تازه داشتم اهمیت آمار را درک میکردم. حتا اگر احتمال ابتلا به یک بیماری نادر بهقدری کم باشد که بتوان نادیدهاش گرفت، این احتمال صفر نیست، حتا احتمال یکدهم درصدی به این معناست که میلیونها نفر شکنجهای جهنمی را تجربه میکنند. ریگ روان استیو تولتز
آدمیزاد فقط با آب و نان و هوا نیست که زنده است این را دانستم و میدانم که آدم به آدم است که زنده است؛
آدم به عشق آدم زنده است! کلیدر 3 و 4 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
در مرکز پادگان، ده هفته تعلیمات نظامی دیدیم. چه ده هفتهای که بیش از ده سال مدرسه رفتن روی ما اثر گذاشت. کمکم متوجه شدیم که یک دکمهی براق نظامی اهمیتش از چهار کتاب فلسفه شوپنهاور بیشتر است. اول حیرت کردیم، بعد خونمان به جوش آمد و بالاخره خونسرد و لاقید شدیم؛ و فهمیدیم که دور دور واکس پوتین است نه تفکر و اندیشه. دور نظم و دیسیپلین است نه هوش و ابتکار؛ و دور مشق و تمرین است نه آزادی. بعد از سه هفته برای ما روشن شد که اختیار و قدرت یک پستچی که لباس یراقدار گروهبانی به تن دارد از اختیارات پدر و مادر و معلم و همهی عالم عریض و طویل تمدن و عقل، از دوره افلاطون گرفته تا عصر گوته بیشتر است. در غرب خبری نیست اریش ماریا رمارک
اگر بدی وجود نداشته باشد ارزش خوبی معلوم نمیشود، همان طور که زیبایی بدون زشتی مفهومی ندارد. دوست بازیافته فرد اولمن
هر کسی مزد کاری که کرده را میگیرد. (نقل قولی از کارولین به خواهرش که فکر میکرد قاتل اوست و از او مراقبت کرد). تصویر تلخ 1 نقاش آگاتا کریستی
-کارهای پولدارها بعضی وقتها مضحکه. اسمش رو گذاشتن فیلانتروپی (یعنی انسان دوستی)
-این دیگر چه جور چیزیست؟
- یک چیزیست که پولدارها اختراع کردن تا وجدانشان رو راحت کنن. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
بهنظر میرسد وجود دو عنصر برای معنادار کردن یک شغل ضروری است؛ اول اینکه شغلی میخواهیم که در آن به طریقی، کم یا زیاد، به ما احساس مفید بودن بدهد، این احساس که داریم جهان را به جای بهتری تبدیل میکنیم، چه از راه کاهش رنج یا با ایجاد لذت، فهم یا تسلّی در دیگران؛ عنصر دوم که چالشبرانگیزتر هم هست اینکه شغل معنادار باید با عمیقترین استعدادها و علایق خودمان هماهنگ باشد. باید به ما فرصت ظاهر کردن تواناییهای ارزشمند خاصی درونمان را بدهد تا بتوانیم بازگردیم و به گذشته کاریمان نگاه کنیم و احساس کنیم با خودمان و با دیگران از اصیلترین، خالصترین و ارزشمندترین ویژگیهای ما سخن میگوید. جای تعجب ندارد که سالها، خصوصاً در اوایل دوران کاریمان، سرگردان باشیم و ندانیم باید با زندگیمان چه کنیم. هنر همچون درمان آلن دوباتن
در سینه ام #کاملیایی لرزان! ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
بوی عشق به مشامش رسید. بوی عشق خیلی زیاد. حتی قبل از اینکه مرد کیفش را باز کند آن بو میآمد. زان با خودش فکر کرد: یکی اینو واسهش درست کرده. یکی که این پسرو خیلی دوست داره. چه آدم خوشبختی. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
خیلیها هستند که خوشی امروز را قربانی احتمالات تلخ فردا میکنند. آنی شرلی در ویندی پاپلرز (جلد 4) لوسی ماد مونتگومری
شادمانی ما از اینکه بر دیگران برتری داریم، سعادت نیست؛
بچگانه یا بهتر است بگویم بدخواهانه است.
(ص120) مسئله اسپینوزا اروین یالوم
مردم هر جای دنیا ممکن است که به یک چیز و یا حقیقتی پایبند باشند مگر اینجا که مسابقه پستی و رذالت میدهند. دوره ما دوره تحقیر و اخ و تف است! حاجی آقا سگ ولگرد (همراه با نقد و بررسی) صادق هدایت
چطور این دو نفر توانستهاند این همه سال را زیر فشاری طاقتسوز تاب بیاورند؛ فشاری که وقتی به آدم وارد میشود، زندگی آزادانهاش بهخاطر ملاحظهٔ دیگران محدود میشود. زندگیای که در آن «باید پیش رفتن را آموخت، راه رفتن بر طنابی تنیده از عشقی عاری از هر غرور» ، بی ترک کردن هم، بی شک کردن به هم، با توقع صداقتی دوطرفه. جواب این پرسش در این نامهنگاری نهفته است. “ نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
همانگونه که جان چرتون کالینز گفته است: «هرگز چیزی را که میتوانید به عنوان لطف درخواست کنید، به عنوان حق مطالبه نکنید.». غر زدن خواسته شما را به عنوان «حق تان» نشان میدهد. اما درخواست آن به عنوان یک لطف، به یک تجربه مثبت تبدیلاش میکند. اگر او را ستایش کنید، دوان دوان برای کمک به شما خواهد آمد. همانطور که یک زن دوست دارد به عنوان «دختر رویاها» شناخته شود، یک مرد نیز دوست دارد در چشم زن به مانند یک «قهرمان» جلوه کند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
سابقهی فامیلی و این چیزها چه معنایی دارد؟ مردم از آن استفاده میکنند که بتوانند خودخواهیشان را ارضا کنند، یا این که شکستهایشان را توجیه کنند. آدمکش کور مارگارت اتوود
یه درخت همیشه به ریشه اش زنده است…
با شب نباید جنگ کرد باید با شب بود و شب شد یلدا مودبپور
فنچرچ و آرتور به سمت پایین سقوط کردند چون اینجا لندن بود و جای اینجور کارها نبود.
آرتور نمیتونست فنچرچ رو بگیره،چون اینجا لندن بود و گالیله حدود هزار کیلومتر دورتر،دقیقا هزار و صد و شصت و نه کیلومتر دورتر،در شهر پیزا،ثابت کرده بود که شتاب دو جسم در حال سقوط آزاد برابره و به وزن این اجسام ربطی نداره. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
مدی به یاد میآورد که جنی چه قدر خسته شده بود. بعد از آنها خواسته شد، وقتی که خانمهای بسیار خوشپوش با بهترین علاقهی قلبی به آنها میگویند، چه قدر خوشبختند که کسی مثل سِر پیتر را دارند، مودب و ساکت زیر آفتاب بایستند و مودبانه لبخند بزنند.
با چندش و لرز فکر کرد، آن روز بود که «درخت اعدام» را دیدند. دختر گل لاله مارگارت دیکنسون
- من همیشه از اصل فیلسوف دیگری که مدتها قبل میزیست، به آر امش رسیدهام که میگوید: جایی که مرگ آن جا است، من نیستم و جایی که من هستم، مرگ نیست.
- این تفاوتی دارد با وقتی مردی، دیگر مردهای.
- تفاوتی بزرگ. در مرگ، هیچ «تویی» وجود ندارد. «تو» و «مرگ» نمیتوانید همزیستی داشته باشید. مامان و معنی زندگی (داستانهای رواندرمانی) اروین یالوم
جان سالیسبوری با کتاب پولیکراتیکوس (۱۱۵۹) خود به مشهورترین نویسندهٔ مسیحی تبدیل شد که جامعه را با بدن انسان مقایسه میکرد تا از این قیاس برای توجیه نابرابری طبیعی استفاده کند. در دستور سالیسبوری هر عنصری در کشور، یک همتا در بدن داشت: حاکم سر بود، مجلس قلب، دادگاه پهلوها، مقامات رسمی و قضات، چشمها، گوشها و زبان بودند. خزانهداری معده و رودهها، ارتش دستها و دهقانان و طبقهٔ کارگر پاها بودند. این تصویر، مفهومی را تقویت کرد که هر عضو جامعه برای ایفای نقشی تغییرناپذیر گماشته شده است؛ طرحی که باعث میشد اگر دهقانی بخواهد در ملک اربابی زندگی کند و حرفش را به کرسی بنشاند، به همان اندازه مضحک باشد که انگشت پا، رؤیای چشم بودن را در سر بپروراند. اضطراب موقعیت آلن دو باتن
در ماجرای عاشقانه حریم رعایت میشود. ماجرای عاشقانه یعنی نگاه کردن به خود در پشت پنجره ای که با شبنم تار شده است؛ یعنی به چیزی فکر نکردن آنجا که زندگی خرناس میکشد و له له میزند. آدمکش کور مارگارت اتوود
هنگامی که با تصوف آشنا شدم، در پیشگاه خدا به خودم قولی دادم. قسم خوردم هر چه از دستم بر میآید انجام بدهم تا از جاده صواب خارج نشوم، در مقابل نفْسم سر خم نکنم و باقی اش را به او، فقط به او بسپارم. پذیرفتم که در ماورای مرزهای محدود من چیزهایی هست. خلاصه اینکه به او ایمان آوردم. #ایمان به #عشق میماند. نیازی به #اثبات ندارد، توضیح منطقی نمیخواهد، یا هست، یا نیست. ملت عشق الیف شافاک
نمی توانستی با خودت عروسی کنی؟ میتوانستی؟… پس بھتر است قدر من را بدانی. عروس (نمایشنامهای در 14 پرده) دیوید هربرت لارنس
حالا که سرطان دارد تا جایی که دلش میخواهد در بدنم منتشر میشود به نظرم بی خدایی بدترین ظلمی است که میتوانم در حق خودم روا دارم جزء از کل استیو تولتز
همهی این ناله و زاریها که در ظلمات ادامه مییابند، این درخواست نیازمندانه و رقتانگیز برای صلح که پابهپای درد و بدبختی رو به فزونی دارد، کجا باید دید و دریافت؟ آیا مردم تصور میکنند که صلح چیزی مثل جو و گندم است که در گوشهای انبار میشود؟ چیزی که بتوان برسر آن با یک دیگر درافتاد و از دست هم درآورد، همان کاری که گرگها بر سر لاشه میکنند؟ من میشنوم که مردم از آشتی حرف میزنند و چهرههاشان از خشم یا دشمنی، یا از اهانت و تحقیر، از نخوت و خودپسندی درهم میرود. کسانی هستند که میخواهند بجنگند تا به صلح برسند اغفال شدهترین آدمهای روی زمین. تا وقتی که آدمکشی از ذهن و زبانها رانده نشود صلحی وجود نخواهد داشت. آدمکشی در رأس هرم پهناوری قرار دارد که قاعدهاش خویشتن آدمی است. آن که بلند میشود ناگزیر به سقوط است. پیکره ماروسی هنری میلر
دوست همیشه کار آمد است و هیچ انسانی بی نیاز از دوستانش نیست دزیره 1 (2 جلدی) پالتویی آن ماری سلینکو
سه چیز وجود دارد که مردان فرزانه از آن میترسند: دریای طوفانی، شب بدون مهتاب و خشم یک مرد آرام نام باد 1 (3 گانه کوئت شاهکش 1) پاتریک راتفوس
تو هیچ وقت از پیر شدن نترسیدی؟
«میچ، من پیری را در آغوش کشیدم. به استقبالش رفتم.»
در آغوش کشیدی؟
"خیلی ساده است. وقتی سن تو بالا میرود، چیزهای بیشتری یاد میگیری. اگر تو همیشه در سن بیست و دو سالگی بمانی، همیشه به همان خامی و جهالت بیست و دو سالگی هستی. پیری صرفا فرسودگی نیست، خودت میدانی. پیری رشد و بزرگی است. مثبتهای آن حتی از مثبتهای مقوله ی مرگ نیز بیشتر است، زیرا تو به این ادراک میرسی که میخواهی بمیری، در نتیجه زندگی بهتری را زندگی خواهی کرد. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
دقیقه ای دیگر لاوربنفیلد روبه رویم بود. لاوربنفیلد! چرا خودم را هیجان زده نشان ندهم؟ از فکر دیدن دوبارهٔ آنجا دچار احساسی بسیار عجیب میشوم. این احساس در درونم شروع میشود و به بالا میآید تا به قلبم میرسد. تنفس در هوای تازه جورج اورول
… در آن هنگام از کجا میدانستم بزرگترین اشتباهی را مرتکب شده ام که زنها از روز ازل مرتکب میشوند؟ نگو این گمان که میتوانی مردی را که عاشقش هستی به واسطه عشق عوض کنی جهالتی قدیمْ و خاص ما زنان بوده. ملت عشق الیف شافاک
اگر دکتر محلهتان برای رونق کسب و کارش دعا میکند باید آرزو کنید خدایانش به حرفش گوش نکنند. جزء از کل استیو تولتز
روزی درهم شکسته گفت: «مظفر صبحدم به من یاد بده چگونه مثل یک اسیر زندگی کنم. چگونه مثل درویشی بیابانگرد زندگی کنم… به من یاد بده تا بتوانم دور از قدرت و ثروت و لذت و زن زندگی کنم، یادم بده.» آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
آره خب من وحشی بودم. به خصوص وقت هایی که میخواستم حالی اش کنم که چه قدر دوستش دارم. تابستان اردکماهی یوتا ریشتر
وقتی آدم چیزی نداشته باشه که ببازه، اداره کردن زندگی چندون سخت نیست. وداع با اسلحه ارنست همینگوی
حیرت انگیز است که تا این حد هویتمان رابطه ی نزدیکی با تختی دارد که صبح از آن بیدار میشویم کورالاین نیل گیمن
قانون جاذبه شماره ۴۵
او آنچه را که باعث شده شیفته شما شود فراموش خواهد کرد… مگر اینکه آن را دوباره به او یادآوری کنید. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
حتی اگر بهصورت ذاتی دارای استعداد بالایی نباشید، غالبا میتوانید به بهترین فرد در یک حوزه و دستهٔ بسیار تخصصی تبدیل شوید.
جوشیدن در آب، سیبزمینی را نرم و تخممرغ را سفت میکند. نمیتوانید کنترلی بر روی ماهیت سیبزمینی یا تخممرغ بودنتان داشته باشید، اما میتوانید در بازی خاصی شرکت کنید که آن نرم یا سفت بودن به کارتان بیاید. اگر نمیتوانید محیط مطلوبی را برای خودتان بیابید، میتوانید موقعیت را از جایی که احتمالات علیهتان است به جایگاهی که شرایط به نفعتان است، تغییر دهید. عادتهای اتمی جیمز کلیر
برخی افراد کل زندگیشان را منتظر زمان صحیح و حضور در مکان درست میمانند تا ارتقا پیدا کنند. عادتهای اتمی جیمز کلیر
از هیچ چیز خبری نیست. نه از شرف، نه از وقار و نه از دانش ملت ها، از هیچ چیز خبری نیست. در مقابل ترس همه چیز از بین میره. کالیگولا آلبر کامو
وحشت قانونی ندارد، هدفش ارعاب است. مکتب دیکتاتورها اینیاتسیو سیلونه
<و راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است: دوست داشتن آنچه آدم باید انجام بدهد. تمام هدفهای شرطی سازی در این خلاصه میشود: علاقه مند ساختن آدمها به سرنوشت اجتماعیِ گریزناپذیرشان. > دنیای قشنگ نو آلدوس هاکسلی
وقتی اون صورتای تازه اصلاح شدهرو دیدم، بهشدت جا خوردم و بهخودم گفتم: «خدای من، خدای من - اینکه جنگ صلیبی کودکان است.» سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
جدلها تا به این اندازه دوام نمیآوردند. اگر که تنها یک نفر مقصر بود!
لاروش کافه پیانو فرهاد جعفری
همیشه بیشتر آن میپسندیده ام که خودم را و نه گیتی را متّهم کنم؛ نه از سرِ نیک نهادی: واسه آنکه از خودم جز خودم را به دست نیاورم. این غرور، فروتنی را کنار نمیگذاشت: من از آن رو با رضا و رغبتِ بیشتر خودم را خطاپذیر میدانستم که شکستهایم ناگزیر کوتاهترین راه برای رفتن به نیکی بودند. کلمات ژان پل سارتر
لوتی بین حس گناه و حسادتی کشنده در نوسان بود. آونگ در بیشتر مواقع در قسمت افسردگی که بین آن دو حس قرار داشت، میایستاد. میوه خارجی جوجو مویز
متهم شدن یک ناکام به تعرض جنسی تعریف دقیق بیعدالتی است. ریگ روان استیو تولتز
برای چیزهای کوچک میتوان معامله کرد، اما برای جانت باید قمار کنی. تنها در لحظه برد یا باخت سر دلت یا جانت میفهمی تمام عمر یک قمارباز بودهای. تماما مخصوص عباس معروفی
مردم، شتابزده دربارهتان داوری میکنند تا خودشان مورد داوری قرارنگیرند. طبیعیترین فکری که در چنین موردهایی به ذهن آدم میرسد، فکری سادهدلانه که انگار از ژرفای وجود به سراغش میآید، مسئلهی بیگناهبودنش است. از این دیدگاه مانند آن فرانسوی بینوا و سادهدلی هستیم که در بوخنوالد، یعنی اردوگاه مرگنازیها، پافشاری میکرد درخواستنامهای تسلیم منشی آنجا که خودش هم جزو زندانیها بود بکند تا نامش را در دفتر تازهواردها به اردوگاه ثبتکنند. درخواستنامه؟ منشی و رفقایش به او میخندیدند: ”فایدهای ندارد رفیق! اینجا کسی هیچدرخواستی نمیتواندبکند. “فرانسوی سادهدل هم میگفت:” آخر میدانید، مورد من کاملا استثنائی است، من بیگناهم! “ سقوط آلبر کامو
اگر مردهها بازگردند، چقدر دست و پا گیر میشوند! گاهی وقتها بازمی گردند، در حالی که از ما تصویری نگه داشته اند که سخت میخواهیم آن را از بین ببریم، لبریز از خاطراتی که دل مان میخواهد آنها را فراموش کنیم. این غرق شدگانی که موج با خود میآوردشان، همه زندهها را به دردسر میاندازند. برهوت عشق فرانسوا موریاک
روباه گفت: انسانها این حقیقت را فراموش کرده اند اما تو نباید فراموشش کنی.
توتازنده ای نسبت به چیزی که اهلی کرده ای مسئولی. تومسئول گلتی… شازده کوچولو آنتوان دو سنت اگزوپری
دوستی اغلب بر پایه حقارت حریف استوار است. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
- همه از تو متنفرن!
+ خیلی خب. من محبوب نیستم. حالا که چی؟
- چرا همه از تو متنفرن؟
+ بالاخره باید از یکی بدشون بیاد. اگه من نباشم، از کی بدشون بیاد؟ جزء از کل استیو تولتز
یک ماه و نیم است از تو دورم! اما تو بهزودی این صورت پرفروغی را که دوستش دارم به من برمیگردانی. مگرنه، عشق من؟ تو با من حرف خواهی زد و مرا به بر خواهی گرفت. دست آخر تن خواهد بود و حقیقت و عشق ما. به امید دیداری زود عزیز من. تو را میبوسم همانطور که قرنهاست میبوسمت. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
به یاد میآورد که در کودکی نمیتوانست بفهمد چرا بدی در دنیا وجود دارد. مردی به نام اوه فردریک بکمن
خیلی دوستت دارم. من عادت نکردهام کسی را اینطور دوست داشته باشم. خیلی فرسوده شدهام با این طغیانی که گاه آرام میگیرد و گاه چنین شدید و هر روز بیشتر و بیشتر وجودم را تسخیر میکند تا مرا با خود ببرد… اما به کجا؟ کمی ازش میترسم. چقدر یکهو دلم برایت تنگ شد، اگر تصمیم بگیری که نباشی، اگر مجبور شوم با فکر نبودنت سر کنم چه میشود؟ امشب دارم مدام به آن فکر میکنم و سرگیجهای گرفتهام که اگر مجبور نمیشدم بیدارت کنم، حتماً لباس میپوشیدم و یکراست به خانهات میآمدم چون فقط تو میتوانی آرامم کنی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
اندوه حواس انسان را تیز مینماید؛ گوئی، پس از آن که اشک اثر پژمرده خاطرات را فرو شست، همه چیز در نگاه انسان بهتر نقش میبندد.
ترجمه م. ا. به آذین ژان کریستف 1 (4 جلدی) رومن رولان
ایوان ایلیچ در بستر مرگ به خاطر درماندگی و تنهایی جانکاهش و بی رحمی انسان و بی رحمی خدا و غیبت خدا میگریست. مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی
ترس بهانه خوبی برای انجام ندادن کارها نیست. همه ی ما میترسیم. این چیز جدیدی نیست. شما اگر زنده باشید، طبیعتا ترس هم دارید. زنانی که با گرگها میدوند کلاریسا پینکولا استس
هنگامیکه او شما را نادیده میگیرد، حرف زدن از احساساتتان و توضیح دادن خود، گرهی از مشکلاتتان باز نمیکند. شما باید حرفهای خود را با کارهایتان بزنید. اینکه مدام احساساتتان را توضیح دهید، مانند التماس کردن است. بیشتر به نظر نیازمندانه میآید تا محترمانه. ولی اگر هنگامیکه او از حد خارج میشود، شما خود را عقب بکشید چه تعبیر میشود؟ شخصیت زیاد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
به نظرم عکس انداختن از آدم مرده یا در حال مرگ، بهخصوص کسی که به شیوهی بدی مرده، سوءاستفاده است. بیاحترامی فاحش به قربانی یا جنازهی اوست. اگر هنوز در معرض دید است، یعنی هنوز کاملا نمرده یا به گذشته نپیوسته است. در این صورت، باید بگذاریم کامل بمیرد و خروجش از زمان، بدون شاهد ناخواسته و تماشاگر رخ بدهد. شیفتگیها خابیر ماریاس
این با ما نیست که بگوییم زنده خواهیم ماند یا خواهیم مرد. آدم برای این زنده است که به زندگی ادامه دهد. زندگی مثل کار میماند، پس بهتر اینکه آن را به انجام رساند نه اینکه هر جا مشکل شد نیمه کاره ولش کرد. قلعه مالویل روبر مرل
برخی زنان جویای نام یا پیرزنان دوباره گرفتار، با رغبت از شیکی که دیگران دارند یا از این بهتر هم ندارند، حرف میزنند. حقیقت این است که اگر حرف زدن از شیکیای که دیگران ندارند ایشان را بیشتر خوشحال میکند، حرف زدن از شیکیای که دیگران دارند، بیشتر به کارشان میآید و به تعبیری به تخیل گرسنهشان، خوراکی واقعیتر میرساند. خوشیها و روزها مارسل پروست
یاد گرفته بودم که هرگز نباید چشمهٔ نوشتن را خشک کرد، و همیشه باید وقتی هنوز چیزکی در اعماق ذهن باقی است دست برداشت و گذاشت تا شبانه از منابعی که سرشارش میسازند دوباره پر شود. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
عدهای فریاد میزنند: ”دوستم داشته باش. “گروهی دیگر میگویند:” دوستم نداشته باش! “اما دستهی سومی هم هستند؛ بدترین و بدبختترینشان که اظهار میکنند:” میتوانی دوستم نداشته باشی، ولی به من وفادار باش! “ سقوط آلبر کامو
[فیلسوف دوم] آناکسیمندرس است. که به نظر او جهان ما یکی از هزاران جهانی است که در لاینتناهی به وجود آمده ، در آنجا محو میشود.
شاید میخواست بگوید همه متناهی اند ، چیزی که پیش از آنها و پس از آنها میآید باید نامتناهی باشد، واین ماده اولیه نمیتواند همین آب معمولی باشد… دنیای سوفی (تاریخ فلسفه) یاستین گاردر
شاید به خاطر خود عشق باشد که عشاق به هم نمیرسند، و یا اگر برسند، زمانه بینشان جدایی میاندازد و چنان پرتشان میکند که از این سر و آن سر عالم بیفتند بیرون. سال بلوا عباس معروفی
دوباره به یاد رؤیای خویش درباره گوته و تصوری که از آن پیر مدعی حکمت داشتم افتادم، خنده ای غیرانسانی داشت و به شیوه فنا ناپذیران با من شوخی کرده بود. برای اولین بار معنای خندهٔ گوته را میفهمیدم. خنده اش خندهٔ فنا ناپذیران بود، خنده ای بی هدف، خنده ای کاملا ساده و بی ریا، خنده ای که پس از گذشتن از تمام مصایب، مفاسد، لغزش ها، هوسها و سوء تفاهمها و راه یافتن به دنیای ابدیت و زمان در چهرهٔ یک انسان واقعی پیدا میشود. ابدیت چیزی نیست مگر رهایی از قید زمان و یا، اگر بتوان چنین چیزی را گفت، برگشتن آن به معصومیت و تبدیل دوباره اش به زمان. گرگ بیابان هرمان هسه
بگذار همه چیز فرو بریزد و از میان برود، آن وقت میبینیم چه چیزباقی میماند. شاید جالبترین پرسش همین باشد. این که ببینیم وقتی دیگر هیچ چیز باقی نمانده چه پیش میآید و این که آیا میتوانیم از آن پس نیز زنده بمانیم؟ کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
- مأموریت: بفهمید که برای انجام چهکاری به این سیاره آمدهاید و همان کار را انجام دهید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
به هر حال خوشحالم که بمب اتم اختراع شد. اگه یه جنگ دیگه شروع بشه میرم میشینم سر بمب. به خدا قسم برا این کار داوطلبم میشم. ناطور دشت جروم دیوید سالینجر
مثل صبحها که تو از خواب بیدار میشی. اون لحظه واقعاً بد به نظر میرسی؛ موهات بههمریختهس و صورتت یه جورِ عجیبیه. اما وقتی منو میبینی، چشمات برق میزنه. واسه همینه که میگی من زیباییام؟»
«آره عزیزم. من از تو لبریز میشم؛ چون میخوام زیبا باشم.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
بزرگتر ها با مرگ رابطه جنون آمیزی دارند، آب و تاب وحشتناکی به آن میدهند، چنان به آن رنگ و لعاب میزنند که نپرس، حال آن که خود مسئله پیش پا افتادهترین کار است. آن چه برای من اهمیت دارد، در واقع، خود عمل نیست بلکه چگونه انجام دادن آن است ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
دموکراسی بدترین شکل حکومته، فقط از بقیهی روشهای زمامداری که تابهحال امتحان شده بهتره. ریگ روان استیو تولتز
من دروغی بودم که امپراتوری در مواقع خاطرجمعی به خودش میگوید، او حقیقتی که امپراتوری هنگام وزش تندباد ناملایمات میگوید. دو چهرهی حاکمیت امپراتوری، همین و بس. در انتظار بربرها جی ام کوتسیا
گاهی فکر میکنم که همه چیز پوچ و یاوه است، و مرگ بهترین داروست. آناکارنینا 1 (2 جلدی) گالینگور لئو تولستوی
دارم فکر میکنم ما نیاز داریم لمس شویم تا به جسممان برگردیم؟ تا به خودمان ثابت کنیم که وجود داریم؟ که واقعی هستیم؟ که فرود آمدهایم؟
او از اینکه همانطوری که بود دوست داشته میشد، متعجب و شگفتزده است. من هم همینطور. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
زمان دیگری را در زندگی به یاد نمیآورد که این قدر بی میل باشد برای انجام کاری که به روشنی خواستار آن است. ارواح پل استر
گاهی اتفاق میافتد که پرتویی خاص از نور یا جرقهای کوچک وارد زندگی آدمها میشود و آنها در اثر آن، به غیرطبیعی بودن رفتار روزمرهشان پی میبرند. عواقب این آگاهی، بسیار دلخراش و برخی مواقع، طنزآمیز و خندهدار است. البته انسانهای بیشماری نیز هستند که شانس نمیآورند چنین پرتویی کوچک و روشن را با چشمهای خود ببینند و به آگاهی برسند یا حتی اگر این بخت و اقبال را نیز داشته باشند، ممکن است هرگز متوجه آن نشوند. 1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
قدر این سعادت را بدان که زمینی که بر آن ایستادهای، نمیتواند بزرگتر از دو پایی باشد که بر آن قرار گرفته. پندهای سورائو فرانتس کافکا
-هیچ گاه گرسنه بوده ای؟
نمیدانم گرسنگی چیست.
-پس وای بر تو، که هرگز مزه ی هیچ غذایی در دهان تو خوش نبوده. آبانبار هوشنگ مرادی کرمانی
مشکل این سیاره (زمین) اینه،یا بهتر بگیم این بود،که اغلب ساکنانش بیشتر وقتها ناراضی بودند و احساس خوشبختی نمیکردند. خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اون همه ماهی داگلاس آدامز
تو کارِ قیدار پشیمانی راه ندارد. قیدار هیچوقت پشیمان نمیشود… من همیشه به تصمیم اول، احترام میگذارم. تصمیم اولی که به ذهنت میزند، با همهی جان گرفته میشود. تصمیم دوم، با عقل، و تصمیم سوم با ترس… از تصمیم اول که رد شدی، باقیش مزهای ندارد… بگذار وعظ کنم برای تکهی تنم. من به این وعظ، مثلِ کلامِ خودِ خدا اعتقاد دارم. فقط به یک چیز در عالم موعظهات میکنم، تصمیمِ اول را که گرفتی، باید بلند شوی و بروی زیرِ یک خم را بگیری… تنها یا با دیگران توفیر نمیکند. باید بلند شوی و فن بزنی… بیچون و چرا… بعد از فن زدن، مینشینی و بهش فکر میکنی و دور و برش را صاف میکنی… قیدار رضا امیرخانی
آخ، عزیزم! دوری از او که دوستش میداریم چقدر طاقتفرساست. از چهرهات محرومم و در این جهان چیزی از آن عزیزتر ندارم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
پدرم یک کارگر بود. میخواهی یک چیزی را به تو بگویم؟ همیشه پسرهای کارگران هستند که در جنگ کشته میشوند! زندگی جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی
اگه سعی نکنی دو دستی به زندگی بچسبی، دیگه برای از دست دادنش هم ترس چندانی نداری گریگور و سفر شگفتانگیز (تاریخ اعماق زمین 1) سوزان کالینز
فرانسوی جماعت به ندرت طبعا خوشرو و مهربان است. مهربانیاش همیشه انگاری سفارشی و از روی حساب است. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
من باور ندارم که جنگ را فقط سیاستمداران و سرمایه داران به وجود آوردهاند، به هیچ وجه، آدمهای عادی به همان میزان مقصرند وگرنه مدتها پیش علیه جنگ شورش میکردند! انسانها نیاز به تخریب و ویرانی دارند، میل به نابودی، به کشتار و به انهدام در بشر وجود دارد و تا زمانیکه بشریت دستخوش یک دگردیسی نشود، جنگها ادامه خواهند یافت و هر آنچه با دقت و زحمت بنا شده، کاشته شده وپیشرفت کرده نابود خواهد شد تا دوباره از نو ساخته شود آن فرانک خاطرات 1 دختر جوان آن فرانک
پاندای مأیوسکننده قهرمانی میبود که هیچیک از ما نمیخواست اما همگی نیازمندش بودیم. مثل سبزیجات بود، وسط غذاهای ناسالم و پر از هلههولهٔ ذهنی ما. با وجود اینکه احساس بدتری به ما میداد، باعث بهتر شدن زندگیمان میشد. با ویرانکردنمان ما را قویتر میساخت، با نشان دادن تاریکی، آیندهمان را روشنتر میکرد. گوش دادن به او همچون تماشا کردن فیلمی بود که در پایان آن، قهرمان فیلم میمیرد: دوستش خواهید داشت با وجود اینکه احساس افتضاحی به شما میدهد، چون از واقعیت سخن میگوید. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
82 سال عمر من نشان داد که بالاخره مردن امری است قطعی و حتمی برای همه، انگار شاگرد مدرسه ای بودم که از دنیا میرفتم و اگر این گفته بتواند مرا تبرئه کند بی میل نیستم اضافه نمایم که: در آن سن و سال هنوز هم حالت کنجکاوی و عشق به تلف کردن وقت در بازیهای بچگانه در طبیعتم وجود داشت. بله، و این وضع ادامه داشت تا این که بالاخره یک وقت فهمیدم دیگر بازی بس است. گرگ بیابان هرمان هسه
خداوند صحرا را آفرید تا انسانها از دیدن سایهی نخلها شاد شوند! کیمیاگر پائولو کوئیلو
کسی که به گوشت تیهو و سینه کبک همیشه دسترس دارد ممکن نیست بتواند از روی صحت درباره خوراک شلغم قضاوت کند.
آنهایی که مرتبا روی تختهای برنز، خانمهای خوشگل و چاق و چله خود را توی بغل گرفته پستان و بغلشان قلقلک میدهند، هرگز حق ندارند حرکات ما را انتقاد کرده و به اسم رذالت جوان ها، یا فساد اخلاق جامعه برایمان ریزه خوانی کنند. قضاوت اعمال ما با آنهایی است که فاقد تمام وسایل زندگی بوده و در عین حال کلیه احساسات و قوای جوانی را هم دارا باشند. تفریحات شب محمد مسعود
هیچوقت تسلیم نشو. خیلی از چیزها رو در درونت داری و نجیب ترینشون احساس خوشبختیه. فقط منتظر مردی نباش که باهات کنار بیاد. این اشتباهیه که خیلی از زنها دچارش میشن. تو خودت خوشبختی رو پیدا کن. مرگ خوش آلبر کامو
تنوّع بی پایان چشم اندازها پیوسته به ما نشان میداد که هنوز با همهٔ انواع خوشبختی، تفکّر، یا اندوهی که میتوانست در این چشم اندازها نهفته باشد، آشنا نیستیم. میدانم که در برخی از روزهای کودکی ام، هنگامی که هنوز گه گاه دچار اندوه میشدم، در خلنگزارهای برتانی، اندوهم چنان در چشم انداز فرو میرفت و جزیی از آن میشد که ناگهان از من میگریخت-و بدین سان میتوانستم آن را در برابر خویش، با لذّت تماشا کنم. مائدههای زمینی و مائدههای تازه آندره ژید
آدم احمق همیشه یک نفر احمقتر از خودش را پیدا میکند که او را تحسین کند. اتود در قرمز لاکی آرتور کانن دویل
من معتقدم برای به دست آوردن همهٔ چیزهای خوب باید صبر پیشه کرد و ظرافت به کار برد. بیشتر آدمهای احمق و نادانی که اون بیرون داخل خیابان ول میگردن فکر میکنن اگر پشت زنی را لمس کردن و اون زن دادوبیداد به راه نینداخت به این معناست که قلب زن را تصاحب کردن. بیتجربههای نادان! قلب زنها هزارتویییه که برای رسیدن به مرکزش مهارت و تیزبینی لازمه. باید با ذهنیت پلشت و شیادانهٔ افکار مردانه مقابله کنی و بشکنیش. اگر واقعاً میخوای قلب زنی را تصاحب کنی باید درست مثل خود اون زن فکر کنی و اولین قدم در این راه غلبه بر روح اونه. اگر موفق به انجام این کار شدی پاداشت لفافی گرم و سبکه که به دور وجودت پیچیده میشه و روح و احساساتت را به سمت رستگاری ابدی میبره. سایه باد کارلوس روییز زافون
اگه دوستی ،امروز که وانت اومده دنبالم همراهم میای،نه وقتی لیموزین سوار میشم. قصههای امیرعلی 2 امیرعلی نبویان
من امیدوارم که وقتی مردم، یک آدم با فهم و شعور پیدا بشود و جنازهٔ مرا توی رودخانه ای، جایی بیاندازد. هرجا که میخواهد باشد، ولی فقط توی قبرستان، وسط مرده ها، چالم نکنند. روزهای جمعه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند، و از این جور کارهای مسخره. وقتی که آدم زنده نباشد، گل را میخواهد چکار؟ مرده که به گل احتیاج ندارد. ناتور دشت جروم دیوید سالینجر
تجربه ی عشق ارزشمند است حتی اگر عذاب اور باشد. گدا نجیب محفوظ
داروین فقط یک رؤیاپرداز بود، میتونم در اینباره به شما اطمینان بدم. نه تکاملی در کاره و نه هیچچیز دیگه از این دست. به خاطر هر یک نفر انسان باشعوری که میتونه به وجود بیاد من باید دستکم با نُه اورانگوتان نفهم که داخل کلاسم هستن دستوپنجه نرم کنم. سایه باد کارلوس روییز زافون
من آدم حسودی نیستم، اگر کسی دوستت دارد حتما به تو وفادار میماند، اگر آنقدر دوستت ندارد که با تو بماند، پس اصلا ارزشش را ندارد. هنوز هم من جوجو مویز