گردی روی آینه
محسوسترین چیزی که از مقابل چشمانم دور نمیشود و دورترین افق خاطراتم، در میان ابرهای تیره و مبهمی که طوفان زمان و بادهای حوادث به سرعت گاه تاریک و گاهی روشن، زمانی دور و ناپدید میگردد چهره محزون و نگاههای غمگین مادرم است که وقت و بیوقت به علامت تاسف سر تکان میداد و میگفت:
-((تا کی میخواهی زانوی غم ...