واقعیت این است که من نمیتوانم قلمم را زمین بگذارم: تصور میکنم دچار تهوع میشوم و احساس میکنم که با نوشتن آن را عقب میاندازم. تهوع ژان پل سارتر
ما همگی تا درجهای آگاه هستیم که نفس فیزیکیمان نهایتاً میمیرد و این مرگ اجتنابناپذیر است، و این اجتنابناپذیری در ناخودآگاهمان ما را وحشتزده میکند. از این رو برای غلبه بر ترسمان از مرگ اجتنابناپذیر نفس فیزیکیمان، سعی میکنیم یک نفس مفهومی بسازیم که تا ابد زنده میماند. به این خاطر است که مردم سعی میکنند نامهایشان را بر روی ساختمانها، مجسمهها، و عطف کتابها حک کنند. به این خاطر است که اینهمه وقت صرف کمک به دیگران، خصوصاً کودکان، میکنیم. به این امید که تأثیر نفس مفهومیمان بسیار بیشتر از نفس فیزیکیمان تداوم یابد. به این امید که تا مدتها پس از اینکه نفس فیزیکیمان از میان میرود، فراموش نشویم و مورد احترام واقع شویم و ستایش شویم. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
برایم آسان است که به نسل والدینم نگاه کنم و به فناوریهراسی آنها پوزخند بزنم. اما هرچه بیشتر وارد بزرگسالی میشوم، بیشتر میفهمم که همهٔ ما حوزههایی در زندگیمان داریم که در آنجا همان رفتاری را میکنیم که والدین من با VCR جدیدشان میکردند: مینشینیم و خیره میشویم و سرهایمان را تکان میدهیم و میگوییم «آخه چطوری؟» ولی وقتی که دستبهکار میشویم، بسیار ساده انجام میشود. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
من از آن دسته آدمهای خسته و تنهایم که میتوانند کل روز را بی هدف بگذرانند و احساس نکنند حتی ثانیه ای را هدر داده اند. ماشین تحریر عجیب تام هنکس
در وجود همه ما بخشی هست که خارج از زمان به زندگی خود ادامه میدهد. جاودانگی میلان کوندرا
هنگامیکه پای احساسات در میان است، مردها نیاز به کمی کمک دارند، چون نمیفهمند چه چیز باعث این احساسات شده است. باید باعث شوید او احساس مسئولیت کند. در این صورت بیشتر با خواستههای شما هماهنگ میشود و برای راضی کردنتان تلاش بیشتری میکند. همیشه انگیزه اش زیاد است و همیشه هم علاقهمند باقی میماند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
- جس، خوبه یه سری به اونجا بزنیم.
- کجا، لنی؟
- اونجا، میدونی؟ آنجا، دور، دور، شاید یه جایی، یه دور جدی، یهچیز خاطر جمع باشه. باید یه جایی توی این دنیا《دور حسابی》پیدا بشه. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
همه دختریرا که لبخند به لب دارد، دوستدارند. تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست انجی
بهترین کتابها آنهایی هستند که چیزهایی را که خود آدم میداند بیان میکنند. 1984 جورج اورول
انسانها چگونه آخرین حرفهای پیش از مرگشان را انتخاب میکنند؟ آیا وخامت خودشان را احساس میکنند؟ آیا تقدیرشان این است که عاقل باشند؟ 5 نفری که در بهشت ملاقات میکنید میچ آلبوم
اگر زیاد بدانی زود پیر میشوی برادران کارامازوف 1 (2 جلدی) فئودور داستایوفسکی
عقابا رو میبینی؟ یه مشت از این داشته باشی میتونی مث عقاب بالا بپری، خیلی بالاتر از زمین. عکس عقاب رو پول معنیش همینه پیشروی دکتروف
قانون جاذبه شماره ۳۴
حتی هنگامیکه مردی وجود زن در کنارش را امری بدیهی میانگارد و او را ندیده میگیرد، هنوز هم میخواهد از اینکه او هنوز «همانجاست» اطمینان حاصل کند. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
اپیکور اصرار داشت که فکر ترسناک مرگ اجتنابناپذیر در برخورداری ما از زندگی دخالت میکند و هیچ لذتی را دستنخورده باقی نمیگذارد. چون هیچ فعالیتی نمیتواند اشتیاق ما را برای زندگی ابدی محقق سازد، همه فعالیتها از بیخ و بن بیهودهاند. آدمهای بسیاری از زندگی بیزار میشوند؛ حتی به طرزی طعنهآمیز تا مرز خودکشی. بعضیها در فعالیتی دیوانهوار و بیهدف غرق میشوند که معنایی جز اجتناب از درد ذاتی وضعیت بشر ندارد. خیره به خورشید اروین یالوم
هنگامی که از دنیای عادی مان خارج میشویم و تمام مرزها و تعصبات معمول را پشت سر میگذاریم، به ماجراجویی گرایش بیشتری پیدا میکنیم. ساحره پورتوبلو پائولو کوئیلو
«من در سویدای وجودش زندگی میکنم، مثل کشتیشکستهای خوشبخت…» نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
او پاره ای از وجودش را گرگ و پاره ای را آدم میداند و خیال میکند با این کار به پایان مسأله رسیده و آن را تمام و کمال تحلیل نموده است. گرگ بیابان هرمان هسه
در روزگاری که نفی هر چیزی تنها انگیزه زندگی در آن است، و از هر دوره ای مردمان به یکدیگر بیگانه ترند،ترس از آدمها جانشین ترس از خدا شده است. پیام کافکا و گروه محکومین فرانتس کافکا
«مشخصاً دربارهٔ زنها و اغلب مسائل جهان خیلی بیشتر از تو میدونم. بر اساس گفتههای فروید چیزی که زنها میخوان با اونچه که دربارهاش فکر میکنن یا به زبان میآرن کاملاً در تضاده. اگر خوب به این قضیه فکر کنی میبینی که چندان هم چیز بدی نیست چون مردها، بهطور معکوس، بیش از اونچه نشون میدن تابع اندام تناسلی و دستگاه گوارشی خودشون هستن.» سایه باد کارلوس روییز زافون
ولی همیشه این اقلیت است که ناخودآگاه رفتار نمیکند٬ و به نظرم آینده ی ما٬آینده ی همه٬ به این اقلیت وابسته است. زندانهایی که برای زندگی انتخاب میکنیم دوریس لسینگ
دریافتهام که عملکردن، دوستداشتن و رنجبردن بهراستی همان زندگیکردن است؛ اما زندگیای که آدم در آن روراستباشد و سرنوشتش را بپذیرد، مانند بازتاب پرشور و شادمانهی رنگینکمانی برای همه یکساناست. مرگ شادمانه آلبر کامو
تلاشتان به سمت حوزههایی معطوف شود که شما را هیجانزده میکنند و با مهارتهای طبیعی شما همخوانی دارند تا بدین ترتیب جاهطلبی و توانمندیهایتان در یک راستا قرار بگیرد. عادتهای اتمی جیمز کلیر
اگر بخت یارت بوده باشد تا در جوانی در پاریس زندگی کنی ، باقی عمرت را ، هر کجا که بگذرانی ، با تو خواهد بود ؛ چون پاریس ، جشنی است بیکران. پاریس جشن بیکران ارنست همینگوی
این دلیل دیگری ست که به خدا اعتقاد ندارم. منظورم این است که به رفتار آنهایی که اعتقاد دارند، نگاه کنید! ساحره پورتوبلو پائولو کوئیلو
چیزهایی هست که از دست رفتنشان را هیچ چیزی در دنیا نمیتواند جبران کند. لیدی ال رومن گاری
به این نتیجه رسیدهام که بیشترِ مردم بزرگ نمیشوند! ما، جای پارک خودمان را پیدا میکنیم و به کارتهای اعتباریمان افتخار میکنیم! ازدواج میکنیم و جرات میکنیم بچهدار شویم و به آن بزرگشدن میگوییم. اما فکر کنم بیشترین کاری که میکنیم پیر شدن است. ما تراکم سالها را در بدنهایمان و روی صورتهایمان این طرف و آن طرف میبریم اما معمولا خودِ حقیقی ما، کودک درونمان، هنوز بیگناه است و مثل گیاه مگنولیا خجالتی است. نامهای به دخترم مایا آنجلو
وقتی قرار بود کتاب را زمین بگذاری و سراغ زندگی واقعی بروی، آن وقت میفهمی دانشگاه واقعا هیچ چیز بهت یاد نداده است. ساندویچ ژامبون چارلز بوکفسکی
آدم سالها فقط در کنار زنی میماند که دوستش دارد. مفید در برابر باد شمالی دانیل گلاتائور
برای چند لحظه برخوردِ بینِ دو بدن اتفاق میافتد. برای چند لحظه، تلاقیِ دو ذهن. و برای چند لحظه، اتصال دو روح، بدون هیچ دروغ و نقابی.
من اینجام. تو اینجایی. همهٔ من. همهٔ تو. اینجا، در عشق.
بعد روی تخت دراز میکشیم و کمی با هم نفس میکشیم. به کریگ نگاه میکنم و اشکهایش را میبینم که روی صورتش جاری شدهاند. کریگ اینجاست، همهٔ او دقیقاً روی سطح و من میتوانم ببینماش.
کریگ میگوید: «حس متفاوتی داشت.»
میگویم: «آره. حس عشق داشت.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
مشامم از عطر آغوش تو پُر است؛ همان عطری که تو ناقلا هیچ وقت نمیگذاری به مراد دلم از آن سیراب شوم. دستهایم بوی اطلسیهای تو را به خود گرفته است و همهٔ پست و بلند اندامت را با پست و بلند اندام خودم حس میکنم… حس میکنم که مثل گربهٔ کوچولوی شیطانی در آغوش من چپیدهای و من با همهٔ تنم تو را در بر گرفتهام… احساس دست نوازشگرت (که این جور موقعها با من دشمنی دارد) دلم را از غمی که نزدیک دو سال است تلخیش را چکهچکه میچشم پُر کرد: آخر چرا تو نباید الان پیش من باشی؟ مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
قانون جاذبه شماره ۷۷
تنش و هیجانی که با حضور یک زیرک خود را با ظرافت نشان میدهد، به مرد احساسی مبهم از وجود خطر میدهد. اینک او اطمینان گذشته را به خود ندارد زیرا با زنی روبهروست، که چون موم در دستان او نرم نیست. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
گربه گفت:<اسمم را فراموش کرده ام. یکی داشتم، میدانم داشتم، اما از یک جایی به بعد دیگر #لازمش نداشتم. بنابراین از ذهنم پاک شد. >
مرد سرش را خاراند:<می دانم #فراموش کردن چیزهایی که دیگر آنها را لازم نداری کار ساده ای است……> کافکا در ساحل هاروکی موراکامی
ما مخلوقاتی در جستجوی معنا هستیم که باید با دردسر پرتشدن به جهانی دست و پنجه نرم کنیم که ذاتا معنایی ندارد. مامان و معنی زندگی (داستانهای رواندرمانی) اروین یالوم
آداب و رسوم ظریف دوستی، اگر صادقانه باشد دل را صفا میدهد. خوشیها و روزها مارسل پروست
او میخواست آزادانه، مثل همیشه، آوازهای خودش را بخواند. در جستجوی آبیها لوئیس لوری
عشق به طبیعت که نمیتواند هیچ کارخانه ای را بگرداند. دنیای قشنگ نو آلدوس هاکسلی
مردان ازدواج میکنند؛ به خانوادهی خود میبالند؛ گریهی کودکان را تحمل میکنند؛ هنگامیکه دیر به خانه میرسند، از توضیحدادن دلیل تأخیر، عاجز هستند؛ دهها وصدها زن را میبینند و دلشان میخواهد با آنان در ساحل قدم بزنند؛ برای زنان ناشناخته، لباسهای فاخر میخرند، حتی گرانتر از آنچه برای همسرشان فراهم میکنند؛ به یک روسپی پول میدهند تا کمبودهای احساسی آنها را جبران کند؛ به شرکتهای سازندهی لوازم آرایش، مؤسسات بدنسازی و رژیم غذایی مراجعه میکنند و برای افزودن به اقتدار خود، برنامه میریزند ولی هنگامیکه با مردان دیگر مواجه میشوند، هرگز دربارهی زنان حرف نمیزنند؛ بلکه دربارهی پول، کار و ورزش به گفتگو میپردازند… 11 دقیقه پائولو کوئیلو
از آخرین باری که گریسته بودم یک ابدیت میگذشت دمیان هرمان هسه
چجوری بقیه رمان میآید؟ کلبه آن سوی باغ 2 (2 جلدی) ناهید سلیمانخانی (منتظری)
پل مانند یک کتابٍ باز ،ادم رک و صاف و صادقی بود. به همین دلیل بود که بالا رفتن از درجات شغلی در واحد ویژه اش در اداره ی پلیس نیویورک با روحیات او سازگار نبود. این چیزی بود که خودش میگفت. «وقتی به مراحل بالاتر میرسی ، تمام اون خطوط سیاه و سفید برات خاکستری میشن. دختری که رهایش کردی جوجو مویز
من یاد گرفتم که میشود حتا کسی را که آزارت میدهد، دوست داشت. میدانم که میشود همزمان به کسی عشق ورزید و به او خیانت کرد. ممکن است من توی آن راهرو بهسمت آدم مناسبی آمده باشم؟ بهسمت شریکِ آرامشبخشام؟ بهسمت خودم؟ جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
از وقتی شناختمت، فهمیدم که میتوانم دوستت بدارم. خامی و جوانی من باعث جداییمان شد.
مدتی طول کشید تا بهزحمت به دیوانگیام پی بردم، از طرفی دنبال چیزی بودم که به آن «کمال مطلق خود» میگفتم. چنان لجوجانه و با کلهشقی دنبالش میگشتم که فکر کردم آن را یافتهام. یک روز آفتابی، همه چیز بر من روشن شد. همه چیز را شکستم و تسلیم نوعی یأس شدم و دیگر سعی نمیکردم با صرف وقت و رغبت در آن تعمق کنم.
بله عزیزم، قبل از اینکه دوباره با هم باشیم، قبل از آمدنت، خیلی چیزها در من مرد و هیچ چیز هم جایش را نگرفت. من دیگر به هیچ چیز باور نداشتم و حتی فکر میکردم که قلب وجود ندارد و حتی ارادهای محکم هم نمیتواند به دادش برسد.
تو را دیدم. آنجا، از خودم هیچ چیز نپرسیدم؛ بلد نبودم جوابت را بدهم؛ نمیدانم چرا یک بار دیگر سمت تو آمدم اینقدر طبیعی و راحت. اولش، شاید برای دیدنت بود. اما بعد فهمیدم و به این مطمئن هستم که به این خاطر بود که دوباره به باور رسیده بودم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
هیچ کس آن هنگام که از مادر به دنیا میآید، با خود چیزی نمیآورد. همه مال را از جایی دیگر بدست میآورند. میبند و میدزدند و میبخشند و میخورند و با مال مردم پادشاهی میکنند. عاقلان میدانند که کار عالم اینگونه است. سمک عیار 1 (2 جلدی) فرامرز بن خداداد بن عبداللهالکاتب
عزتنفس واقعی از شناخت درونی از اینکه شما فردی شایسته و با اعتمادبهنفس هستید و شایستگی زندگی خوب را دارید نشئت میگیرد. عزتنفس واقعی به معنای شناخت این واقعیت است که میتوانید کارهایی را که تمایل دارید انجام دهید و همانی باشید که میخواهید؛ یعنی توانایی موفق شدن در رابطهها را دارید و میتوانید از آنچه هستید راضی باشید. عزت نفس به زبان ساده رني اسميت - ويويان هارت
خویشتنداری شما را وادار میکند که تمایل را رها کنید، نه اینکه آن را برآورده نمایید. عادتهای اتمی جیمز کلیر
یک روز همسر پیر یک باستان شناس به من گفت: شوهرم را درست به این دلیل که یک باستان شناس است و دائما با اشیاء قدیمی سرگرم است دوست میدارم؛ چرا که قدر مرا، هر قدر که کهنهتر شوم، بیشتر میداند. حال مدتهاست که به من به عنوان یک ظرف بلور بسیار نازک نگاه میکند، و از من همانطور مراقبت میکند که از آن تنگ قدیمی بالای رف. او همیشه میترسد که یک نگاه بد هم آن تنگ گرانبها را میشکند، همانطور که یک صدای مختصر بلند، قلب مرا. 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
میخواست بداند او کجا زندگی میکند و اتومبیلش چیست، کجا کار میکند، چطور لباس میپوشد، آیا اندوهگین به نظر میرسد؟ همسر او را نیز دنبال کرد. مجبور بود بفهمد همسرش زیبا و خوشحال است و از او بچه دارد. گریه میکند چون امروز قلبش دوباره میزند. دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
میدوم. من برای دویدن ساخته شدهام؛ چون وقتی میدوی، میتوانی هرکسی باشی. خودت را به بدن نزدیک میکنی و دیگر چیزی بیشتر یا کمتر از یک بدن نیستی. مثل بدن به بدنت واکنش نشان میدهی. اگر برای برندهشدن میدوی، هیچ فکری جز فکرهای بدن نداری و هدفی جز هدف بدن نداری. بهنام سرعت و بهخاطر آن، خودت را محو میکنی. خودت را حذف میکنی تا بتوانی از خط پایان بگذری. هر روز دیوید لویتان
نکتهٔ اساسی در پایبند ماندن به یک عادت، این است که حس موفقیت به همراه داشته باشد – حتی اگر به میزان اندک باشد. حس موفقیت، سیگنالی است که میگوید عادت شما جواب داده و تلاشتان ارزشش را داشته است. عادتهای اتمی جیمز کلیر
آی! این بازگشت، دیشب، میان پاریس! باد، رود سن، ماه کاملِ تابان، زیبایی همه جا دور من، همه جا درون من سنگین از حمل تو، سبک از حس خوشبختی و امیدی که تو به من میدهی، سرمست و بشاش از میل وحشتناکی که در من میکاری! آی، پرسه در این شهر که اینقدر دوستش دارم، مخصوصاً که تو در منی! باد خنک شب در بلوزم، روی پوستم. هوس بازوانت. عطش لبانت و تشنگی. تشنهٔ طراوت آن لعل، آنجا که به هم مینشیند! وای از این لحظات شکوهمند و نفسگیر! چقدر سهمگین و بینظیر است و چقدر دلم میخواست قادر بودم این وضع را تا زمان آمدنت یکبند نگهش دارم! نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
پدرم چشمم را به روی آن باز کرده و به من یاد داده بود که نگاهم را از تمام چیزهایی بردارم که در این جا و این پایین از آنها شکایت داریم و بالا را نگاه کنم. دختر پرتقالی یوستین گردر
وانگهی خود شما خوب میدانید که دارید اشیا را از زاویه ای میبینید که دیدن شان تنها از آن زاویه الزامی نیست. / از ترجمه ی محمود حدادی تونیو کروگر توماس مان
دنیا هنوز آماده نیست. دنیا برای بچه دار شدن آمادگی ندارد. من دوست ندارم کسی را اذیت کنم. آنوقت چطور بچه ی خودم را اذیت کنم؟ امروز دیگر نمیشود بچه دار شد. فقط جمعیت زیاد میشود، آمار بالا میرود. حالا، ساده است، بچه دار میشوی، ولی بعد یک روز میرسد که بچه ات میآید توی چشمت نگاه میکند. چیزی نمیگوید، فقط نگاه میکند؛ همین. آنوقت چه میکنی؟ خودت را روی پاهایش میاندازی یا چی؟ خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
جلو پنجره اطاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودالی آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند، یکی از آنها تک خود را در آب فرو میبرد، سرش را بالا میگیرد، دیگری، پهلوی او کز کرده خودش را میجورد. من تکان خوردم، هر دو آنها جیر جیر کردند و با هم پریدند. هوا ابر است، گاهی از پشت لکههای ابر آفتاب رنگ پریده در میآید، ساختمانهای بلند روبرو همه دود زده، سیاه و غم انگیز زیر فشار این هوای سنگین و بارانی ماندهاند. صدای دور و خفه شهر شنیده میشود. این ورقهای بد جنس که با آنها فال گرفتم، این ورقهای دروغگو که مرا گول زدند، آنجا در کشو میزم است، خنده دارتر از همه آن است که هنوز هم با آنها فال میگیرم! زنده به گور صادق هدایت
چهل #قاعده صوفی مسلکانی که دلی باز و روحی در پرواز دارند:
قاعده17: آلودگی اصلی نه بیرون و در ظاهر، بلکه در درون و دل است. لکه ی ظاهری هر قدر هم بد به نظر بیاید، با شستن پاک میشود، با آب تمیز میشود. تنها کثافتی که با شستن پاک نمیشود حسد و خباثت باطنی است که قلب را مثل پیه در میان میگیرد. ملت عشق الیف شافاک
عشق به یک ماده ی مخدر میماند، در آغاز احساس سرخوشی و تسلیم مطلق به آدم دست میدهد، روز به روز بیشتر میخواهی، هنوز معتاد نیستی اما از آن احساس خوشت میآید و فکر میکنی میتوانی در اختیار خودت داشته باشیش، چند دقیقه به معشوق میاندیشی و بعد سه ساعت فراموشش میکنی. اما کم کم به آن شخص عادت میکنی و کاملاً به او وابسته میشوی، حالا دیگر سه ساعت به او فکر میکنی و دو دقیقه فراموشش میکنی. اگر در دسترس ت نباشد همان احساسی را داری که معتادهای خمار دارند. معتاد برای به دست آوردن مواد، تن به هر کاری میدهد و تو هم حاضری به خاطر عشق دست به هر کاری بزنی. پس تنها باید به کسی عشق بورزیم که میتوانیم او را در کنارمان داشته باشیم. کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم پائولو کوئیلو
«اما من باید یک شوهر داشته باشم، عزیزم. همهٔ زنها باید یک شوهر داشته باشند.» رنگینکمان دیوید هربرت لارنس
زندگی کوتاه بود. ترجیح میدادم حتی به حومه تبعید شوم تا این که با کسانی زندگی کنم که زندگی را برایم سختتر میکنند. زندگی بهتر (مجموعه 2 داستان) مجموعه داستان آنا گاوالدا
مشکلات زنا دور یک موضوع میگرده: زن به دنیا اومدن جنس ضعیف (گزارشی از وضعیت زنان جهان) اوریانا فالاچی
«تو یه جای ناراحت ولی آزاد خوابیدن ، بهتر از خوابیدن تو یه جای راحت بدون آزادیه» ولگردهای دارما جک کرواک
بزرگ تا خوابیدهخانم را دید، دست از نی زدن برداشت. خوابیدهخانم دید «سمرقند» و «ریحان» دارند از اژدر چشمه برمیگردند. شانههای سمرقند خیس خیس بود. سبو از شانه چپ به شانه راست داد.
مرصع خنده خنده کنان گفت: «دخترا! اوشانان!»
دخترها بلند بلند خندیدند و ریحان به پهلوی مرصع زد و دلجویان به خوابیدهخانم گفت: «بخواهی بمانم تا سبوت ره پر بکنی؟» مرصع خنده زنان گفت: «ای ریحانه! سادهایی؟ این از الکی آخرسرتر بیایه که ماها نباشیم.»
خوابیدهخانم گردنه را رد کرد و برگشت به بزرگ نگاه کرد. بززگ سرپا ایستاده ونگاهش میکرد. بیوهکشی یوسف علیخانی
عیب و نقصهای دنیا کم کم اصلاح میشوند. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
وقتی میخواهد شما را بیرون ببرد و از شما میخواهد برنامه ریزی آن را به عهده بگیرید، علایق و سلیقه او را نیز به اندازه علایق خود در نظر بگیرید. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
سفر که نباید یک نفره باشد؛ یک کتاب مشترک مثل فرار با یک همراه است. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
زمستون فقط فصلِ پولداراست! اگه پولدار باشی سرما برات یه شوخیه که میتونی با پالتو پوست کلکشو بکنی و گرم بشی و تازه بعدش بری اسکی! اگه بدبخت باشی سرما برات یه بلای آسمونیه! اونوقت یاد میگیری چجوری از منظرههای پوشیده از برف متنفر باشی! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
برایم پشیزی ارزش ندارد که همین الان چه گفتم. نامناپذیر ساموئل بکت
از قدیم خبر داشتم که پول چرک کف دست است و زندگی هم گندبازاری است برای خودش. نمیشود گفت آدم مذهبیای هستم. به نظرم همه چیز بخت و بداقبالی محض است توی دنیایی که همه چیز آوار شده روی سرمان و حتی ایزدان هم از ما متنفرند. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
در من همچون شبحی مینگریست. همچون یک مرده. او مرا همه جا کشته بود، به غیر از خاطراتش. آخرین انار دنیا بختیار علی
میشود به کسی که فکر میکند منطق، یا به عبارت ملایمتر «معقول بودن» ، نسبتی با عاشقیخوب بودن ندارد و حتا شاید با آن در تضاد هم هست، حق داد. شاید دلیلش این باشد که ما عشق را یک احساس میدانیم، نه یک دستاورد فکری. یک آدم منطقی یا معقول کسی نیست که صرفاً به منطق علاقهمند است یا کسی که به شیوهای رباتوار و سرد سعی میکند حسابکتاب و تحلیل را جانشین مهربانی یا اشتیاق کند. وقتی تحتتأثیر یک توضیح دقیق قرار میگیریم یعنی منطقی هستیم؛ بنابراین فرد منطقی بهراحتی عصبانی نمیشود و بهسرعت قضاوت نمیکند. هنر همچون درمان آلن دوباتن
#نگاه مثل دستی است که میخواهد آب روان را در خود نگاه دارد و این مقایسه نیرویی باور نکردنی در من ایجاد میکند. آری، #چشم متوجه میشود ولی دقت نمیکند، باور میکند ولی نمیپرسد، دریافت میکند ولی جست و جو نمیکند. خالی از خواهش، بی گرسنگی، بی پیکار. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
تو دوران دبیرستان یهبار تقریبا یه همچین حسی رو داشتم. البته تا حدودی شبیه حسوحال الانم بود، اما خیلی کوتاه. اون زمان، بچه بودم و احساسی که داشتم جوابی نداشت، متقابل نبود، اما الان کاملا فرق داره. وقتی به این زن فکر میکنم، قلبم درد میگیره و دیگه توان این رو ندارم که بخوام به کس دیگهای فکر کنم. حالا یه آدم بالغ و عاقلم و طرفمقابلم هم همینطور و هر دومون با هم رابطهی عاطفی داریم، اما نمیدونم چرا اینطوری دیوانه شدم. اگه بیشتر از این بخوام بهش فکر کنم، سلامتیم هم بهخطر میافته. 1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
لذت همیشه مفید است و قدرت مطلق و بیحد،ولو بر یک مگس،برای خود لذتی دارد. انسان طبعا خودکامه است و از رنج دادن دیگری خوشش میآید. قمارباز (از یادداشتهای 1 جوان) فئودور داستایوفسکی
«اگه اینجا بمونی باید تصور کنی هیچچیز دیگهای جز این زندان و زنهای توش وجود نداره، اگه اینجوری فکر نکنی نمیتونی دووم بیاری.» دعا برای ربودهشدگان جنیفر کلمنت
گاهی وقتها ،هر قدر هم چیزی گرون باشه،آدم باید بهاشو بده. هری پاتر و فرزند نفرین شده جی کی رولینگ
منتظرت هستم و خودت خوب میدانی. تمام روز منتظرت هستم. دیگر نمیدانم باید چگونه فریادش کنم یا به چه زبانی به تو بگویم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
آنجا در پسِ پشت، در ابتدای زندگی، یک نقطهی روشن هست و پس از آن همه چیز به سیاهی میگراید و هی سیاهتر میشود و هی با سرعت پیش میرود – به نسبت معکوس با مجذور فاصله از مرگ. مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی
پاهایم توی کفش شبیه هم بودنپ. حتی زخم هم دیده نمیشد.
«هیولایی، با اون پای زشتت.» این چیزی بود که مام گفته بود. بارها و بارها، تا وقتی که وادار شدم همه چیزم را بگذارم پای اینکه دیگر حرفش را باور نکنم.
دیگر هیچ وقت مجبور نبودم این جمله را بشنوم.
سوزان را نگاه کردم و پرسیدم: «همه ش همین بود؟ فقط لازم بود چند ماه تو بیمارستان باشم تا درست بشه؟» کل زندگی ام به خاطر آن پا رنج کشیده بودم.
توی چشمهای سوزان اشک جمع شد. «مادرت نمیدونسته.»
گفتم: «چرا میدونست. دنبال یه دلیل بود تا ازم متنفر باشه.» جنگی که بالاخره نجاتم داد کیمبرلی بروبیکر بردلی
یک قانون بشری: برای اینکه یک آدم را نسبت به چیزی حریص کنی، فقط باید کاری کنی که رسیدن به آن چیز مشکل باشد. کلبه عمو تام (پالتویی) هریت بیچراستو
گالیله که به حقیقت علمی مهمی دست یازیده بود، به محض احساس خطر، به آسانی هرچه تمامتر از آن چشم پوشید و این چشمپوشی، از یک نقطهنظر درست بود؛ زیرا چنان حقیقتی ارزش سوزاندهشدن را نداشت. اینکه زمین یا خورشید کدام گرد دیگری میچرخد، بهراستی اهمیت آن را ندارد که اینهمه دربارهاش گفته شود و در یک کلام، پرسشی بیهوده است. افسانه سیزیف آلبر کامو
در ذهن خود دائماً با خدا صحبت میکرد و میگفت: «خدایا، تو برای رفع گرسنگی مگر به چند روح سرگشته و پریشان نیاز داری؟» و خدا در سکوت پایانناپذیر خود، بیآنکه حتی پلک بر هم بزند به چشمهای او خیره میشد. سایه باد کارلوس روییز زافون
در غم و در شادی، کاملاً با تو زندگی میکنم. هر روز خودم را حیوانتر احساس میکنم و اصلاً اهلی نیستم. از نظر فیزیکی، عادتکرده به اینکه تقریباً در تمام طول روز لخت بمانم، با پوستی آفتابسوخته، تنبلی، تمایلات سرخورده و حالت درازکش، اینها برایم آزادی و آرامش و تأنی در حرکات میآورد که فقط شبیه زندگی وحوش است. هی جُم میخورم، با طمأنینهای لطیف و ناگهانی، بدون ذرهای حرکت اضافی مگر در موارد ضروری. به این حالتم آگاهم و در این لحظات خودم را زیبا حس میکنم. این هم خیلی ساده برای اینکه تخیل تو سرشار شود و وقتی به من فکر میکنی بتوانی کمی مرا به خیالت بکشی. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
فقط کسی را میتوانم دوست بدارم که آزاده باشد و احساسات مرا بفهمد و محترم بدارد. شبهای روشن فئودور داستایوفسکی
مردم عادی مجبور نیستند تصمیم بگیرند که چه چیزی ارزش بهخاطرسپردن دارد. شما سلسلهمراتب دارید؛ شخصیتهای تکراری، تکرار رخدادها و پیشبینی هم کمک میکند. همچنین تاریخچهٔ طولانی چیزهای مختلف، همچون پنجهای شما را محکم میگیرد. ولی من مجبورم دربارهٔ میزان اهمیت هر خاطره تصمیم بگیرم. من فقط یک مشت از آدمها را بهیاد دارم و حتی به همین تعداد هم باید محکم بچسبم تا فراموش نشوند؛ چون تنها نوع تکرار در زندگی من هستند. تنها راه من برای دوباره دیدن این آدمها این است که در ذهن خودم احضارشان کنم. هر روز دیوید لویتان
82 سال عمر من نشان داد که بالاخره مردن امری است قطعی و حتمی برای همه، انگار شاگرد مدرسه ای بودم که از دنیا میرفتم و اگر این گفته بتواند مرا تبرئه کند بی میل نیستم اضافه نمایم که: در آن سن و سال هنوز هم حالت کنجکاوی و عشق به تلف کردن وقت در بازیهای بچگانه در طبیعتم وجود داشت. بله، و این وضع ادامه داشت تا این که بالاخره یک وقت فهمیدم دیگر بازی بس است. گرگ بیابان هرمان هسه
«فرصت» ، از زمان سرچشمه میگیرد ، در عشق
، لازمان جاری ست _ و معجزه در این است که هر جریانی به زمان محتاج است الا عشق 1 عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
(مولوی): خدای متعال غم را آفرید تا از ضدش سعادت بزاید. بیهوده نیست که به این دنیا عالم فساد میگویند. در این جا همه چیز با ضدش پدید میآید و با ضدش شناخته میشود. تنها پروردگار است که ضد ندارد. از این رو همیشه راز میماند. ملت عشق الیف شافاک
میرا لخت شد. پیراهنش را٬ شلوار کوتاهش را و جوراب هایش را درآورد. شلاقش زده بودند. جای ضربهها روی بدنش پیدا بود. خواستم در این باره حرفی بزنم ولی دیدم لبخند میزند و فهمیدم که دیگر حرفی نمانده است و همه چیز به خوبی جریان دارد. من هم لبخند زدم و او دید که یک دندان ندارم. . با قدمهای بلند به طرف وان آمد و در کنارم دراز کشید. سنگین بود و خیس. سرم را زیر آب برد و مرا بوسید. آب٬ دهان هردومان را پر کرده بود. موهای سیاهش در اطراف مان شناور بود. از لثه ام هنوز خون میآمد و آب سرخ رنگ بدنش را پوشانده بود. دوباره بلند شد و خودش را آرام به رویم انداخت و دیگر تکان نخورد. در سطح آب فقط موهایش پیدا بود و دهان سیاه نیمه بازش. میرا کریستوفر فرانک
بیشتر مردم فکر میکنند که بیماری روانی مسئلهای مربوط به خلقوخو و شخصیت آدمهاست. فکر میکنند افسردگی نوعی غمگینبودن است و تصور میکنند که اختلال وسواس اجباری هم نوعی سختگیربودن و عصاقورتدادگی است. فکر میکنند روحْ بیمار است، نه بدن. فکر میکنند این چیزی است که تا حدی اختیارش در دست توست.
من میدانم اینها چقدر اشتباه هستند. هر روز دیوید لویتان
عادتها ضروری هستند، اما برای رسیدن به درجهٔ استادی کفایت نمیکنند. آنچه بدان نیاز دارید، ترکیبی از عادتهای ناخودآگاه و رویکرد حسابشده است.
عادتها + رویکرد حسابشده = تسلط عادتهای اتمی جیمز کلیر
ابدیت یعنی حیات بی پایان، محلی برای پرواز دائمی پرنده عشق تا شادی قلب مان را به بیشترین درجه برساند. بلندیهای بادگیر امیلی برونته
بعضی آدم ها، از درک آنچه میبینند، از درک آنچه زندگی آن را ساخته است، ناتوانند و یک عمرطوری سخن پراکنی در مورد آدمها میکنند که گویی درباره آدم مصنوعی حرف میزنند و در مورد چیزها طوری صحبت میکنند که گویی چیزها روحی ندارند و خلاصه میشوند در آنچه، به لطف الهامات ذهنی، میتوان درباره شان گفت ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
برا فراموش نکردنش خیلی سعی کردم ولی خب قبول کنین که هرچهقدر هم کسی رو دوست داشته باشین اگه برا مدت طولانی نبینیش چهرهاش از یادتون میره. نام من سرخ اورهان پاموک
خداوند استعداد خاصی به تو ارزانی داشته. حالا این وظیفه توست که این استعداد را بپرورانی. چون کسی که استعداد خدادش را هدر میدهد، گوساله ای بیش نیست. بادبادکباز خالد حسینی
هیچوقت نمیفهمی چه کسی در کمین توست یا شکل مرگ منحصربهفرد تو چگونه خواهد بود. مرگ تو همیشه منحصربهفرده حتی اگه رفتنت از این دنیا، مثل خیلیهای دیگه، مثل یک بلای ناگهانی باشه. معمولا علامتهای خطری هست، یه بیماری ارثی یا بیماری همهگیر، تصادف اتومبیل، سانحهی هوایی، فرسودگی یکی از اعضای بدن، حملهی تروریستی، رانش زمین، خارج شدن قطار از روی ریل، حملهی قلبی، آتیشسوزی، هجوم شبانه به خونهات، یا گم شدن توی منطقهای خطرناک به محض ورودت به شهری ناشناخته… شیفتگیها خابیر ماریاس
ای گندمهایی که نخست همچون خرده گیاهی سبز میرویید، بگویید ساقهٔ خمیده تان کدامین خوشهٔ زردگون را به بار خواهد آورد! مائدههای زمینی و مائدههای تازه آندره ژید
تاک. تو به جرم گمراه کردن و به انحراف کشیدن جوانان گناهکار شناخته شدهای. حکم میدهم که آنقدر از بیضههای رشد نیافتهات آویزان بمانی تا بمیری. زورو اتحادیه ابلهان جان کندی تول
یک زیرک از متفاوت بودن نمیهراسد. به همین خاطر هرگز بازیچه دست کسی نمیشود و یا به صف مرواریدهای دور انداخته شده اضافه نمیشود. او کارهای نامتناسب با شأن و شخصیت خود انجام نمیدهد و اجازه نمیدهد که مرد او را تنها برای سوء استفاده بخواهد. از اینکه ۳۰ ساله یا ۴۰ ساله شود نمیترسد. او هر سنی که داشته باشد احساس بهترین بودن دارد. او خود را با معیار سنی رسانهها تعریف نمیکند. او به خاطر اینکه دیگر ۱۸ ساله نیست احساس معیوب بودن یا از رده خارج شدن نمیکند. او چه مجرد باشد چه متأهل یا بیوه، احساس خوبی در مورد خود دارد. زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
در دنیای ما، در دنیای مردان کوچک و زخمخوردهای مثل من و شما، انسان اگر سزاوار وصال عشق باشد یا نباشد، بسیار محک میخورد. آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
خطایی که همیشه وسوسه میشویم مرتکب شویم این است که نقصهای موجود را فقط مختص به همسرمان بدانیم. جنبههای نومیدکننده و آزارندهٔ شخص خاصی را بشناسیم و نتیجهگیری کنیم که خیلی بدشانس بودهایم. درگیر کسی شدهایم که در ظاهر دوستداشتنی است، اما معلوم شده بهطور عجیب و غریبی معیوب و آشفته است. چه سرنوشت ننگینی! چه معضل غیرقابلحلی! در نتیجه در اطرافمان دنبال شریک زندگی جدیدی میگردیم که در نهایت به چیزی دست یابیم که همیشه میدانستیم انتظارمان را میکشد: یعنی یک رابطهٔ بدون مشکل. تکانههای عاشقانهٔ ما مدام تجدید میشوند. همهچیز و همهکس را مقصر میدانیم بهجز امیدهایمان. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
اینجاست که میبینی پیرمرد شدهای، هیچ وقت به معنی واقعی خوابت نمیبرد، اما دیگر بطور واقعی هم زندگی مکیکنی، فقط در حال چُرتی… حتی نگران هم که هستی باز توی چرتی… قصر به قصر لویی فردینان سلین