این کتاب مجموعهای از 5 داستان کوتاه به نامهای ادبار، مرد، بند، آینه و ته شب است. داستانهای این مجموعه، مانند دیگر آثار دولتآبادی در فضایی بومی و روستایی میگذرد.
۴۴ رمان
محمود دولتآبادی، ۱۰ مرداد ۱۳۱۹ در دولتآباد شهرستان سبزوار به دنیا آمد.
دولتآبادی مشاغل مختلفی را تجربه کرد. کار روی زمین، چوپانی، پادویی کفاشی، صاف کردن میخهای کج و بعد به عنوان وردست پدر و برادر به عنوان دنده پیچ کارگاه تخت گیوه کشی، دوچرخه سازی، سلمانی و.... بعدها تمام مشاغلی که او در دوران نوجوانی و جوانی خود تجربه کرد، در آثارش نمود یافت.
دولتآبادی ابتدا راهی مشهد و آنگاه تهران شد و در این دوران باز هم مشاغل دیگری نظیر ...
طریق بسمل شدن
همینها، اینها، نمیبینیشان؟ تو نمیبینی؟ همه هستند، همه هستند. نمیبینیشان؟ کفن و قمقمه. نگاه کن، نگاه کن! «تشنهای، تو تشنهای برادرم. بنوش آب!» نگاه کن، نگاه کن! چه رستخیز روشنی! منم، تویی و دیگران. تویی، منم و دیگران. چه رستخیز روشنی. کلاهخود و چکمه و یراق. یکی به آفتاب میدهد سلام، یکی به آب. یکی به آسمان نیاز میبرد، یکی ...
بنیآدم
گفتم، همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست. این هنر بزرگ را کافکا داشت، ولفگانگ بورشرت داشت و میتوانست بدارد که در همان «بیرون، جلو در» جان سپرد و داغش لابد فقط به دل من یکی نیست، و پیشتر از او چخوف داشت که بالاخره خون قی میکرد در آن اتاق سرد، و چند فقرهای هم ...
میم و آن دیگران
با یاد آن دوستان که دربارهشان نوشتهام - گفتهام و نیافتهام نبشتههایم را در این بشولیده حجم از کاغذ و کتاب بدین و بدان تنگجای که دارم و داشتهام، مثال غلامحسین ساعدی، محسن یلفایی، مهدی فتحی و ... دوست بهترین روزهای سخت، احمد محمود که نوشتم بر همسایههای او که خجسته باد اثر... و دستنوشتهها درباره دیگرانی که باز نمییابمشان، ...
با شبیرو
داستان با شبیرو که برای اولین بار به صورت کتابی مجزا به چاپ میرسد، پیش از این بخشی از مجموعه داستان ”کارنامه سپنج“ بوده است و مانند دیگر آثار «محمود دولتآبادی» حوادث آن در نواحی بومی کشور، و این بار در سواحل جنوبی، میگذرد.
بیرون در
این هم صبح. صبح آمد و روشنایی پهن شد روی در و دیوار حیاطی که یک لنگه از در قدیمی فلزیاش کج - همچنان کج نیمه باز بود - انگار که باقی مانده بود نیمه باز چنان که لنگه سنگین در خودش را فروانداخته بود و نیمی از لبه پایینیاش گیر کرده بود توی زمین و خیلی زور میخواست که ...