هیچ چیزی مثل احساس گناه روح آدم رو نمیخوره جزء از کل استیو تولتز
ما فقط مرگی را که به تازگی، عزیزی را از ما ربوده دوست داریم؛ به مرگی دلخراش، به تأثرمان و درحقیقت به خودمان علاقهمندیم… سقوط آلبر کامو
میدانید چرا نسبت به کسانی که از دنیا رفتهاند، منصفتر و بخشندهتر میشویم؟ دلیلش خیلی روشن است: چون نسبت به آنها دیگر دینی نداریم! ما را آزاد میگذارند، میتوانیم از وقتمان هرطور که میخواهیم، استفاده کنیم. به طور خلاصه در یک مجلس مهمانی یا همنشینی با یاری مهربان، به تحسین از فرد درگذشته بپردازیم اما اگر مجبور به انجام چنین کاری شویم، فقط از راه مراجعه به حافظه انجام خواهد گرفت و حافظه هم در اینگونه موارد، ضعیف است. سقوط آلبر کامو
از من بپرسی میگم همه آدما دیوونه ان. بعضیها میتونن جنونشونو پنهان کنن، بعضیها نمیتونن. طوفان دیگری در راه است مهدی شجاعی
پیدا کردن یک جراح زیبایی خوب به قول معروف مثل پیدا کردن دونههای ذرت میمونه تو انبار کاه. منظورم اینه که همهجا تبلیغات زیبا و وسوسهکنندهای ازشون میبینی، اما درواقع تو اتاق عمل جور دیگهای از آب درمیان. اولش با عکسهای قشنگ و دلفریب تو رو به قتلگاه میبرن و بعد تو اتاق عمل، تن سالمت رو داغون میکنن. به جای اینکه بشی شبیه اون عکسایی که نشونت دادن، زیبایی قبلیت رو هم از دست میدی. 1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
چه تعداد دیگری باید بمب به شهرهایشان پرتاب میکردیم تا درک کنند که آنها دوستان ما هستند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
نمیدانید نگاه مردی محجوب و تا حد بیماری عفیف و دلباخته گاهی چهقدر گویا و مضحک است،خاصه در لحظهای که ترجیح میدهد زمین دهان باز کند و او را فرو ببلعد تا او راز خود را با حرفی یا نگاهی فاش نسازد. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
گاهی اوقات، مهم این نیست که چه چیزی را به دیگری عطا میکنی، مهم اینه که به خاطرش از چه چیزی دست میکشی. سایه باد کارلوس روییز زافون
خوشبختی یعنی گشتن به دنبالِ خوشبختی! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
عزتنفس عبارت است از احساس شما در مورد خودتان بهعنوان شخص نه آنچه دارید. افراد زیادی هستند که حس ارزشمند بودن خودشان را براساس عوامل بیرونی مانند اینکه چقدر پول درمیآورند و داراییهای مادی آنها چقدر است، ظاهرشان چقدر خوب است و چه تعداد دوست دارند بنا میکنند؛ اما هرکدام از اینها میتواند تغییر کند و اگر این عوامل تغییر کنند، عزتنفس شما میتواند بهشدت سقوط کند. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
دستهای مردانه، دست هایی برای دست دادن، کتک زدن، و طبیعی است برای تیر انداختن و امضا کردن هستند. فشار دادن؛ کتک کاری، تیراندازی و امضای چک؛ این تمام چیزهایی است که دستهای مردانه به آن قادرند، و طبیعی است که کار کردن. دستهای زنانه تقریباً دیگر دست نیستند؛ فرق نمیکند میخواهد کره روی نان بمالند یا گیسوان را از روی پیشانی به عقب بزنند. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
هیچکس با خودش فکر نمیکند که من از جنس فولاد نیستم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
هر یک از ما با یک قوطی کبریت در وجودمان متولد میشویم اما خودمان قادر نیستیم کبریتها را روشن کنیم،همان طور که دیدی برای این کار محتاج اکسیژن و شمع هستیم. در این مورد،به عنوان مثال اکسیژن از نفس کسی میآید که دوستش داریم؛شمع میتواند هر نوع موسیقی،نوازش،کلام یا صدایی باشد که یکی از چوب کبریتها را مشتعل کند. برای لحظه ای از فشار احساسات گیج میشویم و گرمای مطبوعی وجودمان را در بر میگیرد که با مرور زمان فروکش میکند،تا انفجارهای تازه ای جایگزین آن شوند. هر آدمی باید به این کشف و شهود برسد که چه عاملی آتش درونش را پیوسته شعله ور نگه میدارد……اگر کسی به موقع در نیابد که چه چیزی آتش درون را شعله ور میکند،قوطی کبریت وجودش نم بر میدارد و هیچ یک از چوب کبریت هایش هیچ وقت روشن نمیشود. اگر چنین شود روح از جسم میگریزد و در میان تیرهترین سیاهیها سرگردان میشود. مثل آب برای شکلات لورا اسکوئیول
بهترین خاطراتم از ماهیگیری مربوط به ماهیهایی است که من هرگز آنها را نگرفته ام. تنفس در هوای تازه جورج اورول
آخر حقیقت این است که در وجود انسانها نه مهری هست، نه ایمانی، نه نیکوکاریای ورای آنچه به کار افزودن بر لذت همان دم بیاید. دسته جمعی شکار میکنند. دستهدسته بیابان را در مینوردند و زوزهکشان در برهوت ناپدید میشوند. خانم دلوی ویرجینیا وولف
به آدمهایی که داشتند از سرطان میمردند حسودیام میشد. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
سالهای طولانی، دانه دانه آرزو هایت را میکشند تا آنکه یک روز در میابی بدون همه چیز باز میتوانی زندگی کنی. میفهمی تمام آن چیزهایی که دوست شان داری پوچ و تو خالی اند. میفهمی که وزن اشیا در درون توست… از آن به بعد است که جور دیگری زندگی میکنی… آخرین انار دنیا بختیار علی
نگه داشتن خشم، زهر است. آدم را از درون میخورد. فکر میکنیم نفرت سلاحی است که به شخص آزارنده ی ما حمله میکند؛ ولی نفرت، تیغ دودم است. هر آسیبی که با آن برسانیم، به خودمان رسانده ایم. در بهشت 5 نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم
اول آدم احساس سرما دارد، ولی کم کم مثل این است که دارد زیر آب شنا میکند. اما دیگر نه آب را احساس میکند نه خودش را؛ جز یک نوع لختی و رکود در اطراف خود. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
من دگرگون گردیده بودم، اعجوبهٔ خردسال مردی بزرگ در سرپنجهٔ خردسالی گردیده بود. چه شگفتیی: کتاب نیز دگرگون گردیده بود. کلمات همان کلمات بودند ولی با من دربارهٔ من سخن میگفتند. کلمات ژان پل سارتر
دستور زبان هدف است و نه وسیله. مدخلی است برای رسیدن به ساختار و زیبایی زبان و نه یک ترفند برای این که انسان گلیم خود را در جامعه از آب بیرون بکشد.
.
. … بدبخت افرادی که روحی کوچک دارند و نمیتوانند نه شور و هیجان و نه زیبایی زبان را درک کنند. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
«مشخصاً دربارهٔ زنها و اغلب مسائل جهان خیلی بیشتر از تو میدونم. بر اساس گفتههای فروید چیزی که زنها میخوان با اونچه که دربارهاش فکر میکنن یا به زبان میآرن کاملاً در تضاده. اگر خوب به این قضیه فکر کنی میبینی که چندان هم چیز بدی نیست چون مردها، بهطور معکوس، بیش از اونچه نشون میدن تابع اندام تناسلی و دستگاه گوارشی خودشون هستن.» سایه باد کارلوس روییز زافون
چرا اینقدر به بعد از مرگ میاندیشی؟ تنها زمانی میتوانی به درستی وجود یا عدم وجود #عشق را در زندگیمان درک کنی، هم #اکنون است. راهنمای عاشقان نه ترس از جهنم است و نه اشتیاق پاداش بهشت. آنها در دریای بی کران لدن شناورند. طایفه صوفیان عاشق خدایند. این عشق بی واسطه است. بی پیچ و خم، بی چشمداشت… ملت عشق الیف شافاک
از تاریخ بدم نمیآید ولی هربار تاریخ میخوانم چیزی از عمق وجودم علیهش ظغیان میکند، عین بچه مدرسه ای خنگی که امیدی به درس خوان شدنش نیست جزء از کل استیو تولتز
بدهکاری، نبض و سیستم عصبی مرکزی و وزن فیزیکی خودش را دارد. ریگ روان استیو تولتز
مهربانی گاهی قانون را زیر پا میگذارد، اما درنهایت مهربانی حتی از مهمترین قانونها هم مهمتر است. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
آدمی هرگز از اینکه مردمان چنان میزییند که گویی از آن بیخبرند، حیرت نمیکند. در حقیقت، مرگ را نمیتوان تجربه کرد و به بیان روشنتر، آنان که زندهاند، خود امکان تجربهی آن را ندارند. افسانه سیزیف آلبر کامو
چیزی را بخوان که نتوانی برای دوباره خواندنش صبر کنی. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
موسیقی مکان امنیست برای تمرینِ انسانبودن. همزمان با پخش یک آهنگ، میتوانم تمام احساساتم را حس کنم: شادی و امید، وحشت و خشم، عشق و نفرت. بگذارید بیایند تا حسشان کنم و بعد از آن اجازه بدهید از یاد بروند. هر بار که موزیک به انتها میرسد و همهجا ساکت میشود، از نو آنرا پخش میکنم. و اینطور است که حس میکنم حالم رو به بهبود است. من قادر به حفظ زیباییِ موسیقیام و این چیز کمی نیست. حالا یکی دیگر از دعوتهای خوفناکِ زندگی را پذیرفتهام: دعوت به حسکردن. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
من جزو آن هشت درصد از جمعیت جهانم که نگرانی شان را با تعمق در اعداد بر طرف میکنند. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
ازدواج، چیزی شاد و پرشور و نشاط را از من گرفت و به جای آن، به من آرامش بخشید. زندگی زناشویی همین است: پایان دورهی کودکی و البته این پایان، همیشه احتمال رسیدنش هست. دیوانهوار کریستین بوبن
هرگز بر آن باور نبودهام تکههای کوچک هنگامی که به هم متصل میشوند، هنگامی که از چیزهای شبیه به هم چیز بزرگتر میسازی آنچیز بزرگ همان صفات چیزهای کوچک را داشته باشد. صفت آتش و صفاتی از مشعلی از روشنایی یک چیز نیست. زندگی هم همینطور است؛ موجهای عظیمی که از زیبایی هزاران موج کوچک درد به وجود آمده است. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
مشکل قانون این است که دائم دنبال راهی است تا جنایتکارهای خطرناک را با هم آشنا کند و همه را مستقیم به یک شبکه متصل کند. جزء از کل استیو تولتز
یهودیها از نواده دیو سفیدند، لج میکنند. این چیزیست که همه میدانند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
آتشی که اجساد را میسوزاند و خاکستر میکند، تنها راه گریز بدنهای ما از دست بازماندگان است. هویت میلان کوندرا
شب کمنظیری بود، خوانندهٔ عزیز! از آن شبها که فقط در شور شباب ممکن است. آسمان به قدری پرستاره و روشن بود که وقتی به آن نگاه میکردی بیاختیار میپرسیدی آیا ممکن است چنین آسمانی اینهمه آدمهای بدخلق و بوالهوس زیر چادر خود داشته باشد؟ بله، خوانندهٔ عزیز، این هم پرسشی است که فقط در دل یک جوان ممکن است پدید آید. شبهای روشن فئودور داستایوفسکی
اما انسانبودن مثل یک تجربهٔ شخصی برای تقسیمکردنِ خودت با بقیه است. احساس کردم توی جامعه، خیلی عریان، در معرض دید و آسیبپذیرم. از همینجا بود که نفرتم از بدنم شروع شد؛ نهفقط بهخاطر شکلش، بیشتر برای اینکه اصلاً وجود داشت. بدنم اجازه نمیداد دختر موفقی باشم. این جهان قانونهای زیادی را برای زنبودن جلوی پایم گذاشته بود: کوچک باش! آرام باش! ظریف، پرهیزکار، ملایم و بدون اشکال! باد نده! عرق نکن! خونریزی نکن! نفخ نکن! خسته نشو! گرسنه نشو! و آرزو نکن! اما روزگار این صدای گوشخراش، بدن زمخت، بوگندو، گرسنه، و ویاردار را به من داده و باعث میشود قوانین را زیر پا بگذارم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
در وجود ما چیزی وجود دارد که اسمی برایش نیست و ما همان هستیم. کوری ژوزه ساراماگو
<و راز سعادت و فضیلت در همین نهفته است: دوست داشتن آنچه آدم باید انجام بدهد. تمام هدفهای شرطی سازی در این خلاصه میشود: علاقه مند ساختن آدمها به سرنوشت اجتماعیِ گریزناپذیرشان. > دنیای قشنگ نو آلدوس هاکسلی
August 8
شروع رمان زندگی شاید همین باشد:
از پلههای خانه پدریش باعجله بالا رفت، دیگر تحمل نداشت. درست زمانی که فکر میکرد سند آزادیش را امضا میکنند ناامید از دادگاه بازگشته بود. تمام احساساتش را از دست داده بود، حتی احساس گرسنگی هم نمیکرد.
باز به یاد آن شب تابستانی افتاد که از ماموریت برگشته بود و میخواست مازیار را غافلگیر کند که خودش غافلگیر شد…
حدود دوازده شب بود که به منزلش رسید، کلید را از کیفش در آورد و در قفل چرخاند. به سمت سالن نشیمن رفت و چراغ را روشن کرد، خبری نبود پس حتما مازیار خواب بود. با اینکه این اواخر زیاد بحث میکردند ولی این دوری دو هفته ای باعث شده بود که دلتنگش شود.
آهسته به سمت اتاق خواب رفت و در جایش میخکوب شد.
احساس تهوع کرد، برگشت و دوان دوان به سمت دستشویی رفت. حالش به هم خورد و آنقدر استفراغ کرد که دیگر چیزی باقی نمانده بود تا بیرون بریزد. در حالیکه اشکهای سوزانش به روی گونه هایش میریخت، بدنش از شدت بغض و هق هق میلرزید. . زندگی شاید همین باشد بهاره باقری
ولادیمیر: نکند موقعی که خواب بودم دیگران رنج میکشیدند؟ نکند الان هم خواب باشم؟ فردا،وقتی که بیدار شدم، در مورد امروز چی بگم؟…
.
.
ما به اندازه کافی وقت داریم که پیر بشیم. در انتظار گودو ساموئل بکت
مقایسهگرها نیاز دارند که دردِ شخصیِ مرا با امتناع از پذیرفتنِ اینکه هیچیک از این مسائل شخصی نیست، منحرف کنند. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
یک سی دی آهنگهای روسی – که من میمیرم برای شان – گذاشتم توی دستگاه و گذاشتم یک پرده زیر صدای همهمه ی مشتری های؛ کافه را پر کند.
این موجودات طوری ست زبان شان که من عاشقش هستم. هیچ چیزی ازش دستگیرم نمیشود اما پر است از «پ» و «ژ» و ترکیباتی از آنها که قرار گرفتن شان کنار هم ؛ طوری ست که خانه خرابت میکنند. یعنی من که این طورم و هر بار که میشنوم یک روس آواز میخواند ؛ دلم میخواهد همه ی عالم خفه شوند و خناق بگیرند. که من بتوانم چشم هایم را ببندم و محو دانه به دانه ی همه ی آن «پ» ها و همه ی آن «ژ» هایی بشوم که توی کلمات سحر انگیزشان موج میزند. کافه پیانو فرهاد جعفری
«گاهی اوقات بعضی از لحظهها آن لحظهی درستی که باید باشند نیستند.» آنتراکت در کافه چرا جان استرلسکی
بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این ست که انسان «اهدا کننده ی عمده» ی مهربانی باشد. عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
اصولاً، برای اینکه کسی بتواند موضوعی را بیابد که قبلاً کسی به آن توجه نکرده است، باید راه رفته را رها کند. / از ترجمه ی عبدالحسین شریفیان ایزابل آندره ژید
بازگشت خودآگاه و گریز از خواب غفلت نخستین گامهای اختیار پوچ است. افسانه سیزیف آلبر کامو
میشه یه اسب یا یه سگ وحشی رو تصور کرد که به مهارتهای انسانی نیاز داشته باشه، ولی اینکه آدمهای واقعی نیاز به مهارتهای انسانی داشته باشن به این معناست که یه خطای وحشتناک تو ساختار ما هست. ریگ روان استیو تولتز
مییافتم که آزادی هم چه بیابان وسیعی است. بازگشت انسان از اسارت وقتی معنی پیدا میکند که به خاک برهوت بازنگردد. روی اسکلت زندگی دیگران برنگشته باشد. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
مأوای من در اعماق است، اوه، نه عمیقترین نقطه، جایی میان گِل و لجن و رویه چرب و کثیف. مالوی ساموئل بکت
بهکرات به آدم جدیدی برمیخورید که از جنبههایی بهنظر میرسد بهتر از همسر فعلی شماست. او را در یک مهمانی ملاقات میکنید و میبینید که آدم بامزه و جذابیست. یا دورهای را تدریس میکند که در آن شرکت میکنید و میبینید که چه آدم صبوریست. همسایهای دارید که همیشه به باغچهاش میرسد و از طرز رسیدگیاش خوشتان میآید و همچنین از ظاهرش هنگامی که بلوز کهنهاش را پوشیده است. ما فریب چنین افرادی را میخوریم. تصور میکنیم که با آنها بودن چقدر خوب خواهد بود و این باعث میشود در تعامل با همسرمان بیش از پیش تندخو باشیم. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
یک منبع در دسترس برای مواجهه با امر والا، سفر است. و در واقع در یکی از نقاط عطف تاریخ بود که جستجو برای امر والا، انگیزهٔ مهمی برای ابداع صنعت مسافرتی مدرن گشت. وقتی ایدهٔ تعطیلات خارج از کشور در قرن ۱۹ رایج شد، نقطهٔ تمرکزش حمام آفتاب نبود (آنگونه که در قرن ۲۰ چنین شد) ؛ بلکه محبوبترین مقصد تعطیلات کوههای آلپ بود و اشتیاق نظارهٔ ابهت این رشتهکوهها. این تصور از چیستیِ سفر، نتیجهٔ جریانی طولانی از آثار هنری و شعری بود که به توصیف وجهٔ والای کوهها و قدرت آنها برای آرام کردن ذهن میپرداختند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
حالا که تنها همدستم را هم از دست داده بودم فقط دلم میخواست پنهان شوم، ولی کثافت ماجرا این بود که در شهرهای کوچک چیزی به اسم گمنامی وجود ندارد. بدنامی چرا، گمنامی، نه.
واقعا خیلی مزخرف است که نمیتوانی در خیابان راه بروی بی اینکه کسی به تو سلا کند یا لبخند بزند. بهترین کاری که میشود کرد این است:
جاهایی را که همه بدشان میآید پیدا کنی و بروی آنجا. جزء از کل استیو تولتز
میتوانی با گوشدادن به داستانهایی که آدمها از زندگیشان تعریف میکنند، بشناسیشان؛ ولی راه دیگری هم هست و آن هم نحوهٔ همخوانیشان است و اینکه دوست دارند پنجرهها پایین باشد یا بالا و اینکه آیا با نقشهٔ مکانها زندگی میکنند یا با بودن در دنیای واقعی، تجربهاش میکنند و اینکه آیا تمام راه تا اقیانوس را با تمام وجود حس میکنند یا نه. هر روز دیوید لویتان
از دیدِ او، رمانها وسیلهای بودند تنها برای سرگرم کردن زنان و کسانی که کاری بهتر از خواندن کتاب نداشتند و میپنداشت که این مسئله حقیقتی است که همه بهخوبی از آن آگاهاند. سایه باد کارلوس روییز زافون
و به همین دلیل است که من در شطرنج و ریاضیات و منطق مهارت دارم چون بیشتر مردم تقریبا نابینا هستند و چیزهای دور و برشان را خوب نمیبینند و به آنها دقت نمیکنند و توی سرشان یک عالمه فضای خالی و بلااستفاده هست که با چیزهایی پر شده که به یکدیگر هیچ ارتباطی ندارند و احمقانهاند مثل: «میترسم اجاق گاز رو روشن گذاشته باشم!» ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
بعضی وقتها حرف نزدن کاری ندارد، ولی بیشتر وقتها از بلند کردن پیانو هم سختتر است جزء از کل استیو تولتز
چیزی نگذشت که این ویژگی را در همه آشنایانم یافتم – یعنی دیدم هر کسی تلاش میکند خود را چهره ای مقبولِ مردم بسازد، ولی حقیقت این است که هیچکس از ژرفای واقعی ضمیرش با خبر نیست. این ویژگی را با اندکی تردید در خود نیز یافتم، از این رو اکنون از کند و کاو در ضمیر مردم باز ایستاده ام. برای اکثرشان ظاهر زیبا بسیار مهم مینمود، این خصیصه را در همه کس حتی کودکان نیز یافتم که آگاهانه یا نا آگاهانه به جای آن که خویشتن خویش را بی پرده و به طور طبیعی نشان دهند مدام نقش بازی میکنند. سفینه زندگی (پیتر کامنتزیند) هرمان هسه
یک دختر ساده دل این اشتباه را مرتکب میشود که مدام مرد راتر و خشک میکند و به او احساس امنیت بیش از حد میدهد. حوصله مردها خیلی آسان سر میرود. به همین دلیل است که بیش از حد پیشبینی پذیر بودن و امنیت زیاد، باعث میشود که رابطه به نظر یکنواخت و کسل کننده بیاید. اما وقتی پای یک دختر زیرک در میان باشد، هیچگونه یکنواختیای در کار نیست. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
چه حرف ها! مگر ما میتوانیم شخصیت آدمها را تعیین کنیم؟ چرا هرکس که بههای و هوی دنیا دل نمیدهد، میشود بی سر و پا؟ نکند کوزه گرها این جورند؟ سال بلوا عباس معروفی
سوال کردم: راستی پدربزرگ چه کار میکند؟
- حالش عالی است. گویی انرژی و نیرویی تمام نشدنی در وجودش نهفته است، به زودی نودمین سال تولدش را جشن میگیرد. اینکه او چطور موفق به چنین کاری شده جدا برایم تبدیل به معما شده است.
گفتم: خیلی ساده است، آدمهایی مثل او نه حافظه ی درست و حسابی دارند و نه وجدانی که عذابشان دهد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
اگر زندگیای بهتر از آنچه در آن متولد شده بودم را میخواستم، ساختنش بستگی به خودم داشت. خودت باش دختر ريچل هاليس
چیزهای به ظاهر کوچک چقدر میتوانند قلب آدمی را به در آورند،
چیزهایی مانند بوسههای فراموش شده، اسباب بازیهای شکسته، ماجراهای ناخواسته، نگاه آزاردهنده ای که زمانی پر از مهر و لبخند بود… کفشهای آبنباتی ژوان هریس
مادر میگفت «هیچوقت برای عشق و سلامتی یا پول دعا نکن، اگه خدا بفهمه تو چه چیزی رو میخوای، اون رو بهِت نمیده. تضمین میکنم.» پدرم که رفت مادرم گفت «زانو بزن و برای قاشقها دعا کن.» دعا برای ربودهشدگان جنیفر کلمنت
رنج عجیبی است.
از دلتنگی چیزی جان دادن که هرگز نخواهی داشت. ابریشم آلهساندرو باریکو
تصمیم گرفتم از آتنا بپرسم چرا هنگامی که خواستار جدایی شدم، آن قدر آرام عکس العمل نشان داد.
پاسخ داد: «برای اینکه در طول زندگی آموخته ام در سکوت رنج بکشم.»
و تنها در آن هنگام بود که دست هایش را دورم حلقه کرد و تمام اشک هایی را که دوست داشت آن روز بریزد، بر آغوشم ریخت. ساحره پورتوبلو پائولو کوئیلو
خود حرفی که ما میزنیم، مهم نیست. بلکه مهم آن ماده ی خام و در ذات و اساس خود بی تفاوتی است که هرباره در یک سنجیدگی خونسردانه و بازی وار دستمایه ی یک ترکیب هنری قرار میگیرد. / از ترجمه ی محمود حدادی تونیو کروگر توماس مان
هیچکس نمیداند زندگی برای ما چه ذخیره کرده است، خیلی خوب است که همیشه بدانیم در خروج فوری کجاست. 11 دقیقه پائولو کوئیلو
آراسته کنید خود را، به رقص در آیید، بخندید، من عشق را هیچگاه قادر نخواهم بود از پنجره دورافکنم. 30 اثر از کریستین بوبن کریستین بوبن
توجه فورد برای لحظهای کوتاه از آرتور به جا یا چیزی معطوف شذ. به آسمون خیره شد و قیافهاش به خرگوشی میبرد که در جاده محو نور چراغ یه ماشین شده و خیلی دلش میخواد بره زیر ماشین. راهنمای کهکشان برای اتو استاپزنها داگلاس آدامز
اگر پزشک بود، بر خودش چنین تشخیصی میگذاشت: «بیمار از فقدان غم غربت رنج میبرد.» جهالت میلان کوندرا
با مردی آشنا بودم که بیست سال از عمرش برای زنی خنگ هدر داد. همه چیزش را فدای او کرد؛ دوستانش، کارش، حتی نواخت منظم زندگیاش را و یک شب هم به من اعتراف کرد هرگز آن زن را دوست نداشته. فقط از تنها بودن کسل میشده، مانند بسیاری از آدمها. بنابراین زندگی پر دردسر و فاجعهباری برای خودش درست کرده بود. توضیحی که بیشتر آدمها درمورد اینگونه کارها و رفتارهایشان میدهند، این است که به هر حال باید رویدادهایی در زندگی وجود داشته باشد تا زندگی به صورت یکنواخت و کسلکننده درنیاید، ولو پایبندی و اسارت بدون عشق؛ حتی جنگ یا مرگ باشد. بنابراین زنده باد به خاکسپاریها… سقوط آلبر کامو
چشم و دهان دروغگوترین اعضای انسانند. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
حیوانات هم به همان شور و شوق ما زندگی میکنند و از همان دردهای ما رنج میبرند. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
گاهی من یقین ندارم کی حق داره بگه فلان آدم چه وقت دیوونه ست، چه وقت نیست. گاهی پیش خودم میگم هیچ کدوم ما دیوونه ی دیوونه یا عاقل عاقل نیستیم، تا روزی که باقی ما با حرف هامون تکلیفش رو معلوم کنیم. مثل اینکه قضیه این نیست که آدم چه کاری میکنه، قضیه اینه که اکثریت مردم چجوری به کارش نگاه میکنن. گور به گور ویلیام فالکنر
نا شناس بودن تضمینی برای راستگویی است، «یک نقاب به دست هر کسی بده و حقیقت را بشنو» جزء از کل استیو تولتز
حاج حسین مردی کوتاهقد و چهارشانه بود. گردن کوتاه و ریش توپی داشت و نمازش ترک نمیشد. همان شور و شوق مردمی که دارا میان مشتی نادار هستند، با او بود. یکچشم شهر کوران. پیر و جوانشان در پوست نمیگنجند. بیش از حجم خود فضا را غصب میکنند. هرچه، به کام ایشان باید باشد. هرچه، به میل ایشان باید بچرخد. تا اینها میگویند، هیچکس نباید بگوید. تا میخندند، هیچکس نباید بخندد. تا خشم میکنند، هیچکس نباید بجنبد. پیشاپیش در همهچیز. حق همیشه از آن ایشان است. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
چه جرمی از این بالاتر که یکی کسی را با تمام وجود بخواهد و او دوستش نداشته باشد؟ آخرین انار دنیا بختیار علی
عجیب است برخی از مردم برای اینکه مانع رفتن انسان به جایی که خودشان دوستندارند بشوند، حرفهای غیرمعقولانهی زیادی میزنند و از آن عجیبتر اینکه انسان، آن حرفهای غیرمعقولانه را باور میکند: «دلبندم، عزیزم، تو زیباترینی، بهترینی، به وجودت نیاز داریم…» چه حرفهای بیهودهای! دیوانهوار کریستین بوبن
خیلی دوستت دارم. من عادت نکردهام کسی را اینطور دوست داشته باشم. خیلی فرسوده شدهام با این طغیانی که گاه آرام میگیرد و گاه چنین شدید و هر روز بیشتر و بیشتر وجودم را تسخیر میکند تا مرا با خود ببرد… اما به کجا؟ کمی ازش میترسم. چقدر یکهو دلم برایت تنگ شد، اگر تصمیم بگیری که نباشی، اگر مجبور شوم با فکر نبودنت سر کنم چه میشود؟ امشب دارم مدام به آن فکر میکنم و سرگیجهای گرفتهام که اگر مجبور نمیشدم بیدارت کنم، حتماً لباس میپوشیدم و یکراست به خانهات میآمدم چون فقط تو میتوانی آرامم کنی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
من به جلو خم شدم و بشکنی زدم. «شما میدانید که این چیست؟» «این مدت زمان مشخصی است که نیاز است از مجمع ملل متحد خارج شد.» بازگشت هیتلر تیمور ورمش
این حقیقتی انکارناپذیر بود که نسل بشر با وجود زندگی در شرایط مطلوبتر،تقریبا از درک زبان سایر حیوانات عاجز مانده بود. حفرههای تاریک لونا رابرت آنسون هانیلاین
هدف اصلی موزهها نباید این باشد که به ما بیاموزد چهطور عاشق هنر باشیم، باید الهامبخش ما باشد که آنچه را هنرمندان دوست داشتهاند از طریق درک و فهم اثرشان دوست داشته باشیم: تفاوتی کوچک، اما مهم. هنر همچون درمان آلن دوباتن
هربار که به عطف کتابها نگاه میکرد چشمش از یک کتاب به کتاب دیگر میرفت، انگار از چرم و جوهر ساخته نشده بودند؛ بلکه شیشهای جلا خورده بودند با روغن. وقتی به کتابهای زندگیستارهها و یا به کتاب مورد علاقهاش مکانیک میرسید این اتفاق نمیافتاد. ولی بقیهٔ کتابها لغزنده بودند، مثل تیله داخل ظرف کره. چیز دیگری هم بود. هر وقت او یکی از آن کتابها را پیدا میکرد خودش را غرق در رویا و خواب میدید. چشمهایش سیاهی میرفتند و سرش چرخ میخورد. زیر لب شعری میخواند یا داستانی میساخت. بعضی وقتها هوش و حواسش را یک دقیقه یا یک ساعت بعد و یا روز بعد به دست میآورد. سرش را تکان میداد تا حواسش برگردد و با خودش فکر میکرد که کجاست و چهکار میکند و چه مدت اینطور بوده. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
هیچ صیادی به وقت شکار حضور خود را اعلام نمیکند آن قدر به مرگهای متوالی در فواصل منظم دم و بازدم ، تن میدهد تا قربانی در ذره ذره ی هوای اطرافش بوی نیستی او را استشمام کند. همنوایی شبانه ارکستر چوبها رضا قاسمی
بر فرازتمام قلهها…آرامش هست…در تمام سرشاخهها… به ندرت وزشی را احساس میکنی… مرغکان در جنگل خاموشاند… تو نیز شکیبا باش… به زودی آرام میشوی دیوان غربی شرقی یوهان ولفگانگ فون گوته
ما به دنبال اطمینان هستیم و از تردید و بیاطمینانی دوری میکنیم. میخواهیم بدانیم چه در انتظار ماست، کجا میخواهیم برویم و چه میخواهیم بپوشیم. میخواهیم آماده باشیم. ایمن باشیم. این خیلی فراتر از یک فکر و خیال است، بیشتر شبیه اعتیاد است. خودت را به فنا نده جان بیشاپ
از نظر من زندگی دوست داشتنی، شنا رفتن نیست. زندگی در سرمستی و شور و حرارته. زنها و ماجراجویی سفر به دیگر سرزمینها عملی هستن که باعث روی دادن چیزی میشن؛ یه زندگی پرحرارت و حیرت انگیز. مرگ خوش آلبر کامو
آدم وقتی جوونه خوب نیست که خیلی هم معقول باشه بعد زلزله (مجموعه 6 داستان) هاروکی موراکامی
اما… اما تصور نکن که من تو را برای زیباییهایت، تنها برای چشمهای بینظیر و برای نگاهت که پر از عشق و عاطفه است دوست میدارم. آیدای من! تو بیشتر برای قلبت دوستداشتنی هستی. تو را برای آن دوست میدارم که «خوبی». برای آن که تو، جمع زیبایی روح و تنی. و بدین جهت است که میگویم هرگز نه پیری و… نخواهد توانست از زیبایی تو بکاهد… چرا که هر چه تنت زیر فشار سالها درهمشکستهتر شود روح زیبای تو زیباتر خواهد شد و بدین گونه هرگز از آنچه امروز مجموع این زیبایی است نخواهد کاست. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
شادیهای ما همیشه مبهمند و این خداست که میتواند همیشه بخندد. بینوایان 2 (2 جلدی) ویکتور هوگو
عمداً ذهنتان را پر از افکار شاد کنید. عمیقاً نفس بکشید و اجازه دهید افکار منفی از شما دور شوند. شما مجبور نیستید به آنها توجه کنید. در فعالیتی که از آن لذت میبرید غرق شوید یا اینکه با یک دوست یا یکی از اقوام تماس تلفنی بگیرید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
تمام طول زندگیمان به سوی آنچه تصور میکنیم نور است پیشروی میکنیم، در حالی که احتمالا منبع نور مدتهاست از بین رفته. امونرا ویکتور پلوین
حتی شیداییهای بسیار جزئی و گذرا هم دلیل واقعی ندارن و فقط احساسات راستین خیلی عمیق هستن؛ به مراتب عمیقتر از اینها… شیفتگیها خابیر ماریاس
وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود. سمفونی مردگان عباس معروفی
در مرحله سوم شخص پختهتر میشود و به نفس مُلهمه میرسد. در این نقطه، از آن جا که نفس انسان «الهام گیرنده» است، فرد از هر چه و هر کس که در دنیا میبیند، الهام میگیرد. از دور و اطرافش به تدریج حس میکند حالتی که به آن #تسلیم بودن میگویند چگونه آزادی ای است. اگر قسمتش باشد به شهر علم. قدم میگذارد. این مقام با آن که گهگاه قبض، یعنی تنگی و فشردگی، پدید میآورد، از آن جا که اکثر اوقات بسط، یعنی گشایش و گسترش، به همراه دارد چندان زیباست که باعث شادمانی دل شود. اما جاذبه اش در عین حال بزرگترین خطر است. چون بیشتر کسانی که به این مرحله میرسند، نمیخواهند از آن خارج شوند. گمان میکنند به پایان راه رسیده اند. حال آنکه راه طولانیتر و دشوارتر است.
این جا آهنگین و رنگین است و خیلیها نمیتوانند اراده و بصیرت و جسارتِ پیشتر رفتن را در خود بیابند. به همین سبب است که سومین منزل با آنکه مانند باغ بهشت لطیف است، برای آنها که هدفی والاتر دارند نوعی دام محسوب میشود. ملت عشق الیف شافاک
ماریا کاسارس به آلبر کامو
۳ سپتامبر ۱۹۴۸
خیلی وقت است که برایت ننوشتهام، عزیزم. واقعیت این است که دیگر نمیدانم چه برایت بنویسم؛ تمام وجودم مال توست، باید الآن این را برایت بگویم، این را فریاد بزنم. ساعت دیدار آنقدر نزدیک است که نمیتوانم زندگی را بر مدار جدایی ادامه دهم و روزها بیشتر از همیشه به نظرم تمامنشدنی میآیند، هر کدام برایم تخیلی چنان واقعی از تو به همراه میآورد که بیمعطلی تو را کنارم میبینم، چنان واقعی که فردایش از اینکه کنارم نیستی متعجب میشوم. هستی منظمی که برای انتظار تو ساخته بودم الآن فقط دستگاهی خراب است و تو هم اینجا نیستی تا مرا به خودم بیاوری. در این آشفتگی فقط برای یک چیز تلاش میکنم: گذراندن زمان. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
فقط در لحظه خداحافظی است که آدم کارکرد کسی را میفهمد جزء از کل استیو تولتز
هرگز نباید سعی در تکرار لحظات داشت، باید آنها را همان گونه که یک بار اتفاق افتاده اند، فقط تنها به خاطر آورد. عقاید 1 دلقک هاینریش بل
مثل «خورشید توی هشت دقیقه ی طلایی اش» بود همان قدر مجازی. همان قدر زود گذر کافه پیانو فرهاد جعفری