عشق و جنگ
«انگار سرنوشت ما مردم به گونهای شگفتآور به هم وابسته است»! این جمله در عین سادگی و شاید بیاهمیتی، سالهاست که در یادم مانده. شاید اهمیتش در این باشد که از میان بینهایت کلامی که از دهانم خارج شده و از یادم رفته است، تنها این یکی، بیهیچ بهانهای به خاطرم مانده یا شاید به سبب جوابی که در آن ...
چند خراش و 1 کبودی
بیفکری
والا از لحظهای که تصمیم میگرفت به اتاق خواب برود، یعنی حوای ساعت ده شب، تازه آخرین مرحله از جنب و جوشهای متداول شبانهاش را شروع میکرد. تقلاهای او، تا ساعت یازده، یازده و نیم شب طول می کشید و پس از آن بود که هنوز با تردید به این طرف و آن طرف نگاه میانداخت...