دختر مهاجر
از "دختر مهاجر" برایم بگو...
او که میان دوست داشتن و رسم زمانه، میباید یکی را انتخاب میکرد.
و او عشق را برگزید...
و ایمان به عشق، در او جانی تازه دمید. تا همراه کس که دوستش دارد، بایستد و یکی شود... هر چند که این انتخاب برایش عواقبی نیز داشت!
اثری تازه از نویسنده کتاب "افسانه"
داغ گناه
این یادداشتها را برای تو مینویسم
برخی فکر میکنند چقدر دنیای من
و زنهایی چون من
کوچک است که با
کوچکترین گوشه چشمی دل میسپاریم و تمامی غمها
فراموش میکنیم.
اما من فکر میکند چقدر دنیای من
و زنهایی چون من
فراخ است و گسترده،
که به راحتی میگذریم،
میبخشیم و از بالا نگاه میکنیم.
مگر من، یا هر زنی چون من از زندگی چه میخواهد؟
جز دوستداشتن و دوستداشته شدن؟
جز عشق ...
هرگز عاشق نشو مسیحا
من دیگر، بزرگی این دنیا را باور ندارم و فکر میکنم که بزرگی، در دستان تقدیر است. نگاه کن! خوب نگاه کن! ببین که چگونه سرانگشتان تقدیر تمامی ما را بازی میدهد و مثل طفلی بیپناه در هر گوشهای که بخواهد، مینشاند. سرنوشت من و تو، امروز چه اندازه گره خورده است به سالهای دورتر و آن هنگام که نه ...