی نمیخواستم، همهچیز راحتتر بود.
نرسیدن به خواستهها باعث میشود بیرحم شوی. هر روز دیوید لویتان
آدم میتواند جهت و آهنگ زیستن خویش را شکل بدهد؛ اما در نهایت، از جاده خارج میشود. یعنی ما در برابر ناتوانیها و آشفتگیها مدتی میایستیم و مسیر و روندی را دنبال میکنیم؛ ولی روزی میرسد که همه چیز را به هم میزنیم. سوار بر سورتمه آرتور شوپنهاور یاسمینا رضا
انگار هر کسی یک جور عجله دارد. مردم در زندگیشان معنی و مفهوم پیدا نکرده اند، پس بیست و چهار ساعته به دنبال آن میدوند. اتومبیل جدید، خانه ی جدید، شغل جدید. و متوجه میشوند که این چیزها هم بی معنی و خالی هستند. و دوباره میدوند و میدوند. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
چه میشد اگر این جسد بهناگاه برمیجست و به ما ثابت میکرد که دیری است مردهایم. گرینگوی پیر کارلوس فوئنتس
وقتی غمگین هستیم، پناه بردن به چیزهای آشنا برای ما آرامش بخش است، به چیزهایی که تغییر نمیکنند. سهره طلایی 1 دانا تارت
آدم میتونه دوستانش را انتخاب کنه اما انتخاب قوم و خویش دست خود آدم نیست. قوم خویش آدم چه بخواد چه نخواد ، در هر حال قوم و خویش باقی میمونه. اگه آدم انکار کنه ، فقط خودش را دست انداخته. کشتن مرغ مینا هارپر لی
من چاخانترین آدمی ام که کسی تو عمرش دیده. افتضاحه. حتی وقتی دارم میرم سر کوچه مجله بخرم، اگه کسی ازم بپرسه کجا داری میری نذر دارم که بگم دارم میرم اپرا. وحشتناکه. ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. جای خالی سلوچ محمود دولتآبادی
از دو دسته ادمها باید خیلی ترسید!
دسته ای که چیزی برای از دست دادن ندارن
دسته ای که عقل سالمی ندارن
این دو دسته هر کاری ازشون برمیاد قهوه سرد آقای نویسنده روزبه معین
سیریل کانلی، نویسنده و منتقد ادبی قرن بیستم، نوشته: «کلمهها زندهاند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که بهسوی آن.» میخواستم اینگونه از کتابها استفاده کنم: بهعنوان راه گریزی برای برگشت به زندگی. میخواستم خودم را در کتابها غوطهور کنم و دوباره یکپارچه بیرون بیایم. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
هیچکدام از چیزهایی که در مدرسه یاد میدهند، باعث کاستهشدن از دردهای زندگی نمیشود. وجود هیچکدام از آدمهایی که در این اتاق هستند هم از دردناکبودن زندگی کم نمیکند. هر روز دیوید لویتان
هر کدام از ما سه موجود هستیم. یک وجود شیئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ما و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ما میگویند. وجود اول یعنی جسم، خارج از اختیار ماست. این ما نیستیم که انتخاب میکنیم قد کوتاه باشیم یا گوژ پشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم، مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست. وجود دوم که آگاهی ماست، خیلی فریبنده و گول زننده است: یعنی ما فقط از آن چیزهایی که وجود دارند، آگاهی داریم. از آنچه که هستیم. میتوان گفت آگاهی قلم موی چسبناک سر به راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود. تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه میدهد در سرنوشتمان دخالت کنیم. به ما یک تئاتر، یک صحنه و طرفدارانی میدهد. زمانی که 1 اثر هنری بودم اریک امانوئل اشمیت
بسیاری از مردممنطقی بر این باورند که مهیابودن فرصت، دلیل نمیشود کسی به راه دزدی کشیدهشود. کوری ژوزه ساراماگو
زندگی به خودیِ خود، به اندازهٔ کافی شکنجهگر داره. دیگه نیازی نیست که بهعنوان شغل دوم در مقام بازپرس دادگاههای انگیزیسیون دور شهر بچرخی و علیه خودت اقامهٔ دعوی کنی. سایه باد کارلوس روییز زافون
مرگ معنی ندارد. هیچ چیز عوض نمیشود. ما در جای خود قرار داریم و همه چیز به همان منوال سابق ادامه مییابد. میتوانم مانند گذشته، همان طور که عادت داشتیم، به یکدیگر فکر کنیم و با هم به لطیفه هایمان بخندیم. تنها جسم است که نمیبینیم اما در فکر و ذهنمان آن که رفته همان گونه که بوده، هست چه کسی باور میکند (رستم) روحانگیز شریفیان
میدانم یک مادرِکاملبودن دروغ است. مادرِبیعیبونقصبودن محال است اما مادرِخیلیخوببودن، در اکثراوقات، در واقع امکانپذیر است. من به وجود بهترین راه برای مادریکردن اعتقاد ندارم. درواقع، بهنظر من تحمیلکردن ایدئالهای فردی دیگر به نحوهٔ عملکرد خانواده تأثیر مخربی روی فرزندانمان خواهد داشت. خودت باش دختر ريچل هاليس
وقتی کسی تنها یک مرد را دوست دارد، معنای آن فقط این میتواند باشد که مقصودش شوهرش است. عقاید یک دلقک هاینریش بل
یک روز که برایتان هیچ ایمیلی نمینویسم، شکایت میکنید و اگر در عرض پنج ساعت، چهارده ایمیل برایتان بفرستم، باز هم شکایت میکنید. به نظرم در حال حاضر هیچکدام از کارهای من از نظر شما درست نیست. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
ناتان را میبینی؟ سرطان ریه گرفت درحالی که هرگز در عمرش سیگار نکشیده بود. دیوانگی در بروکلین پل استر
عادتهایی که بدون تأمل انجام میدهید، غالبا تعیینکنندهٔ انتخابهای متفکرانهٔ شما هستند. عادتهای اتمی جیمز کلیر
پدرم یک بار به من گفت: «تو میتوانی پسر مامان باشی یا پسر بابا. اما نمیتوانی پسر هر دو باشی.»
در نتیجه من پسر بابا شدم. راه رفتن او را تقلید میکردم. خنده ی بم و گرفته ی ناشی از سیگاری بودنش را تقلید میکردم. با خودم یک دستکش بیسبال داشتم، چون او عاشق بیسبال بود، و هر توپ بیسبالی را که برایم پرتاب میکرد میگرفتم، حتی آن هایی را که چنان باعث سوزش دست هایم میشد که فکر میکردم باید فریاد بکشم.
وقتی مدرسه تعطیل میشد، به مغازه ی او در خیابان کرفت میدویدم و تا موقع ناهار آنجا میماندم. با جعبههای خالی توی انبار بازی میکردم، منتظر او میشدم تا کارش را تمام کند. با بیوک آبی آسمانی او به خانه میرفتیم، و گاهی در مسیر اتومبیل مینشستیم و او سیگار چسترفیلدش را میکشید و به اخبار رادیو گوش میداد. 1 روز دیگر میچ آلبوم
هیچوقت جرئت نمیکنیم مرگ کسی را آرزو کنیم چه برسد به آن که فرد مورد نظر از نزدیکانمان باشد. اما به طور حسی میدانیم اگر قرار باشد شخص خاصی تا پایان عمرش دچار سانحهی رانندگی یا بیماری شود، این مسئله به شکلی باعث بهبود جهان و به طریقی موقعیت خود ما میشد. ممکن است با خودمان بگوییم «اگه اون مرد یا اون زن نبود، چهقدر همهچیز عوض میشد. چهقدر بارم سبک میشد. دیگه درد و رنجی نداشتم. دیگه مجبور نبودم زیر سایهی اون آدم زندگی کنم.» شیفتگیها خابیر ماریاس
ستانکو زاویچ کاملا حق داشت. میگفت تنها چیزی که مهم است این است که در ازدیاد نفوس شرکت نکنی. آدم حکم پول را دارد. هر قدر مقدارش بیشتر ، ارزشش کمتر. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
کیتی احساس میکرد که آنا زن بسیار ساده ای است و هیچ چیز خود را پنهان نمیکند اما در وجود او دنیایی از علایق پیچیده و شاعرانه نهفته است که بسیار والاست و او به آن راهی ندارد. آناکارنینا 1 (2 جلدی) لئو تولستوی
وقتی داد بزنی فورا میفهمند که دهاتی هستی ، آنوقت سرت کلاه میگذارند. عین خود شهریها یواش حرف بزن. میدانی با پنبه سربریدن یعنی چه؟ نون والقلم جلال آلاحمد
فکرمیکنم موسیقی زبانی است که به من الهام شده. موسیقی به ما اجازه میدهد تا به سبک خودمان با خدا مواجه شویم، چون موسیقی از مرزهای زندگی هم فراتر میرود. عشق در زمستان آغاز میشود سایمن ونبوی
جودی: من با این نظریه که بدبختی و غم و ناامیدی قوای اخلاقی آدم را میسازد مخالفم. آدم هایی خوشبخت هستند که وجودشان سرشار از مهر و محبت است. من اعتقادی به افراد بیزار از مردم و مردم گریز ندارم. بابا لنگ دراز جین وبستر
ما باید برای آرزوهای خود محدودیت قایل شویم، تمایلات خود را مهار کرده بر خشم خود غلبه کنیم. همواره در ذهن خود این حقیقت را در نظر بگیریم که هر کس تنها میتواند سهم بسیار کوچکی از چیزهایی که ارزش داشتن را دارند به دست آورد…
(#آرتور_شوپنهاور) درمان شوپنهاور اروین یالوم
نقشهایم از بیرون، مثل لباسهایی به من آویزان شده بودند. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
همیشه مهربون بود و با من تفاهم داشت و در همون حال فاصله اش رو با من حفظ میکرد. پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد ریچارد براتیگان
اغلب فکر میکنم که وقتی با آدم خیلی زشتی زندگی کنیم، عاقبت به خاطر زشتیاش هم دوستش خواهیم داشت. زندگی در پیش رو رومن گاری
در هر جماعت یکی هست که خود را در محل و موقع مناسب خویش احساس نمیکند،و این لزوما بدین معنا نیست که او بهتر یا بدتر از دیگران است. لازم نیست که شخص فکر درخشان و یا شعور ناقص داشته باشد تا موجب تمسخر دیگران گردد؛جماعت در اینکه یکی را برگزیند و آلت تمسخر و مزاح خویش سازد،صرفا از خواهش و میلی که به تفریح و سرگرمی دارد پیروی میکند. 3 رفیق ماکسیم گورکی
کتابها ماشین زمان من بودند؛ ماشین بهبود من و بازآفرینی سعادت دوران کودکی و بعد از آن. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
آغاز اندیشیدن، سرآغاز تحلیلرفتن است و جامعه، امکان زیادی برای درک این آغازها ندارد. خوره، درون آدمی است و در همانجاست که باید به دنبال آن گشت. باید این بازی مرگباری که روشنبینی وجود را به گریز از نور میکشاند دنبال کرد و آن را دریافت. افسانه سیزیف آلبر کامو
اگر عادت کنیم توقعاتمان را در حدی معقول نگه داریم ، آیا رنجش هایمان را کاهش و رضایت مندی هایمان را در زندگی افزایش نخواهیم داد. جامعهشناسی خودمانی حسن نراقی
خطرناکترین چیزی که تهدیدش میکرد، ضعفش بود. لیدی ال رومن گاری
«وقتی احساس میکنی که غمگینی، وارد تجربهای محترم و مقدس شدهای؛ تجربهای که من، این بنای یادبود، به آن تقدیم شدهام. حس از دست دادن و ناامیدیتان، امیدهای عقیمتان و غصهٔ نابسندگیتان شما را به مقام رفیق و همراهی جدی ترفیع میدهد. اندوهتان را نادیده نگیرید و دور نیندازید.» هنر همچون درمان آلن دوباتن
خاورمیانه جغرافیای شورانگیزی است. کافی است پایت به آن برسد تا در شوریدگیها و حتی خشونتش سهیم شوی. اما خشونت غربِ متجدد با انواع دیگر خشونت فرق میکند، چون خودانگیخته نیست. بلکه دقیقا برنامه ریزی شده است. استعمار غرب این خشونت را به خاورمیانه کشاند و پروژه صهیونیستی ادامهاش داد. خشونتهای فلسطینیها چیز دیگری است: یک شوریدگی. و شوریدگی آتشی است که در جا شعله میکشد و درجا خاموش میشود؛ طرح نیست، بلکه تجربهای است آنی که باید زندگیاش کرد، و پیوندش با دین و تمام پیامدهایش جداییناپذیر است. در عوض، صهیونیسم یک برنامه است که الزاماً از دین جدا میشود تا با طرح غیردینی غرب، که در خشونتش سهیم است، سازگاری پیدا کند. سر هیدرا کارلوس فوئنتس
حالا دیگر به وضوح ریا را که زیر اطمینان دروغین و پوک نهفته بود احساس میکرد. 1000 خورشید تابان خالد حسینی
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده15: خدا هر لحظه در حال کامل کردنِ ماست، چه از درون و چه از بیرون. هر کدام ما اثرِ هنری ناتمامی است. هر حادثه ای که تجربه میکنیم، هر مخاطره ای که پشت سر میگذاریم، برای رفع نواقصمان طرح ریزی شده است. پروردگار به کمبودهایمان جداگانه میپردازد، زیرا اثری که انسان نام دارد در پی #کمال است. ملت عشق الیف شافاک
وقتی در زن سودا زنجیر میگسلد دیگر سخن از راستی در میان نیست؛ و از عقل باز کمتر. جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
تمام جهان توی آن چشمها میدرخشید؛ کهکشان پشت کهکشان. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
دست لوئیس را گرفت و گفت: «الآن دیگه میتونیم دوباره صحبت کنیم.»
«دوست داری دربارهی چی حرف بزنیم؟»
«دوست دارم بدونم الآن داری به چی فکر میکنی.»
«از چه بابت؟»
«دربارهی بودن در اینجا. شبهایی که تا الآن اینجا بودی. چه حسی داری؟»
لوئیس گفت: «خُب، من اینجام. پس حتماً تونستهم با شرایط کنار بیام. الآن دیگه برام عادی شده.»
«فقط عادی؟»
«سعی میکنم با تو بهم خوش بگذره.»
«میدونم. امّا حقیقت رو بگو.»
«حقیقت اینه که من این لحظات رو دوست دارم. خیلی دوست دارم. اگه تجربهش نمیکردم، مطمئناً حسرت میخوردم. تو چطور؟»
«من عاشقِ این روزها و شبهام. بهتر از اونی هست که امید داشتم. مثلِ یه نوع راز و معما میمونه. رفاقت و صمیمیتِ بینمون رو دوست دارم. اوقاتِ با هم بودنمون رو دوست دارم. اینجا در تاریکیِ شب. صحبتها و درد دلهامون. بیدار شدن از خواب و شنیدنِ صدای نفسهات.» وقتی دیگران خواب بودند کنت هاروف
در یک زندگی یکنواخت، این زمان است که ما را به دنبال خود میکشد، اما به هر رو زمانی فرا میرسد که ما باید زمان را به دنبال خود بکشیم. ما به امید آینده زنگی میکنیم، به امید «فردا» ، «بعدها» ، «هنگامیکه دستت به جایی بند شد» ، «وقتی پا به سن گذاشتی خودت میفهمی». این تردیدها دلپذیرند؛ زیرا همگی به مرگ میانجامند. سرانجام روزی فرامیرسد که انسان، جوانی خود را درمییابد و میگوید سیساله شده است؛ بنابراین درست در همین هنگام است که خود را در موقعیت زمانی میبیند، در آن جایگزین میشود، درمییابد که دیگر باید خط منحنی را بپیماید، به زمان وابسته شده است و میانهی گرداب هراس، بدترین دشمن خود را شناسایی میکند؛ فردا و او آرزوی فردا را دارد درحالیکه باید با تمام وجودش از آن بگریزد و این عصیان نفسانی، همان پوچ است. افسانه سیزیف آلبر کامو
به محض این که با کسی ارتباط عاطفی برقرار میکنم تصور میکنم که مرده تا بعدا حالم گرفته نشود. جزء از کل استیو تولتز
تفاوت اصلی بین نایتساید و لندن،شیوه نگرش است. در نایتساید همه چیز در معرض دید است. از جادو و علوم ماورایی گرفته تا چیزهای مربوط به ماورالطبیعه و ابعاد زمانی دیگر. اما در لندن که ما فکر میکنیم دنیای واقعی اینجاست،همهجیز مخفی است. همه اتفاقها پشت صحنه میافتد. حتی نمیدانی چه اتفاقی مگر اینکه دید خاصی داشته باشی. نایت ساید 11 (شوالیه دوران سخت) سیمون گرین
هوس که به دل بیفتد، شتاب قدمها بیشتر میشود. کوری ژوزه ساراماگو
در ژرفای وجودش میدانست که داشتن وجدانی ناپاک، فطرتی پست و کار بیرحمانهاش نهتنها حق داوری دربارهٔ دیگران را از او میگیرد، بلکه حتا حق ندارد به چهرهٔ آنها نگاه کند، این وضعیت به او اجازه نمیداد از این پس خود را جوانی شرافتمند، سرشار از نجابت و جوانمردی بداند. بااینهمه، برای ادامهدادن به این زندگی ننگآور و لذتجویانه، تنها یک راه وجود داشت: از یادبردن این ماجرا. رستاخیز لئو تولستوی
من اسم دوران بچگیم رو رو خودم گذاشتم تا یه چیزی رو به یاد خودم بیارم: این که یه دانشمند باید مثل یه بچه باشه. اگه چیزی رو میبینه باید بگه که اون رو میبینه. فرقی نمیکنه که اون چیزی باشه که فکر میکرده قراره ببینه یا نه. اول ببین،بعد فکر کن،بعد تست کن. اما همیشه اول ببین. وگرنه فقط چیزهایی رو میبینی که انتظارش رو داری. بیشتر دانشمندها این اصل رو فراموش میکنن. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
کوه با نخستین سنگها آغاز میشود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
عامل متعادلکننده: هنر عصارهٔ ویژگیهای خوبمان را با وضوحی غیرمعمول به رمز درمیآورد و در طیف متنوعی از رسانهها آنها را جلوِ چشمان ما قرار میدهد تا تعادل را به ذات ما بازگرداند و ما را به سمت بهترین امکاناتمان هدایت کند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
می دانستم قول دادن به کسی به چه معنا بود. باید بگویی که دیگر کاری را دوباره انجام نمی دهی و هرگز هم نباید آن کار را انجام دهی چون در غیرِ این صورت قولت تبدیل به یک دروغ میشود. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
حقیقت زندگیکردن، نه با قطعیت مرگ، بلکه با اعجاز زندهبودن به اثبات رسیده است. هرچه سنّمان بالاتر میرود، این حقیقت با بهیادآوری زندگیهای گذشته بیشتروبیشتر تأیید میشود. وقتی در سن رشد بودم، پدرم یک بار به من گفت: «دنبال خوشبختی نگرد؛ خود زندگی خوشبختی است.» سالها طول کشید تا معنی حرفش را بفهمم؛ ارزشِ یک زندگی زیستهشده؛ ارزش نابِ زندگیکردن. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
تا آن زمان هرگز یک داستان تا این حد من را شیفته و جذب خودش نکرده بود. کتاب کاراکس من را در خودش غرق کرد. تا پیش از خواندن اون کتاب، مطالعه برای من فقط حکم یک وظیفه را داشت. درسی که باید به بهترین نحو ممکن به معلمها و استادها پس داده میشد بدون اینکه دلیل مشخصی داشته باشه. من لذت مطالعهٔ واقعی را هیچوقت درک نکرده بودم. لذت کشف زوایای پنهان روح و قلبم، اینکه خودم را به دست تخیلات، زیبایی و رمز و راز موجود در افسانهها و زبان بسپارم و در فضا معلق بشم. سایه باد کارلوس روییز زافون
اگر تنی سالم و قوی و شاداب داشته باشی، روح هم بلد است از خودش مواظبت کند. لیدی ال رومن گاری
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد. من او را دوست داشتم آنا گاوالدا
اندی غروبها به هنگام بازگشت به سلول خود هرگز هم چون دیگر زندانیان با شانه هایی خمیده و گام هایی سست و لرزان قدم نمیزد ، آدم هایی که قصد داشتند ، شب بی پایان دیگری را سپری کنند. گامهای اندی همواره استوار و شانه هایش نیز برافراشته بود ، گویی به سوی خانه اش میرفت ، و همسرش انتظارش را میکشید. امیدهای جاودان بهاری استفن کینگ
البته وقتی آدم نمیداند در کجاست، یک تکه آشغال هم میتواند رد و نشانه خوبی باشد. سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
هرکدامشان یک کار جزئی میکند و هیچ کس صلاحیت دارتر از او برای کردن آن نیست. تهوع ژان پل سارتر
اما حتی چشم نیز از اشتباه مبرا نیست. چون تنها چیزهای اندکی چناناند که مینمایند. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
راستی و یکروئی موهبتی است که به اندازه هوش و زیبایی نادر است.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
برای داشتنِ زندگی آرامتر باید نقاط تعارض و استرس را در زندگی خانوادگی جدی بگیریم. آنها باید شأن بالایی داشته باشند و پیچیدگی و نقش آنها در موفقیت عشق باید به رسمیت شناخته شود. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
حتی در مورد بهترین چیزها باید آدم بتواند و به موقع دست نگهدارد. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
برای اینکه امیدی داده باشم میگویم: «اینجور نمیمونه.» و فکر میکنم اگر آدمیزاد این امیدهای کم مایه و غالبا دروغ را به خود نمیداد، چطور میتوانست مصایب زندگی را تاب بیاورد؟ اندوه مونالیزا شاهرخ گیوا
راهی وجود ندارد که بتوانی در صحبتکردن هم به اندازهی نوشتن، صادق باشی. به این فکر میکنم چرا صادقبودن با غریبهها خیلی راحتتر است؟ جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
شمس ابرو در هم کشید: «آزمودنِ صحتِ ایمانِ دیگران وظیفه ی ما انسانها نیست. بنده نمیتواند ایمان بندهای دیگر را بسنجد. مگر نمیدانی؟» ملت عشق الیف شافاک
راستش خیلی به پیشرفتهای علم مدرن اعتقاد نداریم. خوب که حساب کنیم، علمی که بتواند آدم را به کرهی ماه بفرستد، ولی قادر نباشد که تکه نانی روی میز هریک از افراد بشر بگذارد چه معنایی دارد؟ مارینا کارلوس روئیت ثافون
حقیقت امروز که روح ما را از طرفی برمیانگیزد، از طرف دیگر ما را در خلا بی انتهایی رها میسازد، حقیقت امروز، رویای بیهوده فردا است و زندگی فردا به پایان نمیرسد. یکی هیچکس صدهزار لوییجی پیراندللو
خیلی از زوجها اول همدیگر را دوست دارند، بعد از هم خسته میشوند و دست آخر از هم بدشان میآید. هرچند گاهی هم، خلاف این میشود. ترانههای شبانه کازوئو ایشیگورو