بیشتر به جنگ شباهت داشت تا به رقص. صورت رقاصها بی حرکت و بی احساس بود. نگاه شررباری به هم میانداختند و منتظر بودند یکدیگر را گاز بگیرند. میدانستم که بازی میکنند. میتوانستم ببینم که با مهارت میرقصند. با وجود این، هردوشان زخم خورده به نظر میرسیدند. آدمکش کور مارگارت اتوود
شیطان به سیاهی نقاشان خودش نیست. دفاع لوژین ولادیمیر ناباکوف
دیگر کسی را برای تلفن کردن نداشتم، وسط شهری بودم که میلیونها نفر توی خیابان های آن پرسه میزنند و کسی را برای تلفن کردن نداشتم شکار گوسفند وحشی هاروکی موراکامی
میترسد؛ چون پیشاپیش میداند که مرا از دست داده است. زنها این چیزها را خوب احساس میکنند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
چرا نا امیدان دوست دارند که نا امیدیشان را لجوجانه تبلیغ کنند؟! 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
عاشق بهانه نمیگیرد
عاشق نق نمیزند
عاشق در باب زندگی ، سخت نمیگیرد 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
گاهی با خود میگفتم که زندگی چقدر خوب و جذاب است به شرط آنکه نویسندگان بزرگ و نابغه آن را روایت کنند و انسان بودن را به آدمیزادگان بیاموزند. خاطرات پس از مرگ ژان دو تور
اگر در روزهای خوب به زندگی اعتماد کنی، زندگی مجبور میشه بهت جواب بده. مرگ خوش آلبر کامو
- من فردی قوی و بااعتمادبهنفس هستم و اندامم هم این را نشان میدهد! - بدن من در مقیاس منحصربهفرد خودش زیبا (جذاب) است. - من ظاهرم را دوست دارم. - گمان میکنم بدنم به طرزی شگفتانگیز کار میکند. - من باهوش هستم و هوشمندانه از بدنم مراقبت میکنم. - بدنم کارهای خیلی زیادی انجام میدهد و بابت همه کارهایی که میتوانم انجام بدهم شکرگزار هستم. - جذابیت در هر شکل و اندازهای وجود دارد و بدن من جذاب است. - میدانم که بدن فیزیکی هیچکسی کامل نیست و هنوز بدنم را با وجود نقصهایش دوست دارم. - من لایق و سزاوار این هستم که دوستم داشته باشند. - از احساس خوب در مورد خودم لذت میبرم. - من سالم بودن از درون و بیرون را انتخاب کردهام. - من مستحق رفتاری از سر عشق و احترام هستم. با خودم همینطور رفتار میکنم و با دیگران هم همین رفتار را دارم. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
سالها وحشت داشتم از این که درباره چیزی با کسی موافقت کنم،حتی این که ساعت چند است. /ص16 جزء از کل استیو تولتز
… این چنین ما در تمدنی هستیم که خالی بودن وجودمان را میجود و دائم در نگرانی کمبود به سر میبریم. از دارایی و از حواسمان وقتی لذت میبریم که اطمینان پیدا کنیم آن وقت باز هم بیشتر لذت خواهیم برد. شاید ژاپنیها میدانند که آدم لذتی را میچشد که میداند #زودگذر و #یگانه است و، فراتر از این آگاهی، میتوانند بر پایه آن زندگی خود را سامان بدهند. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
این چند روز باران باریده است. چند روز با صدای باران از خواب بیدار شده ام. امروز با صدای باران حس کردم چه روز خوبی است برای عاشق شدن، دویدن زیر باران، بدون چتر، مزه خیس شدن زیر باران را حس کردن، مثل عشق که همانند ایستادن زیر باران است. صورتت را میگیری به سوی آسمان تا خیس ِ باران شود و بچرخی مثل عشق. میچرخی… میچرخی. قلبت از باران عشق خیس میشود، تازه میشود، شسته میشود، پاک میشود، بچه میشوی… پاک… طاهر… و تکیه میکنی به عشق مثل بچه ای که تکیه میکند به مادر. میخواهم کودک شوم. میخواهم زیر باران بایستم. میخواهم تکیه کنم. میخواهم زنده شوم. میخواهم شسته شوم حتی اگر…
به تقویم نگاه میکنم. نسترن یک ماه دیگر سی و نه ساله میشود. روی تخت دراز میکشم. پنجره را میبندم. دیگر صدای باران را نمیشنوم. تمام رویاهایم را دفن میکنم. در غار میمانم… تنها… رها. ایام بیشوهری نسترن رها
به دلیلی دیگر نیز همکاری دشوار است؛ چون همهٔ افراد در پسِ نمود ظاهری خویش افرادی عجیب و غریب هستند، از همین رو نیازمند تواناییها و پیشرفتهای خاصی هستیم تا بتوانیم عملاً بهترین نتایج را از همکاری دیگران بگیریم. ما صرفاً به این دلیل از همکاری با دیگران دلسرد نمیشویم که همکاری کار سختی است، بلکه دلیلش این است که همکاری سختتر از آن چیزی است که بهنظرمان باید باشد. وقتی تفاوتهای درونیِ عجیب و غریب دیگران (و خودمان) را بپذیریم آنگاه این تصور دقیق در ذهنمان شکل میگیرد که اتفاقاً پیش بردن همکاری با دیگران کاری بسیار بغرنج است؛ بهاحتمال بسیار زیاد با موانع بسیاری مواجه خواهیم شد که حل و فصل کردنشان زمان زیادی میبرد. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
فقط مشغول کار بودند و جلد کتابها را میکندند و در نهایت خونسردی و بی تفاوتی صفحات زبر و هولناک را روی تسمه نقاله میچیدند. هیچ احساسی نسبت به معنا و مفهوم کتاب نداشتند. در فکرشان خطور نمیکرد که کسی این کتاب را نوشته، یکی آن را ویرایش کرده، یکی کار طراحی کرده، دیگری تنظیم کرده، یکی نمونه خوانی کرده، یکی غلط را اصلاح کرده، یکی صفحه بندی کرده، آن یکی نمونه خوانی نهایی کرده، کتاب چاپ شده، بعد صحافی شده، بسته بندی شده، یکی مسئول حسابرسی آن بود، یکی به این نتیجه رسیده که به درد خواندن نمیخورد، یکی دستور خمیر کردن آن را داده، یکی مجبور شده همه کتابها را انبار کند، دیگری آنها را بار کامیون کرده و راننده ای آن را به اینجا هدایت کرده، که کارگران نارنجی پوش با دستکشهای آبی آسمانی آنها را تکه پاره نموده و روی تسمه نقاله فروپاشیده اند و او سنگدلانه در سکوت صفحات زبر را در دستگاه به حرکت درمی آورد و به داخل طبله میریزد تا تبدیل به کاغذهای سفید و معصوم بی نقش و نگار شود تا در نهایت کتابهای تازه ای از آنان ساخته شود.
/ از ترجمه ی احسان لامع تنهایی پر هیاهو بهومیل هرابال
از تو چه میخواهم؟ عشق نه؛ توقع زیادی است. بخشش نه؛ در اختیار تو نیست تا ببخشی. شاید فقط یک گوش شنوا میخواهم. آدمکش کور مارگارت اتوود
همیشه نگران دلقکها بودم، همیشه میترسیدم که برنامه هایشان موفق نباشد و مردم نخندند، این مسئله به نظر من، بدتر از افتادن از بالای طناب بند بازی بود. برنامه ی دلقک ها، برنامه خشنی است. اگر خوب نگاه کنیم فقط خشونت را در آن میبینیم: افتادن، بلند شدن، دوباره افتادن، گریه کردن، ادای احمقها را درآوردن؛ همه و همه… به خاطر اینکه تمام بدجنسیهای دنیا را به طرف خودمان جلب کنیم، و درست قبل از اینکه این بدجنسیها کاملا له و نابودمان کند، آنها را به خنده تبدیل کنیم.
ترجمه مهوش قویمی دیوانهوار کریستین بوبن
- «اداره بهداشت بهخاطر تو واسهام اخطاریه فرستاده رایلی.»
ایگنیشس با دهان پر از هات داگ در حالی که داشت چرخ دستی را تلقتلق کنان به داخل پارکینگ هل میداد به آقای کلاید گفت: «همین؟ از ظاهرتون اینجور برداشت کردم که دچار حمله صرع شدید. واقعا نمیتونم بفهمم چنین شکایتی از کجا نشات گرفته. به شما اطمینان میدم که بنده مظهر نظافت هستم. هیچ ایرادی به عادات شخصیام وارد نیست. من که هیچ بیماری واگیرداری ندارم. هرچند که اصولا ممکن نیست به مجموعه امراضی که هاتداگهای شما ناقلش هستند بیماری جدید اضافه کرد. این ناخنها را ملاحظه کنید.» اتحادیه ابلهان جان کندی تول
پول نژاد و کشور نداره، وقتی رفت تو جیبم دیگه نمیدونم کی بهِم داده بودش. دعا برای ربودهشدگان جنیفر کلمنت
میدانی باز دلم هوای ایران را میکند مثل اینست که چیزی را گم کرده باشم! زنده به گور صادق هدایت
شرط دوم: فقط به خاطر اینکه «زمان خالی پیدا کردهاید «به دیدارش نروید.
پیام این شرط؟ او پیش از نیازهای اساسی شما اولویت بندی نمیشود. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
ماری با وقار خاصی میگوید: امیدوارم بتونی از دست هر کسی که داری فرار میکنی، خلاص بشی.
«گاهی اوقات احساس میکنم انگار سایه ی خودمو دنبال میکنم؛ اما این تنها چیزیه که نمیتونم ازش جلو بزنم. هیچکس نمیتونه از سایه ی خودش خلاص شه!» پس از تاریکی هاروکی موراکامی
من یک معذرتخواهی به شما بدهکارم. باید اعتراف کنم که امشب زیادی سرزندهام. به شراب و اینطور چیزها نگاهی انداختهام. نان و آب یوجین اونیل
خانه تقریبا همشه ساکت بود؛ در آن خانه، کلمات هم، مثلی وسایل تزئینی، اندک بود.
*زندگی شهری/ ماری گوردن اینجا همه آدمها این جوریاند لوری مور
میدانید چرا نسبت به کسانی که از دنیا رفتهاند، منصفتر و بخشندهتر میشویم؟ دلیلش خیلی روشن است: چون نسبت به آنها دیگر دینی نداریم! ما را آزاد میگذارند، میتوانیم از وقتمان هرطور که میخواهیم، استفاده کنیم. به طور خلاصه در یک مجلس مهمانی یا همنشینی با یاری مهربان، به تحسین از فرد درگذشته بپردازیم اما اگر مجبور به انجام چنین کاری شویم، فقط از راه مراجعه به حافظه انجام خواهد گرفت و حافظه هم در اینگونه موارد، ضعیف است. سقوط آلبر کامو
شاید وقت آن رسیده که بگذارم قلبم حرف بزند. دیروز در بالهٔ سیاهان، فکر میکردم که دیگرهیچ چیز را دوست ندارم. واقعاً بهجز تو هیچ چیز برایم جذابیتی ندارد. من هر چه میبینم یادداشت میکنم، سعی میکنم در زندگی خودم سهیم شوم، برای نوشتن عادی به تو و حرف زدن از این سفر باید تلاش زیادی به خرج بدهم و با وظیفهشناسیِ تمام میکوشم، اما تمام مدت مدام میلرزم از این بیشکیبی دردناکی که مجبورم میکند فرار کنم یا همه چیز را از دور و برم دور بریزم. هیچ وقت اینطور نبودهام. در بدترین لحظات، ذخیرهای از نیرو و اشتیاق داشتم. و تو خوب میدانی که از خودپسندی متنفرم. از دلیل و برهان هم هیچ کاری ساخته نیست، این احساس از من قویتر است. با خودم میگویم نکند تمام این حالت ناشی از وضعیت جسمانی باشد. آبوهوای اینجا سنگین و شرجی است و خستهام میکند. رنگ پوستم که در کشتی برنزه شده بود برگشته است به حال عادی. دیگر خیلی نیرومند نیستم و قوایم نسبت به موقع پیاده شدن از کشتی تحلیل رفته است. حواسپرتیام بیشتر شده و هر لحظه دهشتناکیِ حس تهیبودگی در من پا میگیرد که از همه چیز رویگردان میشوم. این حالت البته به تو و به ما مربوط است؛ به فکر و خیالاتم به این که چه میکنی و چه چیزهایی گفتهای. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
«ما موجوداتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتاب شدن به درون دنیایی که خود ذاتاً بی معناست، کنار بیاییم». و سپس توضیح داده ام که برای پرهیز از پوچ گرایی، باید وظیفه ای مضاعف را تقبل کنیم: ابتدا طرحی چنان سترگ برای معنای زندگی ابداع کنیم که پشتوانه زندگی باشد. بعد، تعبیری بیندیشیم تا عمل ابداعمان را فراموش کنیم و خود را متقاعد کنیم که معنای زندگی را ابداع نکرده ایم، بلکه کشفش کرده ایم، به عبارتی این معنا وجودی مستقل دارد. مامان و معنی زندگی (داستانهای رواندرمانی) اروین یالوم
اگر هر لحظه از زندگیمان باید دفعات بیشماری تکرار شود، ما همچون مسیح به صلیب و ابدیت میخکوب میشویم. چه فکر وحشتآوری! در دنیای بازگشت ابدی، هر کاری بار مسئولیت تحملناپذیری را همراه دارد و به همین دلیل، نیچه اندیشهی بازگشت ابدی را سنگینترین بار میدانست. اگر بازگشت ابدی، سنگینترین بار است، زندگی ما میتواند با تمام سبکی تابناکش در این دورنما ظاهر شود. بار هستی میلان کوندرا
تا زمانی که عشق بورزیم، همواره آرزومندیم بهتر از آن باشیم که هستیم. کیمیاگر پائولو کوئیلو
به هنگام فاجعه یا اندوه، تنها راه نجات جست و جوی نقطه ای ثابت است که با چنگ زدن به آن تعادلتان را حفظ کنید و از لبه ی پرتگاه سقوط نکنید. نگاه تان روی یک ساقه ی علف ثابت میماند، تنه ی یک درخت، گلبرگهای یک گل؛ گویی خودتان را به یک قایق نجات میآویزید.
ترجمه انوشه برزنونی
نشر ماهی تا در محله گم نشوی پاتریک مدیانو
بچههای کوبایی و آمریکایی، بچههای آذری و ارمنی، بچههای سوری و بچههای به دنیا آمده در خرابخانهی داعش… همه شهروندان یک جهاناند که ناگهان بزرگ میشوند، میپاشند از هم و پرتاب میشوند به دنیاهایی که آدمهایش تاب تحمل هموطنهایشان را هم ندارند، چه برسد به اینکه شهروندان دیگر دنیاها را تحمل کنند. سباستین منصور ضابطیان
متاسفانه ما اغلب فقط روی چیزهایی تمرکز میکنیم که نداریم، اگرچه شاید از ته قلبمان نیازی به آن نداشته باشیم یا حتی نخواهیمش. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
کسی که مایل است شهر و دیار خود را ترک گوید، انسان خوشبختی نیست. بار هستی میلان کوندرا
قانون جاذبه شماره ۱۱
در «آستانه» رسیدن به چیزی بودن، اشتیاقی را به وجود میآورد که باید ارضا شود. مردها معمولاً اعتراف میکنند که: «آدم خواهان چیزی است که نمیتواند به دست بیاورد» زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
وقتی بچه هستید فکر میکنید پدر و مادرتان شبیه بقیهی پدر و مادرها هستند و هر چیزی که در خانهی شما اتفاق میافتد در خانههای دیگران هم اتفاق میافتد. هیچگونه تفاوتی را نمیتوانید درک کنید.
برای همین من همیشه فکر میکنم همه مثل من از پدرشان میترسند. فکر میکنم مردها ازدواج میکنند تا کسی برایشان آشپزی و تمیزکاری کند. درکی از این ندارم که بعضی مردها واقعا عاشق زن و بچههایشان هستند. راز مادرم جی ویتریک
نمیترسم؛ به دنیا آمدهام که نترسم.
ژاندارک جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
واژه دقیق و صحیح، هر بار که پیدایش میکنیم چنان ذهنمان را روشن میکند که انگار کسی در مغزمان کلید برق را زده است. پاداش نوشتن، چیزی جز نوشتن نیست. بانوی سپید کریستین بوبن
عجیب بود که در میان انواع دل مشغولی ها، نفرت و عشق تنها به اندازه یک تار مو از هم فاصله داشتند؛ گویی دو رنگ مجاور در تخته رنگ یک هنرمند بودند. 3 دختر حوا الیف شافاک
گرسنگی قیمتها رابه من یاد داد، فکر نان تازه مرا کاملا از خود بی خود میکرد، و من غروبها ساعتهای متمادی بی هدف در شهر پرسه میزدم و به هیچ چیز دیگر فکر نمیکردم به جز نان. چشم هایم میسوخت، زانوهایم از ضعف خم میشد و حس میکردم چیزی مثل گرگ درنده در وجودم هست. نان. من مثل آدمی مرفینی، معتاد به نان بودم… نان سالهای جوانی هاینریش بل
همصحبتی من با دیگران چه فرقی داشت با وضعِ یک آسانسورچی، که دائما در معرض شنیدن ماجراهایی است که یا از ابتدای آن بی خبر است یا از انتهایش؟ تازه کسی از آسانسورچی توقع واکنش ندارد. خوشحال هم میشوند که حواسش جای دیگری باشد. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
درختان در پاییز راهی به تعمقاند. از ما میخواهند که خودمان را بسته به ریتم جهان طبیعت ببینیم. اینگونه شاید زهر این آگاهی را بگیرد که ما هم بالاخره خواهیم مُرد، هر چند نمیتواند به طور کامل، دردش را آرام کند. اینکه روزی خواهیم مُرد ترس و وحشت خاصی نیست، نفرین یا تنبیه منحصربهفردی هم نیست. هنر همچون درمان آلن دوباتن
به رغم آنکه بعضیها خلافش را ادعا میکنند، #عشق حس خوشایندی #نیست که امروز هست و فردا نیست. ملت عشق الیف شافاک
اکثر #رنجهای ما ناشی از این است که با تمایلات و خواستهها برانگیخته میشویم و بعد، وقتی خواسته ای برآورده میشود، از #لحظه ارضای آن #لذت میبریم. لحظه ای که خیلی زود تبدیل به #دلزدگی و کسالت میشود و سپس این دلزدگی با بروز و سر برآوردن خواسته ای دیگر متوقف میشود. شوپنهاور فهمید چرخه خواستن مداوم، ارضای لحظه ای، دلزدگی و خواسته بعدی، #بیماری_بشر در این جهان است درمان شوپنهاور اروین یالوم
پدر پرسید: «دنبال چه میگردی؟»
گفت: «دنبال خودم.» سمفونی مردگان عباس معروفی
می دونستم یأس وجود داره.
ولی معنی این کلمه رو درک نکرده بودم.
مثل همه تصور میکردم که این یک درد روحیه.
ولی نه این جسم توست که رنجوره. کالیگولا آلبر کامو
همهٔ مشکلات رو یه بار برای همیشه حل کنین، یا رهاش کنین تا مشکل کس دیگهای بشه. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
هنوز نمیتوانم کار کنم. اما بعد از نامهات با کمال تعجب دیدم که دارم برنامهٔ کارم را برای ماههای آینده میریزم؛ کاری که فقط مواقعی انجام میدهم که تمایلم به کار خیلی زیاد است. از همین فهمیدم که تو و این اعتماد بینمان و این نامهات که آن اعتماد را محکم کرده رمق و امکان کار را برایم ایجاد کرده است. من دربارهٔ آنچه نامهات به من بخشیده حق مطلب را ادا نکردهام. الآن میدانم که میتوانم تمام کارهایی را که در دست دارم تمام کنم و نیرویم را صرف چیزی کنم که دوست دارم. من باز هم بد و بیمقدمه بیان میکنم اما بهگمانم این شادی ژرفی را که این نامه در قلبم بهجا میگذارد، حدس میزنی. میبوسمت و دوستت دارم. کنارت هستم و در فکرت زندگی میکنم. برایم بنویس. خیلی زود. تو را تنگ به آغوش میفشارم. از اینجا موجموج عشق ابدی بهسویت میفرستم. برق رفت. توفان فیوز را پراند. نام تو را در تاریکی مینویسم، ماریای عزیزم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
اگر بتوانی با یک نفر نیمی از یک ساعت را ساکت بنشینی و کاملاً احساس راحتی کنی، میتوانی با آن فرد دوست شوی، در غیر این صورت هرگز دوستان هم نخواهید شد و نیازی نیست برای این کار وقتت را تلف کنی. قصر آبی لوسی ماد مونتگمری
پیمان شکنی چیزی غیرعادی نیست، گاه ضعف سبب آن میشود و گاه نیروی فایقه ای که به حساب نیامده. کوری ژوزه ساراماگو
مردم عاشق زوم کردن هستند. …حین عکاسی درست مثل بچهها میشوند ، همه چیز را دو قسمت میکنند ؛ خوبها و بدها ، و از بدها عکس نمیگیرند. لذتی که حرفش بود پیمان هوشمندزاده
وقتی کسی افکار زیادی در سر داشته باشد، یا ساکت میماند یا چیزی میگوید. دختر پرتقالی یوستین گردر
اظهار دردمندی از طرف بیگانگان میتواند مخرب باشد. آدمکش کور مارگارت اتوود
جوان پرسید: چرا کیمیاگران اصرار دارند که همه چیز را پیچیده کنند.
مرد انگلیسی گفت: برای اینکه فقط کسانی آنها را درک میکنند که مسئولیت پذیر باشند. تصور کن که همه مردم دنیا بتوانند روزی سُرب را به طلا تبدیل کنند. دیگر طلا ارزشی نخواهد داشت. کیمیاگر پائولو کوئیلو
بله، مریضی خیلیسریع به سراغ آدم میآید، اما طولمیکشد تا از شرش خلاصشود. مرگ شادمانه آلبر کامو
خویشتن یک برده است. آنچه به جهان حکم میراند قلب است، نه مغز. پیکره ماروسی هنری میلر
انرژی کسانی که عاشق هنرند نباید وقف اندوختن گنج پشت دیوارهای بلند شود، باید وقف گسترش ارزشهای آثار هنری به طور گسترده در سراسر جهان شود. مأموریت هنردوستان واقعی باید کاهش اهمیت نسبی موزهها باشد؛ به این معنا که حکمت و بینشی که در حال حاضر آنجا جمع شده است نباید این چنین حسودانه محافظت و دچار شیءپرستی شود، باید سخاوتمندانه و بیقاعده در سرتاسر زندگی پخش شود. هنر همچون درمان آلن دوباتن
رعایت قوانین کوچک، امکان شکستن قوانین بزرگ را فراهم میکرد. 1984 جورج اورول
زنی که کمی از دیگران زیرکتر است هرگز به مرد اجازه نمیدهد که فکر کند او به این دلیل در کنار اوست که «جای دیگری برای رفتن ندارد». استقلال مادی زن، همواره به صورت ظریفی این نکته را به مرد یادآوری میکند که اگر بخواهد زن را با «ناراحتی» وادار به ماندن کند، رابطهشان مدت زیادی دوام نخواهد آورد. این موضوع احترام، محبت و رضایت هر دو طرف را در رابطه بیمه میکند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
- «شکست خوردن توی جنگ بد مصیبتی است.»
- «تقریبا مثل بردن جنگ.» اعتماد آریل دورفمان
موقع خوابیدن در تخت بود که متوجه شدم بیماری وضعیت طبیعی وجود ماست. ما همیشه مریضیم و خودمان خبر نداریم. منظورمان از سلامتی دورهای است که زوال پیوستهی جسممان برایمان قابل ادراک نیست. جزء از کل استیو تولتز
نکتهٔ اساسی در پایبند ماندن به یک عادت، این است که حس موفقیت به همراه داشته باشد – حتی اگر به میزان اندک باشد. حس موفقیت، سیگنالی است که میگوید عادت شما جواب داده و تلاشتان ارزشش را داشته است. عادتهای اتمی جیمز کلیر
وقتی بچه هستیم به ما یاد میدهند به بهشت میرویم. اما هرگز نمیگویند که بهشت شاید سراغ آدم بیاید. اولین تماس تلفنی از بهشت میچ آلبوم
چیزی نفرت انگیزتر از عادت به آنچه که دوست داریم نیست. نقاشی که به نقاشی کردن عادت کند یک حیوان خالص است، و نویسنده ای که به نوشتن. فردا شکل امروز نیست نادر ابراهیمی
به تو گفتم: «زیاد، خیلی خیلی زیاد دوستت دارم.»
جواب دادی: «هر چه این حرف را تکرار کنی، باز هم میخواهم بشنوم!»
این گفتوگوی کوتاه را، مدام، مثل برگردان یک شعر، مثل تم یک قطعهٔ موسیقی، هر لحظه توی ذهن خودم تکرار کردم. جواب تو را، بارها با لهجهٔ شیرین خودت در ذهنم مرور کردم. اما هرگز تصور نکن که حتی یک لحظه توانسته باشم خودم را با تکرار و با مرور این حرف تسکین بدهم. نه! من فقط موقعی آرام و آسوده هستم و تنها موقعی به «تو» فکر نمیکنم، که تو با من باشی. همین و بس. وقتی تو نیستی، مثل بچه کوچولویی که دور از مادرش بهانه میگیرد و باید دلش را با بازیچهیی خوش کرد و فریبش داد، ناچارم که خود را با یاد لحظاتی که با تو بودهام، با خاطرهٔ حرفهایت، خندههایت، اخمهایت، آن «خدایا خدایا» گفتنهایت که من چه قدر دوست دارم و از شنیدن آن چه اندازه لذت میبرم، دلخوش و سرگرم کنم. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
وقتی رنجها را تقسیم میکنند،از هیچکس نمیپرسند که چقدر سهم میخواهد! اما جای شکرش باقیست که حکمتها اغلب از دل رنجها حاصل میشوند نه از دل لذتها و خوشیها! اشوزدنگهه (حماسه نجاتبخش) آرمان آرین
بیلی گرچه شوقی به زندگی نداشت، دعایی قاب گرفته بود و روی دیوار اتاق کار خود نصب کرده بود. دعا شیوه ادامه زندگی او را نشان میداد. دعا چنین بود: خدایا مرا صفایی عطا کن تا آنچه را توانایی تغییر ندارم بپذیرم، مرا شجاعتی عطا کن تا آنچه را توانایی تغییر دارم تغییر دهم؛ و خرد تا آن دو را از هم بازشناسم.
از میان چیزهایی که بیلی بیل گریم قدرت تغییر آن را نداشت، گذشته، حال و آینده بود. سلاخ خانه شماره 5 کورت ونهگات
زندگی چیز عجیبیه. ما چند سال وقت داریم که زندگی کنیم. پس باید هر کاری که میتونیم انجام بدیم تا مطمئن بشیم از این سالها نهایت استفاده رو بردیم. نباید وقتمونو برای چیزایی تلف کنیم که شاید یه روزی اتفاق بیفتن یا شایدم اصلا هیچوقت اتفاق نیفتن. ما تمامش میکنیم کالین هوور
من و او انقدر با هم تفاوت داشتیم که شبیه هم شده بودیم. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
میتوانید انتخاب کنید افسرده باشید و به دلیل غم و اندوهتان راکد شوید، یا اینکه میتوانید بیشترین نفع را از گذشته ببرید، قدرتتان را افزایش دهید و گرایش به سپاسگزار بودن از دانشی را که کسب کردهاید در خودتان ایجاد کنید. فقط پس از این کار است که میتوانید جهشی رو به جلو داشته باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
آیدا جانم! در دنیا، جز تو هیچ چیز برای من مطرح نیست. هزار بدبختی (را) تحمل میکنم به امید آن که سرانجام، یک روز، فقط یک روز، لبان تو را پر از خنده، قلب کوچکت را لبریز از نشاط، و چشمان مهربانت را پر از شادی ببینم. تو حقیقت عشق و دوستی را به من آموختهای. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
آنچه که به احتمال زیاد مادرها در مورد آن صحبت نکرده و توضیحی نداده اند، احساس مرد نسبت به زنی است که ناچار است بار او را از لحاظ مالی بر دوش بکشد. زمان زیادی طول نخواهد کشید که مرد به جای اینکه به زن، به عنوان یک داشته ارزشمند نگاه کند، او را یک «بار سنگین مسئولیت» ببیند و اینجاست که دیگر بودن با این زن برایش امتیاز نیست. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
۷- وقتی زنی مرا در جمع کوچک میکند اصلاً خوشم نمیآید. اگر از سوی من اشتباهی صورت بگیرد، او باید آن را در خانه به من گوشزد کند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
میخواهم بگویم «از کجا میدونی عصبانیام؟ چون لبخند نمیزنم؟ خب کریگ هم لبخند نمیزنه! چرا چهرهٔ بیلبخند برای یه زن، یعنی «عصبانی» ، ولی چهرهٔ بیلبخند برای یه مرد یعنی «عادی» ؟! » جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
آنچه از بیرون به حواسمان عرضه میشود، میتواند تأثیر ژرفی بر افکار و عواطف درونی ما داشته باشد. به عبارت دیگر ذهن میتواند بهواسطهٔ حواس هدایت شود. این ایده همواره افراد باهوش را رنجانده است؛ چرا که مرکز هوش شناختی را دور میزند و خلاف این ایده است که ذهن در درجهٔ اول تحتتأثیر اطلاعات و استدلالهاست. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
دو چیز میتواند آدمی را از تحقق بخشیدن به رؤیاهایش باز دارد: این که تصور کند رؤیاها غیرممکن هستند، یا با یک گردش ناگهانی چرخِ فلک، درست زمانی که هیچ انتظارش را ندارد، ببیند که تحقق آنها ممکن شده است. در این لحظه، ناگهان هراسی سر بر میآورد: هراس از راهی که آدم نمیداند به کجا میانجامد، از زندگی سرشار از مبارزههای ناشناخته، از احتمال ناپدید شدنِ ناگهانی همه چیزهایی که آدم به آنها عادت کرده است. شیطان و دوشیزه پریم پائولو کوئیلو
وضعدردناک و اسفبارش آنقدر ادامهیافت که اطرافیانش به آن عادتکردند و سرانجام از یاد بردند امکاندارد بر اثر آن از پا درآید. مرگ شادمانه آلبر کامو
مردم هر جای دنیا ممکن است که به یک چیز و یا حقیقتی پایبند باشند مگر اینجا که مسابقه پستی و رذالت میدهند. دوره ما دوره تحقیر و اخ و تف است! حاجی آقا سگ ولگرد (همراه با نقد و بررسی) صادق هدایت
از دور که پیرزن قبرشور را میبینم اشاره میکنم بیاید این طرف. متوجه اشارهام میشود. لنگ لنگان میآید و هنوز نرسیده کوزه آباش را خالی میکند روی سنگ قبری که بالاش نشستهام. میگوید «خدا بیامرزدش.»
«ماهرخ خانم تو همهی این قبرستان را میشناسی دیگر، نه؟»
دست میکشد رو سنگ قبر. عبارت «مرحوم مغفور» زیر دستاش برق میافتد.
«معلوم است آقا. سی سال آزگار است میشناسم.»
«من دنبال یک درخت شاتوت میگردم. میدانی کجاست؟»
سرش را بالا میآورد و نگاهام میکند. چشمهاش برق چشم زنهای جنوبی را دارد.
«شاتوت تو قبرستان؟ نکند هوس کردهاید؟»
میخندد. دندانهای زنگاریاش پیدا میشود.
«از من میشنوید نخورید. درختهای قبرستان ریشه دواندهاند تو گوشت و پوست مردهها. میوهشان خوردن ندارد.»
مینشیند روی نیمکت روبرویی. نفساش هنهن صدا میدهد. یک نخ سیگار از جیب مانتوش در میآورد و آتش میزند. دود را فوت میکند تو هوا. 1 نمکدان پر از خاک گور حسین قسامی
بعضی وقتها فکر میکنم که اصلا نمیدانم کی هستم. خیلی خب ، من نیکی بلان هستم. ولی خیلی هم مطمئن نباش. ممکن است یک نفر توی خیابون داد بزنه «هی هَری! هری مارتل!» من هم احتمالا جواب میدهم «چیه ؟ چی شده؟» منظورم این است که میتوانم هر کسی باشم. چه فرقی میکند ؟اسم چه اهمیتی دارد؟
زندگی عجیب است ،مگر نه؟ عامه پسند چارلز بوکفسکی
همسرش جادوگری بود که با نخ و سوزن جادو میکرد. آنتین او را تا سرحد مرگ دوست داشت. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
از وقتی که انسانها دیگر به خدا اعتقاد ندارند،حاضرند هر چیزی که بهشان گفته میشود باور کنند! طالع بینی، طالع بینی اعداد،اعمال مذهبی نیوایج و زنده کردن دوباره قدیسان. و ما از آن سود میبریم. کنسرتویی به یاد 1 فرشته اریک امانوئل اشمیت
میبینی؟ حتی اگر با تو مخالف باشم، در جبههٔ تو میمانم و… پس نترس! … نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
اگر یک سؤال باشد که من از آن وحشت داشته باشم، سؤالی که هرگز نتوانسته باشم به آن جواب رضایتبخشی بدهم، آن سؤال این است که دارم چه میکنم. مالوی ساموئل بکت
آسیاب وقتی خوب کار میکند که سنگش را شیار انداخته باشند. پروژه خونین او (مدارک مرتبط رودریک مکری) گرم مکری برنت
ناشناس بودن تضمینی برای راستگویی ست. یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو! جزء از کل استیو تولتز
کسبوکار عشق شبیه به تانگو رقصیدنه. نامعقول، بیمعنی و پر از زرقوبرق. اما تو مرد هستی و مردها باید کنترل را به دست بگیرن. سایه باد کارلوس روییز زافون
آدم حتی وقتی در جایگاه متهمان در دادگاه نشسته است ، همیشه برایش جالب است که بشنود درباره اش حرف میزنند. بیگانه آلبر کامو
من با تو حرف میزنم و تو نمیدونی! تو تاریکی غرق شدی و حتی نمیدونی که وجود داری! میتونم تو رو دور بندازم و هیچوقت هم نمیفهمی که دورت انداختم! هیچوقت نمیفهمی که با دور انداختنت بهت لطف کردم یا ظلم! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
در نظر حزب کسی که معتقد بود گذشته غیر قابل تغییر است ، دیوانه محسوب میشد. ! 1984 جورج اورول
مادرم به هر چیزی که در طبیعت رشد میکرد و زندگی میکرد عشق میورزید هر چیزی مارمولک، درخت، گاو، جیرجیرک، پرنده، وزغ، خوک. با کفشهای دیگران راه برو (تا با کفشهای کسی راه نرفتهای دربارهاش قضاوت نکن) شارون کریچ
دوستت دارم…
این رمزگونهترین کلامی است که شایسته تعبیر تو در طول قرن هاست؛ کلامی که وقتی به درستی بیان میشود، تمام هدف و لطافتش را هدیه میکند. فراتر از بودن کریستین بوبن
این تنهایی شباهتی به هیچکدام از آنها ندارد. این تنهایی، جنس متفاوتی دارد. باعث میشود بدن را خوب حس کنی؛ ولی از آن برای پرتکردن حواس و ذهنت استفاده نمیکنی. قدمبرداشتنش با هدف است؛ ولی عجلهای در کار نیست. صحبت میکنی؛ ولی نه با شخصی در کنارت، بلکه با تمام عناصر. عرق میکنی و بدنت درد میگیرد و بالا میروی و دقت میکنی که سُر نخوری و زمین نخوری و خیلی گم نشوی؛ ولی بهقدر کافی گم شوی. هر روز دیوید لویتان
سالها زندانی هیچ بودم. آخرین انار دنیا بختیار علی
سفر ابزار خودسازی فوقالعادهای است. چون شما را از چنگ ارزشهای فرهنگ خودتان درمیآورد و به شما نشان میدهد که مردم در جامعهای دیگر میتوانند با ارزشهایی کاملاً دیگرگون زندگی کنند و با وجود این بتوانند کارهایشان را هم پیش ببرند و از یکدیگر متنفر نشوند. سپس این قرار گرفتن در معرض ارزشها و معیارهای فرهنگهای مختلف، شما را وادار میکند که آنچه را در زندگی خودتان بدیهی به نظر میرسیده است، بازبینی کنید و با خود فکر کنید که شاید این لزوماً بهترین روش برای زندگی نباشد. در این مورد خاص، روسیه باعث شد که من در نحوهٔ ارتباط مزخرف و تعارفهای الکی که اینقدر در فرهنگ آنگلوها متداول است، بازبینی کنم و از خودم بپرسم شاید این به گونهای باعث میشد که پیش یکدیگر تردید نفس بیشتر و صمیمیت کمتری داشته باشیم. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
اوایل که زندانی شدم، سختترین چیز این بود که فکرهایی که میکردم فکر یک آدم آزاد بود. اما این حال چند ماهی بیشتر دوام نداشت. بعد از آن، همهی فکرهای من فکرهای یک آدم زندانی بود. بیگانه آلبر کامو
دنیا چاه پریشانی است در نبودِ شمس. از پسِ رفتنش روحم خشکیده، روزم بی خورشید مانده. شب خواب به چشمم نمیآید، روز در خانه بی تاب و قرارم. نه این جایم، نه جایی دیگر. به شبحی ماننده ام در میان جمع. از دست همه دلخورم،از دست همه عاصی، دست خودم نیست. چه طور میتوانند به زندگی ادامه دهند، طوری که انگار اتفاقی نیفتاده؟ مگر زندگی بی شمس تبریزی ممکن است؟ ملت عشق الیف شافاک
ما میتوانیم در مقابل بدبختی همسایههای خود آرام باشیم. درواقع آدمی، بدون رویهی دوم که نامش خودخواهی است، از مادر زاده نشده. کوری ژوزه ساراماگو
داستان زندگی آدم فقیر روی بدنش نوشته شده ، با قلم نوک تیز. ببر سفید آراویند آدیگا
حتی زن باهوش و تحصیلکردهای مانند سوزی هم میتواند زیادی ساده دل باشد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
هیچ وقت از خواستن نترسیده ام. خیلیها را میشناسم که به دیگران اهمیت میدهند و کار که به بخشیدن میرسد، بسیار سخاوتمندند و خوشحال میشوند کسی ازشان کمک یا نصیحت بخواهد. خیلی هم خوب است؛ کمک به هم نوع خیلی خوب است. اما اندک افرادی را میشناسم که میتوانند دریافت کنند، حتی وقتی هدیه ای با عشق و سخاوت بهشان داده میشود. انگار «دریافت کردن» باعث حقارتشان میشود، انگار وابسته بودن به دیگری دون شأنشان باشد. فکر میکنند اگر کسی چیزی به ما میدهد، یعنی خودمان نمیتوانیم به دستش بیاوریم. و یا: طرف دارد الان این را به ما میدهد و روزی میخواهد با بهره پس بگیرد. یا بدتر: من سزاوار این محبت نیستم. الف پائولو کوئیلو
می گویند فراموشی دفاع طبیعی بدن است در برابر رنج. میگویند دردی است که نوزاد، هنگام عبور از آن دریچه ی تنگ، متحمل میشود چنان شدید است که کودک ترجیح میدهد رنج زاده شدن را برای همیشه ازیاد ببرد همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی