دلسپرده
قلبم را به تو هدیه میکنم تا در آن بذر عشق و عاطفه بپرورانی و دستم را به تو میسپارم تا همراه با نسیم عشق بر زمین تشنه شالیزاران قدم بگذاریم.ای عزیز تر از جانم ،سوگند به آفریدگار جهان که عشق پاک و زلالی که بین تنهایی من و تو پلی برقرار ساخته هرگز از هم گسسته نخواهد شد و ...
خوشههای رنج
تنهاترین ستاره شب
در طلوع صبح یکی از روزهای سرد و یخزده پاییزی، در میان غرش رعد و برق و ریزش تند باران، زنی جوان با چهرهای پژمرده و بیمارگونه، از در آهنی بزرگی خارج گردید و قدم به خیابان نهاد. ساک کوچکی در دستهای متورم و سرمازدهاش خودنمایی میکرد. در حالی که آب قطره قطره از لا به لای موهای بلندش میچکید ...