رمان ایرانی

قاب عکس خالی

... چند قدم بیشتر با او فاصله نداشت و شاید همین چند قدم، همان فاصله طولانی، بین اکنون و گذشته‌ای نه چندان دور بود. فاصله‌ای به اندازه چند ماه، که خیلی هم دور نبود. اما مثل دره‌ای عمیق و ژرف و بی‌انتها مابین آن‌ها قد علم کرده بود و حالا او در یک طرفش قرار داشت و ارسلان سوی دیگرش. به خوبی می‌توانستند یکدیگر را ببینند اما رد شدن از آن فاصله و یا حتی برگشت به گذشته، غیرممکن می‌نمود... به چی نگاه می‌کنی؟ من فقط یه قاب عکس خالی‌ام...

شقایق
9789642160051
۱۳۸۸
۳۰۴ صفحه
۶۹۵ مشاهده
۰ نقل قول
دیگر رمان‌های مریم شهسواری
آبی‌ترین احساس
آبی‌ترین احساس
درسا
درسا از تو گفتن و چه چیز بهتر از، از تو گفتن. تنهایی‌ات مثل غروب قریه دلگیر است، وقتی که می‌خندی، حس می‌کنم اندوه دنیا را درون خنده‌هایت میهمان داری، یا در میان باغ چشم‌هایت گل‌های حسرت ارمغان داری، می‌دانم آن انگشت‌های شعله‌ور از قله نور آتش آورده است. می‌دانم از سازت نوای سبز گندم‌زار می‌ریزد و از بوم نقاشی ...
مشاهده تمام رمان های مریم شهسواری
مجموعه‌ها