در بسیاری لحظات، کهنه و نو، لذت و درد، وحشت و شادی به گونه ای عجیب و غریب با هم مخلوط میشدند، گاه در بهشت بودم، گاه در جهنم، معمولا در آن واحد در هر دو جا. گرگ بیابان هرمان هسه
او از این به بعد چه بود؟… غذای سادهای برای دندانهای قحطی زده، لقمه گرم و نرمی برای معدههای وحشی… سپید دندان جک لندن
هدف از نگاه کردن به هنر این نیست که به ما یاد بدهد دقیقاً مانند آن هنرمند واکنش نشان دهیم؛ باید شیوهٔ بنیادی او الهامبخش ما باشد؛ یعنی باید بفهمیم چهچیز یک قطعهٔ خاص از طبیعت را بیشتر دوست داریم، تجربیاتمان در این مکانهای خاص طبیعت را جدی بگیریم و دربارهٔ اشتیاقمان انتخابگر باشیم، تا اینکه طبیعت بتواند در تصورات ما به نیروی باثباتتر و درمانگرتری تبدیل شود. هنر همچون درمان آلن دوباتن
گرچه مرگ از تعهدهایمان به زندگی میتواند آزادمان کند، از تعهدهایمان به خودمان نمیتواند، به ویژه از نخستینشان؛ یعنی زندگی برای ارج و هنروری. خوشیها و روزها مارسل پروست
دانش نباید در برابر قدرت سر خم کند. سینوهه پزشک مخصوص فرعون 1 (2 جلدی) میکا والتاری
(ریچل لیند): خدا را شکر که آنی و گیلبرت بالاخره قرار است با هم ازدواج کنند. همیشه در دعاهایم از خدا خواستهام چنین اتفاقی بیفتد.
لحن خانم ریچل طوری بود که گویا از سودمند بودن (مستجاب شدن) دعاهایش اطمینان داشت. آنی شرلی در خانه رویاها (جلد 5) لوسی ماد مونتگومری
وقتی چیزی را که کس دیگری دارد نمیخواهی، تقریباً دیگر هیچ موقعیتی وجود ندارد که بتوانی درگیرش شوی جزء از کل استیو تولتز
در تبادل نظر مکتوبی از وی (شوپنهاور) سوال شد که آیا ازدواج خواهد کرد؟
_قصد ندارم ازدواج کنم، زیرا تنها باعث نگرانی ام میشود.
و چرا این طور خواهد شد؟
_حسودی خواهم کرد، زیرا همسرم به من خیانت خواهد کرد.
چرا این اندازه اطمینان دارید؟
_زیرا لایق آن خواهم بود.
چرا اینگونه است؟
_زیرا ازدواج کرده ام! درمان شوپنهاور اروین یالوم
خیلی سخت است که در کارتان کمالگرا باشید و در عین حال، از خوار شمردن آن کار بدتان بیاید. هویت میلان کوندرا
زمانی که بجا باشد، سخن یک نفره را بیشتر از دو نفره دوست دارم. مثل این است که شخصی را تماشا کنی که کتابی را به سرعت برایتان مینویسد: آن را مینویسد، آن را بلند میخواند، به آن عمل میکند، بازنگری میکند، آن را مزهمزه میکند، از آن لذت میبرد، از لذت بردن شما از آن لذت میبرد، و آنگاه تمام آن را پاره میکند و به دست باد میدهد. عملی است آسمانی، زیرا در اثنایی که او بدان مشغول است، برایش حکم خدا پیدا میکنید مگر آنکه چنین شود که شما ابله بیحوصله و بیاحساسی از کار درآیید که در آن صورت، آن نوع سخن تک گویانهای که منظور من است هرگز به میان نمیآید. پیکره ماروسی هنری میلر
مسأله، برای من فوقالعاده جدی است. مردی هستم که در جامعه، و در میان مردم روشنفکر، اهمیت و احترامی دارم بیش از آنچه لازم باشد… دو بار در زندگی شکست خوردهام و این شکستها بسیار برای من اهمیت داشته زیرا که باعث شده است از هدفهای خود در زندگی باز بمانم…
من در زندگی دارای هدفهای مشخص و روشن، و در عین حال درخشانی هستم؛ و هنگامی که میگویم «در زندگی گذشتهٔ خود شکست خوردهام» منظورم این است که متأسفانه، زنانی که با من زندگی میکردهاند دارای هدف و برنامهیی نبودهاند… این شکستها تا به آن درجه روح مرا آزرده بود که تصمیم گرفتم کنج خانهام بنشینم و پا از خانه بیرون نگذارم، و تنهایی و تنها ماندن را به ازدواج و تشکیل مجدد خانواده، و در هر حال به زندگی با زنی که برای سومین بار مرا با شکست روبهرو کند ترجیح بدهم. فکر کرده بودم که بهترین راه برای شکست نخوردن در ازدواج، ازدواج نکردن است.
اما سرنوشت حکم دیگری کرد و من و تو را بر سر راه یکدیگر قرار داد. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
ﺧﯿﻠﯽ از آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻫﺎ دﯾﮕﺮ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﻫﺮ اﯾﺮاﻧﯽ، اﮔﺮﭼﻪ ﻇﺎﻫﺮش آرام ﻧﺸﺎن ﺑﺪﻫﺪ، ﻫﺮﻟﺤﻈﻪ ﻣﻤﮑﻦ
اﺳﺖ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﻮد و اﻓﺮادی را ﺑﻪ اﺳﺎرت ﺑﮕﯿﺮد. ﻣﺮدم ﻫﻤﯿﺸﻪ از ﻣﺎ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﻋﻘﯿﺪه ﻣﺎن درﺑﺎره ی ﮔﺮوﮔﺎن ﮔﯿﺮی ﭼﯿﺴﺖ، و ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ «وﺣﺸﺘﻨﺎک اﺳﺖ» اﯾﻦ ﭘﺎﺳﺦ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ رو ﺑﻪ رو ﻣﯽ ﺷﺪ. اﯾﻦ ﻗﺪر از ﻣﺎ درﺑﺎره ی ﮔﺮوﮔﺎن ﻫﺎ ﺳﻮال ﻣﯽ ﮐﺮدﻧﺪ ﮐﻪ ﮐﻢ ﮐﻢ داﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﺮدم ﮔﻮﺷﺰد ﻣﯽ ﮐﺮدم آن ﻫﺎ ﺗﻮی ﭘﺎرﮐﯿﻨﮓ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ. ﻣﺎدر ﻣﺸﮑﻞ را اﯾﻦ ﻃﻮر ﺣﻞ ﮐﺮده ﺑﻮد ﮐﻪ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ اﻫﻞ روﺳﯿﻪ ﯾﺎ ﺗﺮﮐﯿﻪ اﺳﺖ. ﺑﻌﻀﯽ وﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻢ: «دﻗﺖ ﮐﺮده اﯾﺪ اﯾﻦ ﭼﻨﺪﺳﺎﻟﻪ ﺗﻤﺎم ﻗﺎﺗﻼن زﻧﺠﯿﺮه ای آﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﺑﻮده اﻧﺪ؟ وﻟﯽ ﻣﻦ اﯾﻦ را ﺑﺮ ﺿﺪ ﺷﻤﺎ اﺳﺘﻔﺎده ﻧﻤﯽ ﮐﻨﻢ». عطر سنبل عطر کاج فیروزه جزایری دوما
فقط آنچه را که دو دستی چسبیده ای از دست میدهی جایی که کوه بوسه میزند بر ماه گریس لین
این توانایی ما در پذیرفتن آنچه میخواهیم به خودمان بقبولانیم و سر خودمان کلاه بگذاریم تا پایه اعتقادات ما دچار تزلزل نشود، پدیده ای محسور کننده است. ظرافت جوجهتیغی موریل باربری
چه خوش است هنگامی که غمی به دل داری، به گرمای بستر پناه ببری و آنجا فارغ از هر کوشش و هر مقاومتی، حتی سر به زیر پتوها فرو برده و چون شاخهها در باد پاییز، بنالی. اما بستری از این بهتر هست؛ آکنده از بوهای ملکوتی و آن بستر نرم و شیرین، بستر رخنهناپذیر دوستی ماست. دلم را وقتی سرد و غمگین است، لرزان از سرما بر آن میخوابانم. حتی اندیشهام را هم در بستر محبت گرممان دفن میکنم. دیگر چیزی از بیرون درنمییابم و دیگر سر دفاع از خود ندارم، خلع سلاحم؛ اما به معجزهی محبتمان در جا دژنشین و شکستناپذیر میشوم و از دردم و از شادی داشتن اعتمادی که دردم را در آن پنهان کنم، میگریم. خوشیها و روزها مارسل پروست
کنار مردی ایستادهام که مرا دوست دارد؛ درحالیکه بچهاش در درون من رشد میکند. با تمام اینها، اگر هنوز هم تنها هستم، پس قرار است همیشه همینطور باشد. من همیشه تنها خواهم بود. یعنی ازدواج، اصلا یک شروع تازه نیست؟ آیا ازدواج صرفا یکجور ادامهدادن است؟ جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
بسیار اندکاند کسانی که به گیاهان خاردار و بهظاهر خشن تمایل دارند. حال آنکه در این عالم دوای بیشتر دردها از این نوع گیاهان به دست میآید.
باغ عشق هم مگر اینطور نیست؟ اگر فقط خوشیها و راحتیها را جمع کنیم و دشواریها را رها کنیم، میتوان این را «عشق» نامید. دوست داشتن زیبا و پس زدن زشت آسانترین کار است. مهم این است که بتوانی هم خوب را دوست داشته باشی هم بد را؛ بدون اینکه بینشان فرق بگذاری. ملت عشق الیف شافاک
بعضی از شما آنقدر در زندگی سختی کشیدهاید که تسلیم شدهاید. حکم شیئی را دارید که امواج دریا مدام آن را با خود به ساحل میآورند و باز با خود به دریا میبرند. برایتان سخت بوده به این بازی ادامه دهید بههمینخاطر کنار کشیدهاید و دست از بازی برداشتهاید. اما همچنان هستید و همچنان سرِ کارتان میروید. هنوز غذا میپزید و از فرزندانتان مراقبت میکنید و سعی دارید در حد استاندارد باشید. اما همیشه احساس میکنید عقب هستید و شکست خوردهاید. خودت باش دختر ريچل هاليس
هیچکس از من نپرسید که در کدام خانه، در کجا، پشت کدام میز، در کدام تختخواب و در کدام مملکت، دوست دارم راه بروم، بخورم، بخوابم و… سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
اگه فقط برای یه هفته تصور کنی کریگ با همهٔ ایرادهاش، مرد خوبیه، دوسِت داره و سخت تلاش میکنه که از دستت نده وقتی مغزت این اطلاعات رو بپذیره اونوقت دلیلی پیدا میکنی که اونو تأیید کنی. شاید به یه تجدید دیدار نیاز داری. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
سادهتر است که آدم پیش خودش خیال کند کسی دارد با خودش حرف میزند تا اینکه بپذیرد این شخص او را مخاطب قرار داده است. وقتی آدم مخاطب کسی باشد، میبایست تلاش بیشتر و شرم آورتری بکند تا بتواند هم صحبتش را ندیده بگیرد. 1 زن بدبخت ریچارد براتیگان
تعیین مرزبندیهای مناسب، به این معنی نیست که نمیتوانید شریکتان را کمک یا حمایت کنید، یا اینکه خودتان مورد کمک یا حمایت قرار گیرید. شما باید هردو از یکدیگر حمایت کنید. اما تنها در صورتی که انتخاب خودتان باشد که حمایت کنید یا مورد حمایت واقع شوید. نه به این خاطر که احساس کنید که مجبور به چیزی یا مستحق چیزی هستید. هنر ظریف رهایی از دغدغهها مارک منسون
بیشتر از آزادی به عشق نیاز دارم. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من
من که قدر گهر پاک تو را میدانستم
زچه مفقود الاثر شدی ای گهر کانی من من زندهام (خاطرات دوران اسارت) معصومه آباد
یهودیها از نواده دیو سفیدند، لج میکنند. این چیزیست که همه میدانند. خداحافظ گاری کوپر رومن گاری
نسلی از زنان و مردان جوان و قوی دارید که دوست دارند جانشان را فدای چیزی کنند. تبلیغات رسانهها باعث شده این آدمها دائم دنبال اتومبیل و لباسهایی باشند که اصلا به آنها نیازی ندارند. چند نسل است که آدمها شغلهایی دارند که از آن متنفرند و تنها دلیلی که ولشان نمیکنند این است که بتوانند چیزهایی را بخرند که به هیچ دردشان نمیخورد.
در دورهی نسل ما هیچ جنگ بزرگی اتفاق نیفتاده. هیچ رکود اقتصادی طولانی پیش نیامده. ولی ما یک جنگ بزرگ بر سر روح داشتیم. ما یک انقلاب بزرگ علیه فرهنگ داشتیم. رکود بزرگ، زندگی ماست. روحمان است که راکد شده.
باید این زنان و مردان را به بردگی بگیریم تا معنای آزادی را بهشان بفهمانیم. باید با ترساندن، شجاعت را یادشان بدهیم. باشگاه مشتزنی چاک پالانیک
پارهای شبها دلش او را به کاکل تپهای میکشاند، زیر ستارهباران شب میلمید و همهٔ بیتهای عاشقانهای که در یاد داشت به آواز میخواند؛ شوریدهسر و بیقرار. کلیدر 1 و 2 (5 جلدی) محمود دولتآبادی
وقتی عدهای بدی میکنند، بدبینی مثل دود پخش و پلا میشود. دود هم که عقلش آنقدر نیست که بفهمد توی چشم کی برود توی چشم کی نرود. اول میرود توی چشم عاشقها. 1001 سال شهریار مندنیپور
چه آسان است که خاطرات بد در خاطر شما بیاید؛از یاد بردنشان سختاست. اما آنکه سر رستگاری خود را داشته باشد راهش را خواهد یافت و یا ولو نه به آن دلیل،فقط برای حفظ شادی اکنونش. روزی که فضاییها آمدند رابرت شکلی
ارزش تجربه، چه واقعی و چه غیرواقعی و خیالی، در این است که چطور زندگی کردن را یا چطور زندگی نکردن را به ما نشان میدهد. من با خواندن دربارهٔ شخصیتهای مختلف و پیامد تصمیمهایشان تغییر را در خودم متوجه میشدم. من راههای جدید و متفاوتی برای گذر از اندوه و شادیهای زندگی کشف میکردم. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
بخت آدمها شب یلدا عوض میشود ،ستاره ی قبلی ات میمیرد و ستاره ای جدید به دنیا میآید. یوسفآباد خیابان سی و سوم سینا دادخواه
من از خانوادهام انتظار مهربانی دارم؛ ابراز کلامی و فیزیکیِ پذیرش و حمایت از همهٔ اعضای خانواده نسبت به همدیگر. البته ما جروبحثهای بین بچهها (و والدین) را داریم، بااینحال، خانهٔ ما مکانی است که میتوانیم آن کسی باشیم که هستیم و توقع داشته باشیم به همین علت دوستمان داشته باشند. همین عشق واقعی و بیقیدوشرط است که واحد خانواده را تبدیل به پناهگاه میکند و خانهٔ خانوادگی را به جایی که در پایان یک روز درسی یا یک روز کاری یا بعد از یک دوستپسر و از بین رفتن آیندهای که حولوحوش او برنامهریزی شده، به مکانی برای بازگشت به آرامش و آسایش مبدّل میشود.
در بیرون از واحد خانواده، تجربهٔ من این است که محبت بین دوستان، آشنایان و حتی غریبهها بیشتر یک رسم است. بعد از مرگ خواهرم، بهشدت موردِمحبت دوستان قرار گرفتم. مردم کارتهای تسلیت نوشتند، شام درست کردند، گل آوردند. یکی از دوستان یک بوتهٔ یاس در حیاطم کاشت و آن را در جایی قرار داد که هر وقت در آشپزخانه هستم بتوانم آن را ببینم. بوته بزرگ شد و هر بهار با غنچههای تیرهٔ معطر سنگین میشود. هروقت آن گل را میبینم به آنماری و به دوستم هِدر که آن گل را برایم کاشت فکر میکنم. تولستوی و مبل بنفش نینا سنکویچ
دستها چیزهای خیلی خوبیاند، بهخصوص بعد از اینکه از عشقبازی برگشته باشند. در قند هندوانه ریچارد براتیگان
اما وقتی رابطه ادامهدار میشود بیشتر و بیشتر در مورد نقصهای شریک خود دغدغه پیدا میکنیم و اغلب تناقضی آزاردهنده در اینجا وجود دارد: چیزهایی که ما را عصبانی میکنند به همهٔ آن ویژگیهایی ارتباط پیدا میکنند که در ابتدا برایمان جذابیت داشتند. غیرقابلپیشبینی بودنِ شخصِ خودجوش کمکم ما را عصبانی میکند. آشپزخانهای که همیشه مرتب است شاید این حس را در ما ایجاد کند که خواستههای همسرمان بیش از حد انتظار است. همسرمان که ستارهٔ اجتماع است کمکم در ما احساس ناامنی ایجاد میکند. آرامش (مجموعه مدرسه زندگی) آلن دوباتن
از آخرین باری که گریسته بودم یک ابدیت میگذشت دمیان هرمان هسه
تا حالا اژدهایی با اینهمه رضایت خاطر وجود نداشته. دختری که ماه را نوشید کلی بارنهیل
هیچ آدمی که روزگاری زندگی کرده بود و همواره فکری داشت، مثل ما از پا در نیومد. آخر بازی (بازی در 1 پرده) نمایشنامه ساموئل بکت
شما همه چیز را میدانید و همه چیز را میشنوید، اما آنها -پزشکان- این را نمیفهمند و همه چیز را در مقابل شما میگویند؛ حتی چیزهایی که شما نباید بشنوید: این که شما دیگر از دست رفتهاید یا این که مغزتان به پایان کار خود رسیده است! هویت میلان کوندرا
خواهشم میکنم یه لحظه دختری رو که دارین بهش اتهام میزنین رو نگاه کنین. نگاه میکنید؟ اون قربانی زیباییشه، چرا؟ برای این که زیبایی یعنی قدرت. ما تو درس تاریخ یاد گرفتهیم قدرت فساد میآره. بنابر این نتیجهی زیبایی مطلق، فساد مطلقه. جزء از کل استیو تولتز
مه همیشه علامت بدی است،این یعنی که حایلی که بین ابعاد مختلف دنیا بود،نازک شده بود. نایت ساید 8 (کارآگاه غیرطبیعی) سیمون گرین
همه دقیقا همانی هستند که باید باشند و مشکل همین است جزء از کل استیو تولتز
«ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﻤﯽ
ﺍﺭﺯﺩ! ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻣﺮﺩﻥ ﺩﺭ ﺳﯽ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﺭ ﻫﻔﺘﺎﺩﺳﺎﻟﮕﯽ ﻓﺮﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﻃﺒﻌﺎ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﻮﺭﺩ ﺯﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺮﺩﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ. ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻣﺮﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍلان ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﺮ» بیگانه آلبر کامو
حیرت انگیز است که تا این حد هویتمان رابطه ی نزدیکی با تختی دارد که صبح از آن بیدار میشویم کورالاین نیل گیمن
صاحبان شکمهای فربه سرهای کوچک و ضعیف دارند و اغذیه ی لذیذ دندهها را غنی، ولی عقل را فقیر میسازد. تلاش بیهوده عشق ویلیام شکسپیر
پیش از این نمیدانست که خوشبختی چقدر شکننده است، اینکه اگر مراقبش نباشی امکان دارد از آن بالا بیفتد و خرد شود. تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم سلست انجی
تا به حال برایت پیش آمده، وقتی که قطره ای آب به دهانت رسید، تازه متوجه شوی چهقدر تشنه بودهای؟ ملت عشق الیف شافاک
بهدستآوردن زمان، شکوهمند و خطرناکترین تجربهها بود. مرگ شادمانه آلبر کامو
همین که به آخر خیابان رسیدم، مردد ایستادم. با حالی اندوهگین خیره خیره به برگهای تیره رنگ نگاه کردم و با ولع بوی نمناک، بوی تجزیه و مرگ را که مثل چیزی در خودم بود، استنشاق میکردم. آه! زندگی چه بی مزه است! دمیان هرمان هسه
احمق یا هوشمند بودن، دلیلی برای دانستن یا ندانستن چیزی نیست. بعضیها خیلی میدانند، ولی نمیشود آنها را باهوش دانست. بعضیها هم زیاد نمیدانند، ولی نمیشود آنها را احمق تصور کرد. معرفت و سفاهت را تنها خدا به آدم میبخشد. سرزمین گوجههای سبز هرتا مولر
به من بگو ماکسیم چرا در مملکتهای دیگر کمبود و خرابی محصول و اجناس و قحطی که ما اینجا داریم وجود ندارد؟… چون آنجا سرها، نه تنها برای این درست شده اندکه موهایشان را بتراشند، بلکه برای این درست شده اند که فکر هم بکنند. ولگردها ماکسیم گورکی
برای اینکه بتوانیم تصوری صحیح و جامع داشته باشیم، باید در همه جا گوش کرد، و نه تنها در یک حاشیه و یا گوشه ای معین و نقطه ای ثابت. کی میداند - شاید موفق شدم و توانستم که به مطلبی یا چیزی تسلی بخش برسم. / از داستان «بوبوک» شاهکارهای کوتاه (6 داستان) مجموعه داستان فئودور داستایوفسکی
مهربانیِ کریگ گویا به معنای پایاندادن است. احساس نمیکنم مرا بهسمت خودش میکشد چون دوستم دارد، احساس میکنم مرا بهسمت خودش میکشد چون به رابطهٔ جنسی نیاز دارد تا استرساش را کم کند، و مهربانی اولین قدم بهسمت برقراریِ رابطهٔ جنسیست. جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
چیزی که مردم از آدم میخواهند این است که طبق قانونهای خودشان زندگی کنی و هرگز روی پای خودت نایستی و هیچ حق ویژه ای برای خودت قائل نباشی جزء از کل استیو تولتز
بیشتر مردم از چشم و گوششان بهدرستی استفاده نمیکنند، خیلی مشاهدهگر نیستند و با دقت گوش نمیکنند. در نتیجه بخش زیادی از آنچه که دوروبرشان اتفاق میافتد از نظرشان دور میماند. چندتایی مدیر میشناسم که حتی زیر آب هم میتوانند صحبت کنند. فکر نکنم این قابلیت خیلی به کارشان بیاید. اینکه خدا به ما دو گوش و دو چشم و یک دهان داده است،بیدلیل نیست. به این دلیل است که بتوانیم دو برابر حرف زدن،ببینیم و بشنویم. از همه بیشتر گوش سپردن هیچ خرجی برای شما ندارد. رهبری (درسهایی از زندگی و سالها کار در منچستریونایتد) الکس فرگوسن
میتوانی علاقه به انجام کاری را هزاران بار در خود احساس کنی. ممکن است در تمام تلاشهایت برای رسیدن به آن مفتضحانه شکست بخوری، ولی در تلاش هزار و یکم پیروز و موفق خواهی شد. حقیقت این است، نمیتوانی انتهایش را حدس بزنی. تو هرگز تمام حقایق را نمیدانی. به عنوان یک انسان، ما فقط سمت ناچیزی از ذهنمان را میشناسیم، چه برسد به دنیا، اقیانوسها، فضا یا فناوری. اگر کسی به تو گفت جواب همهچیز را میداند، حقیقت این است که او هم مثل تو فیالبداهه چیزی میگوید؛ درست مثل هر شخص دیگری. جوابها رو میدونی؟ بسه دیگه، خالی نبند! خودت را به فنا نده جان بیشاپ
آقا جواب نمیدهد. هنوز دارد حمد و سوره میخواند. حمد و سورهاش که تمام میشود، پشت میکند به قیدار و همانجور که دور میشود، آرام میگوید:
- از ابن بابویه برمیگشتم. رفته بودم سراغ رفیقت. دلم هوس یک مرد کرده بود. زیر آسمان، که مردی نمانده بود، رفتم سراغ زیر خاکیها. درخت را دیدهام که خشک میشود، سال که میگذرد، چهگونه میافتد؛ قصر را دیدهام که قرن میگذرد، چهگونه فرو میریزد؛ کوه را ندیدهبودم که بعد عمر، چهگونه غبار میشود. از علائم قیامت در قرآن، یکی هم همین است؛ غبار شدن کوهها. میخواستم ببینم قیدار چهگونه میافتد… از زیارت اهل قبور برمیگشتم، گفتم بیایم اینجا فاتحهای هم برای شما بخوانم! قیدار رضا امیرخانی
صدایی کرد که حدس زدم باید قهقههی خنده باشد. شبیه صدایی بود که از صفحههای روزنامهی کهنهای که مچالهاش کنند برمیخیزد. مارینا کارلوس روئیت ثافون
هیچوقت یک چیز را دو بار از دست نده. عادتهای اتمی جیمز کلیر
در تو بود که عشق را از فریب تمیز دادم و با آن دیدار کردم؛ این است که نمیتوانم این گونه به سادگی وجود تو را در خود باور کنم. تو را نگاه میکنم، تو را لمس میکنم تا باورم شود که در عالم حقیقت وجود داری، و در کنار من وجود داری، و «برای من» وجود داری، نه آن که چون دیوانهها که در رویای خویش خود را پادشاه تصور میکنند در این کنج تنهایی به خیالم رسیده است که توانستهام مالکی از برای قلب و هدفی از برای زندگی خویش پیدا کنم؛ به خیالم رسیده است که توانستهام دنیای تو را برای خود فتح کنم؛ به خیالم رسیده است که توانستهام اشک و لبخند تو را برای خود داشته باشم. مثل خون در رگهای من (نامههای احمد شاملو به آیدا) احمد شاملو
وقت شون رو با صحبت کردن زیاد تلف نمیکردند. این قدر با هم زندگی کرده بودند که احتمالا دیگه حرفی نداشتند که به هم بزنند. پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد ریچارد براتیگان
گروهبان گفت: دنیای فلاکت باری است. آقای بترج، زندگی آدم، یک جور سیبل است و بدبختی همیشه در حال شلیک به آن؛ و همیشه هم به هدف میزند. ماه الماس ویلکی کالینز
وقتی یه بازی رو شروع میکنی چاره ای جز ادامه دادن نداری، شوخی که نیست، حرف حیثیت خودت در میونه!
چون خیلی بده که یه روز برگردی به خودت بگی چطوری بزدل؟ خوبی ترسو؟ قهوه سرد آقای نویسنده روزبه معین
عشق را نمیشود توضیح داد. اگر توضیحش بدهی تباه میشود. عشق در زمستان آغاز میشود سایمن ونبوی
هیچ وقت با قهرمانها معاشرت نکنید،آخر سر به کشتنتان میدهند. نایت ساید 9 (رستاخیزی دیگر) سیمون گرین
آدم واسه اینکه خوب باشه شعور نمیخواد گاهی به نظر من میاد که آدم شعور نداشته باشه بهتره. موشها و آدمها جان اشتاینبک
اگر پیری تا این حد با ارزش است، پس چرا اکثر مردم همیشه میگویند، آه که اگر من یک بار دیگر جوان میشدم… ، تو تا به حال نشنیده ای که مردم بگویند، ای کاش من شصت و پنج ساله بودم؟
موری لبخند زد:"می دانی این طرز تفکر به چه چیزی برمی گردد؟ زندگیهای نارضامندانه. زندگیهای بدون دستاورد کافی. زندگیهای خالی. زندگیهای بی معنی و مفهوم. چون اگر تو معنا و مفهومی در زندگی ات پیدا کنی، هرگز نمیخواهی به گذشته برگردی. دلت میخواهد پیش بروی. دلت میخواهد بیشتر ببینی، کارهای بیشتری انجام دهی. قادر نیستی تا شصت و پنج سالگی صبر کنی.
"گوش کن. تو باید متوجه یک نکته باشی. همه ی جوانتر ها باید متوجه این نکته باشند. اگر شما همیشه با مقوله ی پیری در حال جنگ و دعوا باشید، همیشه هم ناراضی و غمگین خواهید بود، چون در هر صورت پیری از راه خواهد رسید. سهشنبهها با موری مرد پیر مرد جوان و بزرگترین درس زندگی میچ آلبوم
یک چیزی در زندگیتان پیدا کنید که برایتان حکم جایزه یا لذت را داشته باشد. چیزی که وقتی بهشدت احساس خستگی کردید بتوانید سراغش بروید و بهخودتان استراحت بدهید. خودت باش دختر ريچل هاليس
جوانهای ایرانی یا اهل سفر نیستند یا اگر هم باشند، گرفتن ویزای اروپا برای شان مشکل است و از آن گذشته، حس ماجراجویی و کشف جاهای ناآشنا در آنها کمتر است. به این مسئله باید مسائل اقتصادی را از یک طرف و تلقی ما از مسائل اقتصادی را هم از طرف دیگر اضافه کرد. درست است که وضعیت بد اقتصادی باعث میشود پولی برای سفر باقی نماند، اما فراموش نکنیم که ما بیش از جوانان دیگر نقاط دنیا درگیر تجملات هستیم. برای یک جوان استرالیایی یا ژاپنی یا انگلیسی، رفتن به سفر مهمتر از داشتن موبایل است. اغلب جوانهای ما یک میلیون تومان پول موبایل میدهند و فقط گوشیهای شان میتواند همه زندگی یک جوان اروپایی را بخرد و آزاد کند، اما پای شان را از شهرشان بیرون نگذاشتند. آنها ترجیح میدهند به جای کشف سرزمینهای دیگر، برای دوستانشان SMSهای بی مزه بفرستند. مارک و پلو (سفرنامههای منصور ضابطیان) منصور ضابطیان
آخ که چقدر این قلب تو را دوست دارم. نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس (خطاب به عشق) جمعی از نویسندگان
و من معمولا چیزهایی را که اتفاق نمیافتند در ذهنم تصور نمیکنم جون این یکجور دروغ است و باعث میشود بترسم. ماجرای عجیب سگی در شب مارک هادون
بنهور، ارابهات را نگهدار. نمیبینی لای چرخها گیر کردهام. کاش کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا
بالاخره یه روزی میاد که بذارم بری! بذارم تنها باشی و وقتی چراغ قرمزه از خیابون بگذری! تازه تشویقت هم میکنم! اما اینکار چیزی به آزادیت اضافه نمیکنه چون هنوز زندونیِ محبتای منی و مهربونیام تو رو تو خودشون زندونی کردن! همون چیزایی که بهش اصول خانوادگی میگیم! نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اوریانا فالاچی
انسانها میتوانند علیرغم داشتن ایدئولوژیهای مختلف، حداقل نسبت به هم رفتاری انسانی داشته باشند. عقاید یک دلقک هاینریش بل
هدفی که برای آن پول در نظر بود، به اندازه نقشه ی اولیه ام جدی بود. آن را فقط برای ادامه ی کار دیماجّو خرج نمیکردم برای باورهای خودم هم بود، برای موضع گرفتن در مورد چیزی که بهش اعتقاد دارم، برای به وجود آوردن تغییری که تا به حال قادر به انجامش نبودم. ناگهان انگار زندگی ام برایم معنا و مفهوم پیدا کرده، نه فقط همان چند ماه گذشته، که تمام زندگی ام از همان روز تا ابتدایش. تلاقی معجزه آسایی بود، تقارن شگفت انگیز انگیزهها وآمال بود. اصل وحدت بخش را پیدا کرده بودم و این تفکر میتوانست تمام تکههای شکسته ام را گرد هم بیاورد. برای اولین بار در عمرم کامل شده بودم. هیولای دریایی پل استر
بهتر است خیال برت ندارد، آدمها چیزی برای گفتن ندارند. واقعیت این است که هر کس فقط از دردهای شخصی خودش با دیگران حرف میزند. هرکس برای خودش و دنیا برای همه. سفر به انتهای شب لویی فردینان سلین
او یک بار میلیونها نفر را کشته بود. در حال حاضر نیز میلیونها نفر او را در یوتیوب تشویق میکنند بازگشت هیتلر تیمور ورمش
دکتر توکای در طول سیسال زندگی مجردیاش، برخلاف دخترهای جوان هرگز به زیبایی ظاهر اهمیت نمیداد و معیار او برای ازدواج، امتیازات ظاهری نبود. آنچه در وجود خانمها بیشتر برایش ارزش داشت، اخلاق، زیرکی، هوش و حس شوخطبعی آنان بود. زنها هرقدر هم زیبا و جذاب بودند، اگر اطلاعات عمومی بالایی نداشتند و نمیتوانستند نظری از خودشان بدهند، در نگاه دکتر توکای جایگاه درخوری نداشتند و او بیشتر از آنها فاصله میگرفت. 1 عضو غیروابسته هاروکی موراکامی
من ایمان دارم که عبارت «جنس ضعیف» توسط زنی اختراع شد که میخواسته مردی را تحت تسلط خود بگیرد و با این کار خواسته او را خلع سلاح کند.
اگدن ناش زنان زيرك (چرا مردها عاشق زنان زيرك ميشوند) شری آرگوو
روزی همه ی ما در ملکوت خدا با هم خواهیم بود. در بهشت 5 نفر منتظر شما هستند میچ آلبوم
در زندگی روزمره واقعی، طرز حرفزدن ما با خود و دیگران، فورا به درک و دریافت ما نسبت به زندگی شکل و رنگ میدهد و این ادراک مستقیما و دقیقا در همان لحظه بر رفتار آنی ما تأثیر میگذارد. پی نادیده گرفتن این ادراکها را به خودت بمال! به نظرم بهتر است با این توهم زندگی کنی که کلا هیچ درکی نداری. اینجوری بهتر است! خودت را به فنا نده جان بیشاپ
هنگامی که به قلب زندگی راه یافتی، در همه چیز زیبایی خواهی یافت، حتی در چشمهایی که به زیبایی بیتفاوتند! ماسه و کف جبران خلیل جبران
در سوزانترین حالت یک #عشق، حرکات غریزی مان آن را پنهان میکنند؛ اما وقتی از لذت آن چشم پوشی میکنیم، وقتی گرسنگی و تشنگی ابدی را میپذیریم، در این صورت، با خود میاندیشیم که دست کم دیگر خودمان را با فریب دادن دیگران از توان نیاندازیم. برهوت عشق فرانسوا موریاک
یک بار دزدکی با هم رفتیم سینما
و من دو ساعت تمام به جای فیلم. . ، او را تماشا کردم!
دو سال گذشت!
جیب هایم خالی بود و من هنوز عاشق فروغ بودم. . گرسنگی از یادم رفته بود.
یک روز فروغ پرسید: «کی ازدواج میکنیم؟»
گفتم: «اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو، باید به قبضهای آب، برق، تلفن، قسطهای عقب افتادهٔ بانک، تعمیر کولر آبی، بخاری، آبگرمکن، اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمهٔ نان از کلهٔ سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیبهای خالی و خستگی و کسالت و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم!
و تو به جای عشق. . ، باید دنبال آشپزی. خیاطی. جارو، شستن، خرید و میهمانی و نق و نوق بچه و ماشین لباسشوئی و جارو برقی و اتو و فریزر و فریزر و فریزر باشی! هر دومان یخ میزنیم!
بیشتر از حالا پیش همیم. . ، اما کمتر از حالا همدیگر را میبینیم! نمیتوانیم ببینیم!
فرصت حرف زدن با هم را نداریم! در سیالهٔ زندگی دست و پا میزنیم. . ، غرق میشویم و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دست مان ساخته نیست، عشق از یادمان میرود و گرسنگی جایش را میگیرد. . ! عشق روی پیادهرو مصطفی مستور
جلو پنجره اطاقم روی لبه سیاه شیروانی که آب باران در گودالی آن جمع شده دو گنجشک نشستهاند، یکی از آنها تک خود را در آب فرو میبرد، سرش را بالا میگیرد، دیگری، پهلوی او کز کرده خودش را میجورد. من تکان خوردم، هر دو آنها جیر جیر کردند و با هم پریدند. هوا ابر است، گاهی از پشت لکههای ابر آفتاب رنگ پریده در میآید، ساختمانهای بلند روبرو همه دود زده، سیاه و غم انگیز زیر فشار این هوای سنگین و بارانی ماندهاند. صدای دور و خفه شهر شنیده میشود. این ورقهای بد جنس که با آنها فال گرفتم، این ورقهای دروغگو که مرا گول زدند، آنجا در کشو میزم است، خنده دارتر از همه آن است که هنوز هم با آنها فال میگیرم! زنده به گور صادق هدایت
طنز بهانه ایه برای بیان حقیقت. خرده جنایتهای زناشوهری اریک امانوئل اشمیت
گذر زمان هر توفانی را وخیمتر میکند. حتی اگر در آغاز، کوچکترین ابری در افق نبوده باشد. نمیدانیم زمان با لایههای متعدد، نامتمایز و ظریفش چه بر سر ما میآورد. نمیدانیم از ما چه میسازد. دزدانه به پیش میرود، روز به روز و ساعت به ساعت و گامی مسموم از پی گامی دیگر. هیچ توجهی به کارگران پنهان خود ندارد؛ آنقدر محترمانه و محتاط رفتار میکند تا نکند شوکی ناگهانی یا ترسی جانفرسا به ما تحمیل شود. شیفتگیها خابیر ماریاس
«چیکار کردی؟ این سفرِ یه جنگجوئه! یادت نره نفس بکشی؛ این خیلی مهمه.» جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
استاد میگوید:
اگر شما میخواهید گریه کنید، همانند کودکان اشک بریزید و شما در هر حال روزی یک طفل بوده اید. و یکی از اولین کارهایی که در طول زندگیتان آموخته اید، گریه کردن بوده است، برای آنکه گریه بخشی از زندگی است. هرگز فراموش نکنید که شما آزاد هستید و بروز دادن هیجانات شرمندگی ندارد. فریاد بزنید، با صدای بلند هق هق بزنید و اگر دلتان خواست قیل و قال کنید. برای اینکه بچهها این چنین گریه میکنند و ایشان به خوبی راه آرام کردن قلبهایشان را میدانند. آیا شما تا به حال دقت کرده اید که کودکان چگونه دست از گریه کردن بر میدارند؟
چیزی حواس آنها را پرت کرده و توجه شان به سوی یک ماجراجویی جدید جلب میشود. اطفال بسیار سریع دست از گریه کردن برمی دارند. این امر درباره شما نیز صدق میکند. البته اگر همانند کودکان گریه کنید.
/ از ترجمه دکتر بهرام جعفری مکتوب پائولو کوئیلو
هر چه باشد، زندگی جنگ است. آن که غالب شود همه حقی دارد. و مغلوب اگر بدان رضا دهد، لابد نفعی در آن میبیند! جان شیفته 1و2 (2 جلدی) رومن رولان
وقتی این همه تلاش میکنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره میشود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر میماند. جزء از کل استیو تولتز
سیذارتا تو شاگرد زیرکی هستی پس این را نیز بیاموز. میتوان به گدایی مهر رفت، میتوان مهر را خرید یا پیشکش گرفت یا در کوچه یافت اما مهر را هرگز نمیتوان از کسی دزدید. سیذارتا هرمان هسه
«آزادی را برای چه میخواهی؟ با آزادی چهکار داری، آزادی برای ما چه دستاوردی داشته، تو چه انتظاری از آزادی داری؟» آخرین انار دنیا (پالتویی) بختیار علی
میدانی، فهمیدن اینکه، چه موقع حس تردید، عشق و یا جنبشی ناگهانی در انسان پدید میآید، مشکل است. تو آن را مانند مرضی ناگهانی در درونت حس میکنی و تا وقتی که علائم مرض در تو نمایان نشود، متوجه اش نمیشوی. زندگی جنگ و دیگر هیچ اوریانا فالاچی
به این فکر میکنم که آیا دوستانم با همسرانشان اتفاقاتی را تجربه میکنند که در زندگیِ ما وجود ندارد؟ یعنی کسی هست که آنچه ما نداریم را داشته باشد؟ جنگجوی عشق گلنن دویل ملتن
گفتی سلام آسمان چه نورانیست! تا به شوق نگاه کردم زیرپایم زمین ذره ای تاریک شد. عاشق مارگریت دوراس
افرادی هم هستند که مزدور صفت به دنیا آمده اند و هیچ خوبی ای در حق دوستان و نزدیکان شان نمیکنند، چون این وظیفه شان است؛ در حالی که با خدمت به غریبهها خودستایی شان ارضا میشود: هر چقدر کانون عواطف شان به ایشان نزدیکتر باشد، کمتر محبت میکنند؛ هر چقدر دورتر باشد، علاقه و توجه بیشتری نشان میدهند! باباگوریو انوره دو بالزاک
برو به درگاه خدا دعا کن که تو رو سنگ کنه. این تنها خوشبختیه واقعیه. برای همین هم این خوشبختی رو برای خودش نگه داشته. تو هم خودت رو در مقابل همه ی فریادهایی که میشنوی بزن به کری. تا فرصت هست خودت رو سنگ کن. سوء تفاهم آلبر کامو
مادرم اغلب میگفت که هیچوقت کسی بدبخت تمام عیار نیست. همه مردم میدانند که زندگی به زحمتش نمیارزد. حقیقتا من منکر نبودم که در سی سالگی مردن یا در هفتاد سالگی، چندان اهمیتی ندارد. چون طبیعتا در هر دو صورت مردان و زنان دیگر زندگانی شان را خواهند داشت. همیشه این من بودم که میمردم. چه حالا چه بیست سال دیگر… بیگانه آلبر کامو
هیچ چیز سادهتر از قلب نمیشکند. کشور آخرینها (سفر آنا بلوم) پل استر
بیشتر موجودات دوست ندارن بجنگن. اما تا وقتی شمشیرتو بلند کردی و میچرخونی،ممکن نیست به این نتیجه برسی. گریگور و نشانگان رمزی (تاریخ اعماق زمین 4) سوزان کالینز