رمان ایرانی

سلامی دوباره

پیرمرد سرش را به علامت منفی تکان داد و چشم‌هایش را بست. ساکت بود و این سکوت شهاب را می‌ترساند. قلبی مریض داشت و نباید هیجان‌زده می‌شد. اما حرف‌های ناگفته روی سینه پیرمرد آن‌قدر سنگین و کهنه شده بود که در این دو سه هفته اخیر، دلمه بسته و سرباز کرده بود. با ماساژهای شهاب، کم‌کم حال رحیم بهتر شد و به پسرش گفت که رو‌برویش بنشیند. شهاب تمام امید و آرزوی او بود. حاج رحیم در دل زمزمه کرد، ‹‹انگار دوباره تاریخ داره تکرار می‌شه... چرا چرخ گردون این‌طوریه؟!›› شهاب بی‌شباهت به او نبود....

البرز
9789644427374
۱۳۹۰
۳۱۶ صفحه
۵۶۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مریم روا
پرده آخر
پرده آخر ایران، آرام و بی‌صدا، خیره به چشمان همسرش به خواب ابدی فرو رفت. حکمت ازلی مقتدرانه بر سرنوشت آفریده‌هایش مسلط است و ذات وجودش معلولی را بی‌علت پدید آورنده نیست. او که می‌آورد و برنده است و جایی برای هیچ پرسشی باقی نمی‌گذراد. چراها را با شکر مکمل می‌سازد و رفتن‌ها را با آمدن‌ها!
مشاهده تمام رمان های مریم روا
مجموعه‌ها