رمان ایرانی

گوشه‌های پنهان

آن روز فهیمه خانم آمده بود که دیگر واقعا از ته و توی قضیه سر در بیاورد. این روزها بود که بیشتر به یاد خانواده‌ام می‌افتادم و از زن دایی بیشتر دلگیر می‌شدم. چه طور می‌شد اگر همراه شیری که به من داده بود و لطف بزرگی که در حقم کرده بود، بهم می‌گفت بهش بگویم مادر و دهن مردم را می‌بست؟ می‌گفت برایش با آوش هیچ فرقی ندارم؛ اما گویی به اجبار بزرگم کرده بود. شاید از دایی می‌ترسید!؟

علی
9789641930662
۱۳۹۰
۵۰۴ صفحه
۹۶۹ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مریم فولادی
شوفار
شوفار شنبه بود. نانه گفت می‌رود کنیسای ملایعقوب. من هم هوا برم داشت بروم سر مزار کمال‌الدین اسماعیل. دیوار به دیوار کنیساست. شعرهایش را گاهی برایم می‌خواندی. صبحانه خورده و نخورده راه افتادیم. تمام کوچه پس‌ کوچه‌های جویباره را قدم زدیم. هوای صبحگاه حالمان را جا آورد. بعد نانه رفت داخل کنیسا و من هم همان‌جا کنار دیوار و از لای ...
سکوت عشق
سکوت عشق باورم نمی‌شه انگار سر من معامله کرده بودند! می‌خواست غرور و سرسختی‌اش را به رخم بکشد. می‌خواست به من و خودش چه چیزی را ثابت کند!؟ او را نمی‌دانم، اما من از همان اول با عشق شروع کردم و برای اثبات حرفم به او، تاوان سنگینی دادم، تاوان خیلی چیزها که اصلاح نخواهد شد و هرگز به دستشان نخواهم آورد.
مشاهده تمام رمان های مریم فولادی
مجموعه‌ها